بریدۀ کتاب

هری پاتر و زندانی آزکابان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 488

هری سرش رو بلند کرد و گفت: _ دیشب فکر می‌کردم... پدرم سپر مدافعمو درست کرده. منظورم اینه که وقتی خودمو اون طرف دریاچه دیدم... فکر کردم دارم اونو می‌بینم. دامبلدور به نرمی گفت: _ اشتباه به جایی بوده می‌دونم که از بس این حرف رو شنیدی خسته شدی ولی هری تو شباهت فوق‌العاده‌ای به جیمز داری. فقط چشم‌هات... شبیه مادرته. هری با ناراحتی سرش رو تکون داد و گفت: _ خیلی احمقانه‌س. نمی‌دونم چرا فکر کردم اونو دیده‌م. خب آخه... من که می‌دونستم اون مرده... _ تو فکر می‌کنی عزیزان ما وقتی از این دنیا رفتن ما رو تنها می‌گذارن؟ مگه هر موقع که توی دردسر می‌افتیم واضح‌تر از همیشه اونا رو به یاد نمیاریم؟ هری، پدرت در وجود تو زنده‌س و هر وقت به وجود اون نیاز داشته باشی در وجودت متجلی می‌شه. پس فکر می‌کنی چرا تونستی اون سپر مدافع رو با اون شکل درست کنی. دیشب شاخدار دوباره در محوطه جولان داده. مدتی طول کشید تا هری منظور دامبلدور را درک کرد.

هری سرش رو بلند کرد و گفت: _ دیشب فکر می‌کردم... پدرم سپر مدافعمو درست کرده. منظورم اینه که وقتی خودمو اون طرف دریاچه دیدم... فکر کردم دارم اونو می‌بینم. دامبلدور به نرمی گفت: _ اشتباه به جایی بوده می‌دونم که از بس این حرف رو شنیدی خسته شدی ولی هری تو شباهت فوق‌العاده‌ای به جیمز داری. فقط چشم‌هات... شبیه مادرته. هری با ناراحتی سرش رو تکون داد و گفت: _ خیلی احمقانه‌س. نمی‌دونم چرا فکر کردم اونو دیده‌م. خب آخه... من که می‌دونستم اون مرده... _ تو فکر می‌کنی عزیزان ما وقتی از این دنیا رفتن ما رو تنها می‌گذارن؟ مگه هر موقع که توی دردسر می‌افتیم واضح‌تر از همیشه اونا رو به یاد نمیاریم؟ هری، پدرت در وجود تو زنده‌س و هر وقت به وجود اون نیاز داشته باشی در وجودت متجلی می‌شه. پس فکر می‌کنی چرا تونستی اون سپر مدافع رو با اون شکل درست کنی. دیشب شاخدار دوباره در محوطه جولان داده. مدتی طول کشید تا هری منظور دامبلدور را درک کرد.

14

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.