بریده کتابهای عاشورا 🌱 1403/4/18 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 32 0 2 علی طالبلو 1403/4/23 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 37 هر كس در هر راهى با مشكلاتى روبهروست. مگر خوردن و خوابيدن، خود مشكلاتى ندارند؟ اكنون كه در هر راه رنجى هست، بگذار رنجى را بپذيريم كه سودى داشته باشد و بهرهاى بياورد. 0 6 نفیس 1403/7/6 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 35 من در میان مردمک چشم تار تو ، می بینم آنچه زبان تو ، لال از اوست . من در میان آینه ی چشم های تو ، می خوانم . راز شفق راز اضطراب راز یک قطره اشک را . صلَّی اللّٰهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِللّٰه 0 0 فاطمه فرجامی نیا 1403/6/15 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 18 0 0 فاطمه پیوندی 1402/5/25 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 18 تنها عاشق صالح مبارزِ صابر از خسارت رهیده است👌 0 19 زینب بهرامی 1403/4/26 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 40 0 1 زینب بهرامی 1403/4/26 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 11 0 1 نفیس 1403/7/26 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 58 توحید با پای شرک به مقصد نمی رسد ، باطل همپای حق نمی شود . 0 0 زینب بهرامی 1403/4/26 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 9 0 3 فاطمه فرجامی نیا 1403/6/15 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 45 زندگی انسان چیزی نیست جز همین عقیده و جهاد در راه آن و کوشش برای گسترش آن. 0 0 🌱 1403/4/18 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 19 0 1 🌱 1403/4/18 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 25 0 1 انسیه ارشی 1402/5/4 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 78 اى پا كتر ز آب امشب، به ياد تو هستم، من امشب، در كنار تو هستم، من اما زبان تو خاموش است، و شمع قلب تو، در سينهات نمىلزرد. و دستهاى تو، اين آيههاى قدرت و نيرو، شمشير را نمىخواهند كه تو، در نگاه من، مىگويى كه تو، در سينهى من، مىجوشى كه تو در دستهاى من در دستهاى منامشب، بانگ و خروشى نيست، در وسعت مكدر اين دشت سوگوار تو با آن شكوه پاك، همراه نسلها رفتى با پروانههاى سرخ آنها كه سوختند، همراه يك شعله از چراغ رسالت امشب، دور از نينواى تو، در كنار تو هستم من و همان آتش بلند آن آتشى كه در دل پروانهها فتاد دارد در دل من شعله مىكشد... من هم، دارم در كنار تو مىسوزم، اى شمع، اى شعله اى پاكتر ز آب اى روشنتر از خورشيد نينوا... 1 14 zed_bml 1402/5/14 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 1 اکنون که ناچار مرگ ما را انتخاب میکند، بگذارید ما مرگی را انتخاب کنیم که آبستن زندگی باشد. 0 15 علی طالبلو 1403/4/23 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 56 آرى! اين شهادت، انتخاب حسين است و اين شفاعت نتيجهى كار عظيم او. شهادت انتخاب است، نه هدف. و شفاعت نتيجه است، نه مقصد. 0 7 توحید کریمی 1402/5/5 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 77 0 21 |زهرا پیوندی| 1402/5/19 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 37 هر کس در هر راهی با مشکلاتی روبروست. مگر خوردن و خوابیدن خود مشکلاتی ندارند؟ اکنون که در هر راه رنجی هست بگذار رنجی را بپذیریم که سودی داشته باشد و بهرهای بیاورد... 0 9 zed_bml 1402/5/14 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 1 این داستان همچون دشت نیست که نشسته تا آخرش را ببینی و کرانههایش را در آغوش نگاهت بنشانی. این داستان، داستان کوه است، آن هم کوهی به عظمت تاریخ. و این است که هر چقدر بالاتر بروی، بیشتر میبینی، در حالی که بیش از یک بعدش را ندیدهای. 