خیلی خب باورم نمیشه یه شبه تمومش کردم...!
(چشمام داره از کاسه در میاد ولی ارزششو داشت)
هیچوقت ذهنیت خوبی از کتابای ارزون و کوتاه نداشتم،ولی این کتاب کاملا نظرمو عوض کرد! برای تنوع عالی بود،خیلی وقت بود که کتابی از زبان یک راوی نخونده بودم.
جعبه دکمه ای گوئندی خیلی برام جالب و خارق‌العاده بود چون تاحالا نظیرش رو نخونده بود!
خیلی عجیب نوشته شده بود،مثل داستانای عادی نبود که یک خط داستانی صاف رو دنبال کنه،بیشتر شبیه این بود که میخواست یک داستان واقعی رو تعریف کنه!که این موضوع باعث دلهرم شد...
در کل ترسناک نبود فقط مدل قلم نویسنده منو ترسوند😂
تاحالا ازین نویسنده چیزی نخونده بودم؛باید بیشتر آثار این نویسنده ی خاص رو دنبال کنم!
این کتاب رو بهتون پیشنهاد میکنم چون با وجود حجم کمش قوی بود.
        

                دوسش داشتم!
خیلی فضای پاستیلی و شیرینی داشتتتت:)
عشق بین شخصیتا واقعا شیرین بود و نویسنده تونسته بود دردی که شخصیت میکشید رو توصیف کنه.
یه مقدار شخصیت لیوای و ونژی(دو شخصیت اصلی پسر)شبیه هم بود!به شخصیت پردازیش ۴/۵ میدم.
خلاصه که شینگ ین رو خیلی درک کردم:)
پیشنهادش میکنم!
        

                بالاخره بعد از یه مدت تونستم این کتابو تموم کنم. بنظرم نیل گیمن بازم گل کاشته!توضیحات به اندازه ی کافی بود و حوصلتو سر نمی‌برد،در صورتی که کتابای تاریخی معمولا حوصله ی ادمو سر میبرن.ولی این کتاب خیلی به صورت داستانی نوشته شده بود و همین موضوع جذابیتشو چند برابر میکرد؛بعد از خوندن این کتاب تازه فهمیدم،تازه فهمیدم که نصف فیلم ها و کتاب ها و حتی بازی ها از همین اساطیر نورس اومده!مثل سری فیلم های مارول که (لوکی و ثور) در اون هستند و یا انیمیشن (هزبین هتل) که شخصیت شیطان همون لوکیه! و یا بازی (god of war).
خیلی خوشحالم که این کتاب رو خوندم،این کتاب باعث شد جذابیت داستان های دیگه برام بیشتر بشه و لغت نامه ای که آخر کتاب بود کاملا از سردرگمی راجب اسم ها نجاتم داد!
نیل گیمن واقعا فکر همه جاشو کرده!:)
        

                خیلی خب،دوباره تا ۲ بیدار موندم تا یه کتاب دیگرو تموم کنم و...باید بگم ارزششو داشت!:) واقعا دوستش داشتم:)با شخصیتاش جوری زندگی کردم انگار جزوی از خانوادمن!شخصیت پردازیش حرف نداشت!مکان هارو به اندازه توصیف کرده بود و به هیچ عنوان حوصلمو سر نبرد این کتاب:) تو این کتاب حرف های ساده ای میزد که درد زیادی داشت...این کتاب باعث میشه هر موقع به تسلیم شدن فکر کنم،یاد آنی مولز بیوفتم...یاد تسلسم نشدنش:)
وای خدا من عاشق (جنیفر ای.نیلسن)نویسنده این کتابم!قلمش حرف نداره.و پایان کتاباش همیشه پر از شادیه همراه غمه:)یعنی آخر کتاب امید و شادی رو با اون غمی که شخصیت کتاب داشته ترکیب میکنه و این معرکست!پیشنهاد میشه!
و البته کتاب های این نویسنده همیشه یه پای ثابتی داره(شخصیت اصلی یه دختر شجاعه و یه دوست صمیمیه پسر داره_شخصیت اصلی دنبال آزادیه و...) با این حال همیشه از خوندن کتاباش لذت میبرم!:)
        

