بریدۀ کتاب
1403/8/5
3.7
150
صفحۀ 155
با خود می اندیشم که هر انسانی جهانی دارد؛جهانی که دریا دارد و خشکی . کوهستان های یخ زده دارد و دشت های تفتیده .جلگه های ابستن دارد و شورزارهای نابارور. اما گویا فرصت کوتاه حیات او را از دیدن و سیاحت کردن در این جهان پهناور محروم می کند .گمانم این است که مردمان .بسیاری شان .بسیاری از همین فرصت گران را در کنجی از این جهان پنهان می کنند و از ترس . که دقیقا نمی دانم منشاش چیست سر برنمی اورند تا فرصتشان منقضی می شود .دقیقا وقتی درمی یابند فرصتشان تمام شده ،بزرگ ترین رنج را ادراک می کنند
با خود می اندیشم که هر انسانی جهانی دارد؛جهانی که دریا دارد و خشکی . کوهستان های یخ زده دارد و دشت های تفتیده .جلگه های ابستن دارد و شورزارهای نابارور. اما گویا فرصت کوتاه حیات او را از دیدن و سیاحت کردن در این جهان پهناور محروم می کند .گمانم این است که مردمان .بسیاری شان .بسیاری از همین فرصت گران را در کنجی از این جهان پنهان می کنند و از ترس . که دقیقا نمی دانم منشاش چیست سر برنمی اورند تا فرصتشان منقضی می شود .دقیقا وقتی درمی یابند فرصتشان تمام شده ،بزرگ ترین رنج را ادراک می کنند
0
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.