0 0 انسیه ارشی 1402/4/31 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 1 اى ماه، اى ماه بى شكيب، امشب بيا تا من و تو، گفتوگو كنيم. ده روز پيش، ديدم از آن گوشه سرزدى. آن روز، در انتهاى غروب، زار و ناتوان، از رنگ سرخ شفق، شرمگين شدى. ده شب گذشته از آن روز، اما، هنوز مضطرب و سرشكستهاى، آن روز، خون شفق، پيغام مرگ داشت. اين اضطراب تو، آيا پيغام ديگرى است؟اى ماه، گويا از انتهاى چشم سياهت، اشك سفيد مىجوشد. اى ماه، با من سخن بگو. آيا، اين اشك هم پيغام ديگرى است؟ با من بگو از آنچه در آن روز ديدهاى. روزى كه دست شفق بر تو خون كشيد. روزى كه پشت تو همچون كمان خميد. روزى كه از سياهى چشم بزرگ تو، يك قطره اشك ريخت. اى ماه، اى ماه بى شكيب، گر چه زبان تو در انتهاى حنجرهات، تاب خورده است. ليكن، پيداست در عمق چشم تو، سرّى نهفته است. من، در ميان مردمك چشم تار تو، مىبينم آنچه را كه زبان تو، لال از اوست. من، از نگاه خستهى تو، مىخوانم آن سرِّ نهفته را. گرچه نگاهِ چشمِ تو، تار و شكسته است.اى ماه، از نگاه تو پيداست. خون عبيط با نعشهاى شهادت با خيمههاى به آتش كشيدهى مبهوت. اى ماه، در نگاه تو پيداست، اندوه مبهم آوارگان مرگ، با غربت مسلم آن كاروان خون، در وسعت مكدّر آن دشت سوگوار. اى ماه، در نگاه تو پيداست، اشك فرات، و چشمهاى پر از حرف! بانيزههاى پر از بار. اى ماه، اينها... در انتهاى چشم تو پيداست.بىخود نكوش... تا پلكهاى سنگى خود را بر روى چشمهات بغلطانى. من، در ميان مردمك چشم تار تو، مىبينم آنچه زبان تو، لال از اوست. من در ميان آينهى چشمهاى تو، مىخوانم. راز شفق راز اضطراب راز يك قطره اشك را... 0 7 |زهرا پیوندی| 1402/5/19 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 37 برای آنها که در بنبست نیستند، فشارها و سختیها سرعت میآفریند، برای آنها که آماده ورزشند، فشارها و وزنهها ورزیدگی میآورد و قدرت میسازد. و این است که رنجی نیست و صدمهای نیست... 0 9
بریده کتابهای عاشورا 🌱 1403/4/18 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 32 0 2 علی طالبلو 1403/4/23 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 37 هر كس در هر راهى با مشكلاتى روبهروست. مگر خوردن و خوابيدن، خود مشكلاتى ندارند؟ اكنون كه در هر راه رنجى هست، بگذار رنجى را بپذيريم كه سودى داشته باشد و بهرهاى بياورد. 0 6 نفیس 1403/7/6 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 35 من در میان مردمک چشم تار تو ، می بینم آنچه زبان تو ، لال از اوست . من در میان آینه ی چشم های تو ، می خوانم . راز شفق راز اضطراب راز یک قطره اشک را . صلَّی اللّٰهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِللّٰه 0 0 فاطمه فرجامی نیا 1403/6/15 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 18 0 0 فاطمه پیوندی 1402/5/25 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 18 تنها عاشق صالح مبارزِ صابر از خسارت رهیده است👌 0 19 زینب بهرامی 1403/4/26 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 40 0 1 زینب بهرامی 1403/4/26 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 11 0 1 نفیس 1403/7/26 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 58 توحید با پای شرک به مقصد نمی رسد ، باطل همپای حق نمی شود . 