                برای بار دوم ،بعد از دوسال ،دوباره این کتابو خوندم و دوباره خوندنش برام لذت بخش بود:)
با وجود چندتا مشکل جزئی که تو کتاب وجود داره،این کتاب بازم مورد علاقمه! مثلا شخصیت پردازی عالی ای داره که بنظرم مهم ترین موضوعه.
از مشکلاتش بخوام بگم میتونم از توصیف نکردن رنگ مو و یا مشخصات دیگه ی شخصیتا اول کتاب بگم.بیشتر شخصیتارو اخرای کتاب مشخصات ظاهریشونو توصیف کرده بود که این یه ایراده و من سعی کردم نادیدش بگیرم. دومین مشکل اینه که شخصیتا ملیتشون باهم متفاوت بود با این حال همون اول زبون همو می‌فهمیدن بنظرم نویسنده باید بیشتر رو این موضوع تمرکز میکرد،ولی به دلیل فانتزی بودن کتاب بازم سعی کردم نادیده بگیرم این موضوع رو.
حالا میرسیم به موضوع مورد علاقم؛این کتاب هر دو باری که خوندمش تونست اشکمو دربیاره... این کتاب خیلی عالی عشق مادر به فرزند،خواهر به خواهر و عاشق به معشوقو به تصویر کشیده بود و تک تک این عشق ها برام زیبا بود:) کتاب به هیچ وجه برام حوصله سر بر نبود و از همون اول با هیجان شروع شد که این می‌تونه هم برای بعضیا لذت بخش باشه و هم برای بعضیا آزار دهنده.
با تمام ایراداش،من عاشقانه به این کتاب عشق میورزم و پیشنهاد میکنم هرکسی حداقل یکبار این کتاب رو بخونه!:)
        

                واقعا اونجوری که تعریف میکردن نبود!ولی کتاب جالبی بود قشنگ داشت افکار یه قاتل رو به صورت منطقی توضیح میداد!و اینکه وسط داستان هی مدل داستان عوض میشد که برام جالب بود چون تاحالا کتاب این مدلی نخونده بودم ولی ترجیح می‌دادم تو یه خط داستانی حرکت کنه.یکی دیگه از نکات منفیش شخصیتاش بود،مثلا لیلی خیلی خیلی باهوش بود و هیچوقت بدون برنامه پیش نمی‌رفت بعد آخرش چرا این کار احمقانه رو کرد؟یا مثلا براد که انقدر زود هُل میشد و ضایع بازی درمیاورد چجوری تونست انقدر خوب نقش بازی کنه و نقشرو اجرا کنه؟
البته پایان جالبی داشت؛نویسنده پایان داستان رو توی یک خط عوض کرد و این قدرت قلمشو نشون میده!
        

                چیزی فراتر از معرکه! این مجموعه جوری بود که با تک تک جلداش اشک ریختم،لبخند زدم،خندیدم،متعجب شدم،شاد شدم و غمگین شدم؛ من با این مجموعه زندگی کردم:) این کتاب باعث شد قدر زندگی و اطرافیانم و بدونم و هرگز نزارم ،خشم و نفرت وجودمو پر کنه؛ باعث شد حواسم باشه هیچوقت ماهیت خودمو فراموش نکنم.
چیزی که این مجموعه رو ترسناک کرده واقعی بودنشه! البته بستگی به خودتون داره که باورش کنید یا نه، ولی این کتاب به عنوان داستانی واقعی شناخته میشه.با این کتاب میتونید ساعت ها و یا حتی روز ها فکر کنید! فکر کردن راجب این مجموعه می‌تونه حتی تا مرز جنون هم‌ شمارو پیش ببره! این مجموعه تبدیل به مجموعه ی مورد علاقه‌ی من شد و میدونم که هرگز قرار نیست دارن شان و آقای کرپسلی و هارکات و بقیرو فراموش کنم!:)
        

                خیلی کتاب جذاب بوددد جوری که نمی‌تونستم ازش چشم بردارم،بشدت منتظر جلد دومش هستمم!
اما شخصیت پردازی ضعیفی داشت این داستان!مثلا رن اصلا نمیتونست روی حرفاش وایسه تو یه فصل می‌گفت هر جور شده حکومتو میگیره،تو یه فصل اصلا علاقه ای به داشتن حکومت نشون نمیداد! این باعث میشد به این فکر کنم که خود نویسنده نمیدونه داره چیکار می‌کنه!و صد البته کلیشه های زیادی داشت...
ولی به هر حال پیشنهاد میکنم بخونیدش چون از حق نگذریم دنیایی که داشت خیلی زیبا بود:)