بریدهای از کتاب چمدان های باز: روایت هایی از زندگی مهاجران در آمریکا اثر سیدمحسن روحانی
1403/7/25
صفحۀ 97
جان قبلاً گفته بود که یک بچۀ پنج ساله دارد و دلش میخواهد دومی در آمریکا به دنیا بیاید تا عاقبت به خیر شود! برایم عجیب بود که یک کرهای با آن پاسپورت قوی چنین نگاهی به آمریکا داشت. همین طور که مشغول غذا بود گفت: من کره که بودم تو وزارت دادگستری کار میکردم، مدیر کل بودم. کارمم دوست داشتم ولی به هر حال اومدم آمریکا و دوست دارم اینجا پام سفت بشه. نوک چنگال را به گردن یک گل کلم زدم و پرسیدم وزارت دادگستری کشور که بد جایی نیست چرا اومدی اینجا که جاپا تو سفت کنی؟ سؤالی کردم که ممکن بود هر کس یک جور دیگر از خودم بپرسد. صورت بیمویش را خاراند و گفت: نگران اوضاع کرهام. میترسم با وضع موجود همه چیز برگرده به دهه نود. نمیدونم یادت هست یا نه یا اصلاً شنیدی که یه زمانی دلار تو کشور ما پیدا نمیشد و اقتصادمون تا مرز فروپاشی رفت؟ نوک چاقویش را بیهدف بین سیب زمینی و سس و پیاز در بشقاب تکان میداد. غصههایش را ریخته بود آن جا و جدایشان میکرد. جملههایش شبیه هر مهاجری بود که میشد جای او میزبان یا میهمان من باشد. یک عده شاکی یا نگران از وضع کشورشان که با هم یک کل غیرمنسجم از ساکنان آمریکا بودند. دوباره سرش را بلند کرد و ادامه داد: کره جنوبی تو جبههٔ چینه و آمریکا از این قضیه شاکیه و مدام و به هر بهونهای تهدیدمون میکنه که نیروهای نظامیشو از کره بیرون میبره. من اما، فهمی از این همه ادعای قدرتمند بودن و در عین حال وابستگی یک کشور به کشور دیگر را نداشتم. همین عبارت «نیروهای آمریکایی» مسئله را برایم ناملموس میکرد چه با قید «حضور» همراه میبود و چه با قید «خروج». نگاهش کردم و گفتم خب این چه نوعی از نگرانیه؟ اولاً تو که اینجایی ثانیاً ورود و خروج قوای نظامی آمریکا مگه نون و آبتون رو قطع میکنه؟ لیوان نیمه پُر را نزدیک دهانش برد و نوشید با دستمال لبهایش را پاک کرد و گفت: آمریکا اگه بره همه سرمایه گذارای خارجی هم میرن و ما اگه ضعیف شیم کره شمالی با اون قدرت نظامی و سلاحهای شیمیاییش امون نمیده، چین هم دنبالش. قطرههای ریز استرس روی پیشانیاش عرق شده بود. دوست داشتم موضوع را عوض کنم که بفهمد چه میخورد. گفتم: اینا همه ترشی هستن؟ ما تو فرهنگ غذایی مون به خوراکیهای کنار غذا به اندازه خود غذا اهمیت میدیم. خندید. دندانهای مرتبش پیدا شدند موفق شده بودم.
جان قبلاً گفته بود که یک بچۀ پنج ساله دارد و دلش میخواهد دومی در آمریکا به دنیا بیاید تا عاقبت به خیر شود! برایم عجیب بود که یک کرهای با آن پاسپورت قوی چنین نگاهی به آمریکا داشت. همین طور که مشغول غذا بود گفت: من کره که بودم تو وزارت دادگستری کار میکردم، مدیر کل بودم. کارمم دوست داشتم ولی به هر حال اومدم آمریکا و دوست دارم اینجا پام سفت بشه. نوک چنگال را به گردن یک گل کلم زدم و پرسیدم وزارت دادگستری کشور که بد جایی نیست چرا اومدی اینجا که جاپا تو سفت کنی؟ سؤالی کردم که ممکن بود هر کس یک جور دیگر از خودم بپرسد. صورت بیمویش را خاراند و گفت: نگران اوضاع کرهام. میترسم با وضع موجود همه چیز برگرده به دهه نود. نمیدونم یادت هست یا نه یا اصلاً شنیدی که یه زمانی دلار تو کشور ما پیدا نمیشد و اقتصادمون تا مرز فروپاشی رفت؟ نوک چاقویش را بیهدف بین سیب زمینی و سس و پیاز در بشقاب تکان میداد. غصههایش را ریخته بود آن جا و جدایشان میکرد. جملههایش شبیه هر مهاجری بود که میشد جای او میزبان یا میهمان من باشد. یک عده شاکی یا نگران از وضع کشورشان که با هم یک کل غیرمنسجم از ساکنان آمریکا بودند. دوباره سرش را بلند کرد و ادامه داد: کره جنوبی تو جبههٔ چینه و آمریکا از این قضیه شاکیه و مدام و به هر بهونهای تهدیدمون میکنه که نیروهای نظامیشو از کره بیرون میبره. من اما، فهمی از این همه ادعای قدرتمند بودن و در عین حال وابستگی یک کشور به کشور دیگر را نداشتم. همین عبارت «نیروهای آمریکایی» مسئله را برایم ناملموس میکرد چه با قید «حضور» همراه میبود و چه با قید «خروج». نگاهش کردم و گفتم خب این چه نوعی از نگرانیه؟ اولاً تو که اینجایی ثانیاً ورود و خروج قوای نظامی آمریکا مگه نون و آبتون رو قطع میکنه؟ لیوان نیمه پُر را نزدیک دهانش برد و نوشید با دستمال لبهایش را پاک کرد و گفت: آمریکا اگه بره همه سرمایه گذارای خارجی هم میرن و ما اگه ضعیف شیم کره شمالی با اون قدرت نظامی و سلاحهای شیمیاییش امون نمیده، چین هم دنبالش. قطرههای ریز استرس روی پیشانیاش عرق شده بود. دوست داشتم موضوع را عوض کنم که بفهمد چه میخورد. گفتم: اینا همه ترشی هستن؟ ما تو فرهنگ غذایی مون به خوراکیهای کنار غذا به اندازه خود غذا اهمیت میدیم. خندید. دندانهای مرتبش پیدا شدند موفق شده بودم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.