بریده کتابهای بیراهه پرماجرای ایمی و راجر Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 382 خم شدم و دوباره بوسیدمش و این بار او واقعا مرا بوسید. دستش را از زیر چانه ام، در موهایم برد بعد روی کمرم و دوباره زیر چانه ام. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 305 من لبخند زدم و گفتم:«اهان. لوسیون درست کرده. خوشگل نیست؟» کاملا بی احساس گفت:«چرا، خوشگله.» 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 275 لوسیون لیوان آبش را بلند کرد و گفت:«به سلامتی؟» من هم لیوان چای شیرینم را بالا بردم و راجر هم لیوان نوشابه اش را. گفتم: «به سلامتی.» و لیوان هایمان را به هم زدیم. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 355 چارلی گفت: «تو میدونستی با من حرف بزنی» فریاد زدم: «هیچی رو عوض نمیکرد!» جا خورد. صدایم را پایین آوردم: «تو هیچوقت نبودی. تو تقریبا یک ساله که نیستی. باید به مامان و بابا میگفتم. تو راست میگفتی. نگفتم. اما اگر گفته بودم شاید...» نتونستم جملم رو تموم کنم... 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 185 هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه. -جادوگر اُز 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 187 راجر محکم گفت: «درو!» چشم هایش را باز کردم و دیدم راجر نگران دارد به من نگاه میکند. «میشه یکم آروم تر بری؟» ... من آنجا بودم. راجر هم آنجا بود، پیش من. جایم امن بود. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 198 «آدم مجبور نیست از خونه اش دور بشه، تا بفهمه خونش کجاست. هرکسی میدونه خونه اش کجاست. اگه تو نمیدونی حتما یه مشکلی داری.» 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 361 چارلی جلو آمد و محکم بغلم کرد. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 382 او هم مرا بوسید. فقط یک لحظه. اما بوسید. خودش را کنار کشید و به نرمی گفت:«ایمی.» هیچوقت اسمم را اینطور به زبان نیاورده بود. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 380 لبخند زنان گفت:«سلام.» عینک دودی اش را از چشمش درآورد.«یه چیز خوب برام گرفتی؟» گفتم:«فکر کنم.» تلاش کردم تپش محکم قلبم را نادیده بگیرم. بعد قبل از اینکه بتوانم فکر کنم تا تحلیلش کنم یا بررسی کنم که چه کار دارم میکنم، خم شدم و **بوسیدمش** 0 0
بریده کتابهای بیراهه پرماجرای ایمی و راجر Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 382 خم شدم و دوباره بوسیدمش و این بار او واقعا مرا بوسید. دستش را از زیر چانه ام، در موهایم برد بعد روی کمرم و دوباره زیر چانه ام. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 305 من لبخند زدم و گفتم:«اهان. لوسیون درست کرده. خوشگل نیست؟» کاملا بی احساس گفت:«چرا، خوشگله.» 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 275 لوسیون لیوان آبش را بلند کرد و گفت:«به سلامتی؟» من هم لیوان چای شیرینم را بالا بردم و راجر هم لیوان نوشابه اش را. گفتم: «به سلامتی.» و لیوان هایمان را به هم زدیم. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 355 چارلی گفت: «تو میدونستی با من حرف بزنی» فریاد زدم: «هیچی رو عوض نمیکرد!» جا خورد. صدایم را پایین آوردم: «تو هیچوقت نبودی. تو تقریبا یک ساله که نیستی. باید به مامان و بابا میگفتم. تو راست میگفتی. نگفتم. اما اگر گفته بودم شاید...» نتونستم جملم رو تموم کنم... 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 185 هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه. -جادوگر اُز 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 187 راجر محکم گفت: «درو!» چشم هایش را باز کردم و دیدم راجر نگران دارد به من نگاه میکند. «میشه یکم آروم تر بری؟» ... من آنجا بودم. راجر هم آنجا بود، پیش من. جایم امن بود. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 198 «آدم مجبور نیست از خونه اش دور بشه، تا بفهمه خونش کجاست. هرکسی میدونه خونه اش کجاست. اگه تو نمیدونی حتما یه مشکلی داری.» 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 361 چارلی جلو آمد و محکم بغلم کرد. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 382 او هم مرا بوسید. فقط یک لحظه. اما بوسید. خودش را کنار کشید و به نرمی گفت:«ایمی.» هیچوقت اسمم را اینطور به زبان نیاورده بود. 0 0 Mel. 1403/7/6 بیراهه پرماجرای ایمی و راجر مرگان ماتسن 4.3 2 صفحۀ 380 لبخند زنان گفت:«سلام.» عینک دودی اش را از چشمش درآورد.«یه چیز خوب برام گرفتی؟» گفتم:«فکر کنم.» تلاش کردم تپش محکم قلبم را نادیده بگیرم. بعد قبل از اینکه بتوانم فکر کنم تا تحلیلش کنم یا بررسی کنم که چه کار دارم میکنم، خم شدم و **بوسیدمش** 0 0