بریدۀ کتاب
1403/7/30
4.2
17
صفحۀ 119
مرتضی در حالی که شرمندگی از صدایش میبارید، گفت:" میدونم گل نرگس دوست داری؛ ولی واقعیتش الان وضعیت مالی اجازه نمیده بخوام برات گل نرگس بخرم. آوردمت اینجا که بگم حواسم هست فصل گل نرگس شده و تو هم خیلی دوست داری. ان شاالله دعا کن اوضاع بهتر بشه، همه اون شاخههای گل نرگس رو برات میگیرم." به حدی از این توجه و ابراز محبت مرتضی کُپ کردم که زبانم بند آمده بود. فقط توانستم بگویم:" همین که حواست بهم هست، خودش اندازه صد تا شاخه گل نرگس میارزه."
مرتضی در حالی که شرمندگی از صدایش میبارید، گفت:" میدونم گل نرگس دوست داری؛ ولی واقعیتش الان وضعیت مالی اجازه نمیده بخوام برات گل نرگس بخرم. آوردمت اینجا که بگم حواسم هست فصل گل نرگس شده و تو هم خیلی دوست داری. ان شاالله دعا کن اوضاع بهتر بشه، همه اون شاخههای گل نرگس رو برات میگیرم." به حدی از این توجه و ابراز محبت مرتضی کُپ کردم که زبانم بند آمده بود. فقط توانستم بگویم:" همین که حواست بهم هست، خودش اندازه صد تا شاخه گل نرگس میارزه."
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.