بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 85

می‌ترسیدم خوابم ببرد و آجر و آهن سقف رویم بیفتد. هنوز یاد نگرفته بودم در جبهه باید با مرگ رفیق شوی. وقتی یک قدمی‌ات پرسه می‌زند و برایت دست تکان می‌دهد، ترسیدن و نخوابیدن بی‌معناست. اگر قرار باشد دستت را بگیرد و ببرد تا صبح هم آجرها را با چشمت بپایی کار خودش را می‌کند. اگر هم نوبتت نرسیده باشد، دنبالش هم کنی محلت نمی‌گذارد.

می‌ترسیدم خوابم ببرد و آجر و آهن سقف رویم بیفتد. هنوز یاد نگرفته بودم در جبهه باید با مرگ رفیق شوی. وقتی یک قدمی‌ات پرسه می‌زند و برایت دست تکان می‌دهد، ترسیدن و نخوابیدن بی‌معناست. اگر قرار باشد دستت را بگیرد و ببرد تا صبح هم آجرها را با چشمت بپایی کار خودش را می‌کند. اگر هم نوبتت نرسیده باشد، دنبالش هم کنی محلت نمی‌گذارد.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.