0 0 زینب بهرامی 1403/4/26 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 9 0 3 فاطمه فرجامی نیا 1403/6/15 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 45 زندگی انسان چیزی نیست جز همین عقیده و جهاد در راه آن و کوشش برای گسترش آن. 0 0 🌱 1403/4/18 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 19 0 1 🌱 1403/4/18 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 25 0 1 انسیه ارشی 1402/5/4 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 78 اى پا كتر ز آب امشب، به ياد تو هستم، من امشب، در كنار تو هستم، من اما زبان تو خاموش است، و شمع قلب تو، در سينهات نمىلزرد. و دستهاى تو، اين آيههاى قدرت و نيرو، شمشير را نمىخواهند كه تو، در نگاه من، مىگويى كه تو، در سينهى من، مىجوشى كه تو در دستهاى من در دستهاى منامشب، بانگ و خروشى نيست، در وسعت مكدر اين دشت سوگوار تو با آن شكوه پاك، همراه نسلها رفتى با پروانههاى سرخ آنها كه سوختند، همراه يك شعله از چراغ رسالت امشب، دور از نينواى تو، در كنار تو هستم من و همان آتش بلند آن آتشى كه در دل پروانهها فتاد دارد در دل من شعله مىكشد... من هم، دارم در كنار تو مىسوزم، اى شمع، اى شعله اى پاكتر ز آب اى روشنتر از خورشيد نينوا... 1 14 zed_bml 1402/5/14 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 1 اکنون که ناچار مرگ ما را انتخاب میکند، بگذارید ما مرگی را انتخاب کنیم که آبستن زندگی باشد. 0 15 علی طالبلو 1403/4/23 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 56 آرى! اين شهادت، انتخاب حسين است و اين شفاعت نتيجهى كار عظيم او. شهادت انتخاب است، نه هدف. و شفاعت نتيجه است، نه مقصد. 0 7 توحید کریمی 1402/5/5 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 77 0 21 |زهرا پیوندی| 1402/5/19 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 37 هر کس در هر راهی با مشکلاتی روبروست. مگر خوردن و خوابیدن خود مشکلاتی ندارند؟ اکنون که در هر راه رنجی هست بگذار رنجی را بپذیریم که سودی داشته باشد و بهرهای بیاورد... 0 9 zed_bml 1402/5/14 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 1 این داستان همچون دشت نیست که نشسته تا آخرش را ببینی و کرانههایش را در آغوش نگاهت بنشانی. این داستان، داستان کوه است، آن هم کوهی به عظمت تاریخ. و این است که هر چقدر بالاتر بروی، بیشتر میبینی، در حالی که بیش از یک بعدش را ندیدهای. 0 0 انسیه ارشی 1402/4/31 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 1 اى ماه، اى ماه بى شكيب، امشب بيا تا من و تو، گفتوگو كنيم. ده روز پيش، ديدم از آن گوشه سرزدى. آن روز، در انتهاى غروب، زار و ناتوان، از رنگ سرخ شفق، شرمگين شدى. ده شب گذشته از آن روز، اما، هنوز مضطرب و سرشكستهاى، آن روز، خون شفق، پيغام مرگ داشت. اين اضطراب تو، آيا پيغام ديگرى است؟اى ماه، گويا از انتهاى چشم سياهت، اشك سفيد مىجوشد. اى ماه، با من سخن بگو. آيا، اين اشك هم پيغام ديگرى است؟ با من بگو از آنچه در آن روز ديدهاى. روزى كه دست شفق بر تو خون كشيد. روزى كه پشت تو همچون كمان خميد. روزى كه از سياهى چشم بزرگ تو، يك قطره اشك ريخت. اى ماه، اى ماه بى شكيب، گر چه زبان تو در انتهاى حنجرهات، تاب خورده است. ليكن، پيداست در عمق چشم تو، سرّى نهفته است. من، در ميان مردمك چشم تار تو، مىبينم آنچه را كه زبان تو، لال از اوست. من، از نگاه خستهى تو، مىخوانم آن سرِّ نهفته را. گرچه نگاهِ چشمِ تو، تار و شكسته است.اى ماه، از نگاه تو پيداست. خون عبيط با نعشهاى شهادت با خيمههاى به آتش كشيدهى مبهوت. اى ماه، در نگاه تو پيداست، اندوه مبهم آوارگان مرگ، با غربت مسلم آن كاروان خون، در وسعت مكدّر آن دشت سوگوار. اى ماه، در نگاه تو پيداست، اشك فرات، و چشمهاى پر از حرف! بانيزههاى پر از بار. اى ماه، اينها... در انتهاى چشم تو پيداست.بىخود نكوش... تا پلكهاى سنگى خود را بر روى چشمهات بغلطانى. من، در ميان مردمك چشم تار تو، مىبينم آنچه زبان تو، لال از اوست. من در ميان آينهى چشمهاى تو، مىخوانم. راز شفق راز اضطراب راز يك قطره اشك را... 0 7 |زهرا پیوندی| 1402/5/19 عاشورا علی صفایی حائری 4.2 17 صفحۀ 37 برای آنها که در بنبست نیستند، فشارها و سختیها سرعت میآفریند، برای آنها که آماده ورزشند، فشارها و وزنهها ورزیدگی میآورد و قدرت میسازد. و این است که رنجی نیست و صدمهای نیست... 0 9