بریدۀ کتاب

مهرنوش

1402/11/27

بریدۀ کتاب

صفحۀ 100

در ستایش این کتاب که کلماتش مثل نوشدارو تسکین می‌بخشن :) ـ من ایمان داشتم که تو به من باز خواهی گشت. ایمان،نیاز به آزمون را مردود می‌داند ـ به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش من خوب آگاهم که زندگی،یکسر صحنه بازی‌ست ـ و از جمیع فرداها پیکر کینه‌توز بطالت را میافرین + حرف بزن برادر. حرف بزن! _ دیر نیست؟ + برای من که می‌شنوم دیر نیست ـ بگذار بار دیگر به شهری برگردم که خواب‌های مرا زنده خواهد کرد :) ـ و از تمام خنده‌ها آن را بستای که جانشین گریستن شده است ـ هلیا ژرف‌ترین پاک‌روبی‌ها پیمانی‌ست با باد. بگذار باد بروید. ـ آرزو زیوری‌ست صبر آفرین... ـ در تالار بزرگ هر ندامت،از دست رفته‌ها و بدست نیامده‌ها در کنار هم می‌رقصند ـ من خنده‌ام را از فضا ، از شب و باران پس می‌خواهم ـ کسی خواهد آمد! به این بیندیش! هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن! کسی که امکان آمدن را زنده نگه می‌دارد .

در ستایش این کتاب که کلماتش مثل نوشدارو تسکین می‌بخشن :) ـ من ایمان داشتم که تو به من باز خواهی گشت. ایمان،نیاز به آزمون را مردود می‌داند ـ به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش من خوب آگاهم که زندگی،یکسر صحنه بازی‌ست ـ و از جمیع فرداها پیکر کینه‌توز بطالت را میافرین + حرف بزن برادر. حرف بزن! _ دیر نیست؟ + برای من که می‌شنوم دیر نیست ـ بگذار بار دیگر به شهری برگردم که خواب‌های مرا زنده خواهد کرد :) ـ و از تمام خنده‌ها آن را بستای که جانشین گریستن شده است ـ هلیا ژرف‌ترین پاک‌روبی‌ها پیمانی‌ست با باد. بگذار باد بروید. ـ آرزو زیوری‌ست صبر آفرین... ـ در تالار بزرگ هر ندامت،از دست رفته‌ها و بدست نیامده‌ها در کنار هم می‌رقصند ـ من خنده‌ام را از فضا ، از شب و باران پس می‌خواهم ـ کسی خواهد آمد! به این بیندیش! هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن! کسی که امکان آمدن را زنده نگه می‌دارد .

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.