بریدۀ کتاب
5 روز پیش
4.2
17
صفحۀ 220
💥 لحظه آخری که میخواست از گیت رد بشود، به مرتضی گفتم:" بعد از ده سال زندگی، خودت میدونی روزهایی که نیستی، من دلم برات تنگ میشه. میدونی که زندگی بدون تو برام سخته. خواستم بین خودمون رمز بذارم؛ ولی که کد ما همین باشه از سوریه که تماس گرفتی، همه سعیم رو میکنم هیچ حرفی از دوری و دلتنگی نزنم. نمیخوام حواست پرت من بشه یا دلت بلرزه؛ ولی این رو از الان میگم که یادت باشه دلم خیلی برات تنگ میشه و خیلی دوست دارم."
💥 لحظه آخری که میخواست از گیت رد بشود، به مرتضی گفتم:" بعد از ده سال زندگی، خودت میدونی روزهایی که نیستی، من دلم برات تنگ میشه. میدونی که زندگی بدون تو برام سخته. خواستم بین خودمون رمز بذارم؛ ولی که کد ما همین باشه از سوریه که تماس گرفتی، همه سعیم رو میکنم هیچ حرفی از دوری و دلتنگی نزنم. نمیخوام حواست پرت من بشه یا دلت بلرزه؛ ولی این رو از الان میگم که یادت باشه دلم خیلی برات تنگ میشه و خیلی دوست دارم."
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.