بریدۀ کتاب
پدر جرعهای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعلهای داشت و ورقها چه پیچی میخوردند. درست جان کندن یک آدم سگ جان را میمانست. کش و قوس میآمد و طلایی میشد، قهوهای میشد و بعد سیاه میشد.
پدر جرعهای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعلهای داشت و ورقها چه پیچی میخوردند. درست جان کندن یک آدم سگ جان را میمانست. کش و قوس میآمد و طلایی میشد، قهوهای میشد و بعد سیاه میشد.
19
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.