بریدۀ کتاب

yasaman

1402/12/12

بریدۀ کتاب

صفحۀ 90

حسرت میخورد به چرخی که در شبانه روز حتما میگشت و او در هیچ کجای آن جا نداشت ، به سکوت خو می گرفت و آن قدر بی حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند.

حسرت میخورد به چرخی که در شبانه روز حتما میگشت و او در هیچ کجای آن جا نداشت ، به سکوت خو می گرفت و آن قدر بی حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند.

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.