بریده‌ کتاب‌های عاشورا

عاشورا
بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

اى ماه، اى ماه بى شكيب، امشب بيا تا من و تو، گفت‌وگو كنيم. ده روز پيش، ديدم از آن گوشه سرزدى. آن روز، در انتهاى غروب، زار و ناتوان، از رنگ سرخ شفق، شرمگين شدى. ده شب گذشته از آن روز، اما، هنوز مضطرب و سرشكسته‌اى، آن روز، خون شفق، پيغام مرگ داشت. اين اضطراب تو، آيا پيغام ديگرى است‌؟اى ماه، گويا از انتهاى چشم سياهت، اشك سفيد مى‌جوشد. اى ماه، با من سخن بگو. آيا، اين اشك هم پيغام ديگرى است‌؟ با من بگو از آنچه در آن روز ديده‌اى. روزى كه دست شفق بر تو خون كشيد. روزى كه پشت تو همچون كمان خميد. روزى كه از سياهى چشم بزرگ تو، يك قطره اشك ريخت. اى ماه، اى ماه بى شكيب، گر چه زبان تو در انتهاى حنجره‌ات، تاب خورده است. ليكن، پيداست در عمق چشم تو، سرّى نهفته است. من، در ميان مردمك چشم تار تو، مى‌بينم آنچه را كه زبان تو، لال از اوست. من، از نگاه خسته‌ى تو، مى‌خوانم آن سرِّ نهفته را. گرچه نگاهِ چشمِ تو، تار و شكسته است.اى ماه، از نگاه تو پيداست. خون عبيط با نعش‌هاى شهادت با خيمه‌هاى به آتش كشيده‌ى مبهوت. اى ماه، در نگاه تو پيداست، اندوه مبهم آوارگان مرگ، با غربت مسلم آن كاروان خون، در وسعت مكدّر آن دشت سوگوار. اى ماه، در نگاه تو پيداست، اشك فرات، و چشم‌هاى پر از حرف! بانيزه‌هاى پر از بار. اى ماه، اين‌ها... در انتهاى چشم تو پيداست.بى‌خود نكوش... تا پلك‌هاى سنگى خود را بر روى چشم‌هات بغلطانى. من، در ميان مردمك چشم تار تو، مى‌بينم آنچه زبان تو، لال از اوست. من در ميان آينه‌ى چشم‌هاى تو، مى‌خوانم. راز شفق راز اضطراب راز يك قطره اشك را...

7