بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

Nothing

@pjcfjkvcvhv

23 دنبال شده

16 دنبال کننده

                      ...
                    

یادداشت‌ها

                ●"دروازه مردگان " 

جلد اول: قبرستان عمودی.  




دروازه مردگان شاهکاری است از حمید رضا شاه آبادی، که در سه جلد مارا در دنیای تلخ و شیرین خودبه دنبال می کشد. 
آقای شاه آبادی در رشته تاریخ تحصیل کرده اند و می توان علاقه ی بسیار ایشان به تاریخ را در کتاب " لالایی برای دختر مرده" که ماجرایی تلخ  ودردناک از دوران دختران قوچان بوده است و همینطور در کتاب " دروازه مردگان " مشاهده کرد.
 
از آثار ایشان می توان به کتاب های: هیچ کس جراتش را ندارد،  موزی که می خندید، وقتی مژی گم شد، لالایی برای دختر مرده و ...اشاره کرد.

رمان های شاه آبادی،  سبک خاص خودرادارند. ماجراهایی گاه خیالی و گاه واقعی، هولناک و غم برانگیز، در دل واقعیتی تاریخی جای گرفته اند . هر فصل ازکتاب های ایشان  از زبان یکی از شخصیت داستان است.
خط داستانی ایشان پراز پستی ها و بلندی هایی است که مانند موجی عظیم مارا با خود در  دریای مجذوب کنده خود، غرق می کند.
شخصیت های اصلی ایشان، نوجوان هایی هستند که یاخود درگیر ماجرایی شده اند . و یا شاهد وقوع ماجرایی بوده اند. نوجوانانی که هیچ کدام قهرمانانی عجیب  نیستند.
همه، نوجوانانی ساده اما شجاع در ماجراهای کوچک و بزرگ داستان هستند.

"دروازه مردگان " ماجرایی تلخ و هولناک است که  در دوران قاجار،ناصرالدين شاه،  روی می دهد و شخصیت های داستان،شخصیت هایی واقعی در آن دوران هستند.
داستان در دو زمان گذشته و حال روی می دهد. 
"مجید"نوجوانی در زمان حال که درابتدا طرح اصلی داستان را برای ما شرح می دهد؛ در تهران که پدرش نقاش هست و نقاشی هایش اشاره به دوران قاجار دارند. و
" رضا قلی میرزا " در زمان گذشته، که داستان اصلی را برای مابه تصویر می کشد.
 
برخی از نقاط قوت این کتاب  که باعث تاثیر گذاری بیشتر در آن شده است؛ 
داستان در فضای قاجار و توضیحاتی در این باره رخ می دهد اما قلمی قابل فهم و ساده برای مخاطب نوجوان دارد.
 علاوه بر داستان فوق العاده ی این کتاب شاه آبادی در این کتاب سعی کرده است به  نوعی تلاش و فعالیت های "میرزا حسن خان رشیدیه " به عنوان پایه گذار و بنیان گزار احداث مدرسه نوین در ایران اشاره کند. 
 یکی از عناصر مهم این داستان،  اشاره به شیوع بیماری وبا در آن دوران  داردو به نوعی سعی در تغییر باور و اعتقادات  نادرست  مردم راجع به شیوع بیماری  در آن دوران .




من جهان مردگان رادیده ام، چیزها دیدم که حتی کسی جرات شنیدنش را ندارد.


ماجرا از زمانی آغاز می شودکه مجید نامه هایی از سال ها پیش که قرار براین است که کولاژی برای تابلوی جدید پدرش  شوند، پیدا می کند و شروع به خواندن  ماجرا می کند. 
نامه ها از زمانی می گویند که " رضا قلی میرزا " ماجرای زندگیش را از طریق نامه ای برای  مدیر مدرسه دارالفنون بازگو می کند. 
می گوید  در شش سالگی همراه باپدرو مادرش سوار بر گاریی بوده اند و او  برروی پای پدرش خواب بوده است . وقتی که چشمانش را باز می کند، خودش را میان غریبه ها می بین. یکی از همان غریبه ها، مردی لاغرو تاس می گوید که پدرو مادرش رضا قلی  را به او فروخته اند.
 دنیا بر سر رضا قلی آوار می شود. اما دیگر کاری از او ساخته نیست. 
گاری به تهران می رسد و وارد محله ی عود لاجان می شود. 
مرد تاس و تندخو رضاقلی را به عمارتی خوفناک، عمارت نویان خان (که باهرکس که دشمنی داشته است ، آن را لای جرز دیوار های خانه ی در حال ساختش همین خانه ای که  درواقع قبرستانی عمودی است . و زندگی رضا قلی را به کلی تغییر می دهد؛می گذاشت. )در کوچه  صاحب دیوان می برد.
وارد می شوند.حوضی سیاه رنگ با آبی غلیظ مانند به غیر،که مثل دهان یک مرده وسط حیاط خودنمایی می کرد. 
مرد اورا به اتاقی کوچک می برد که در آن بیست پسر بچه هم سن و سال خودش در آن نشسته اند.

...

امیدوارم این کتاب فوق العاده مجذوب کننده را بخوانید و در ادامه با ماجرای هولناک و عجیب "مجید "و "رضا قلی میرزا " با آنان همراه شوید.
        
                "سیپتیموس هیپ "

جلد دوم : [پرواذ]



   دست نگه دار!
می خواهی همه ی ما را به کشتن بدهی؟

بعد از جشن کارآموزی سیپتیموس که در آن شب نه تنها کارآموز مارسیا اوراستراند ، جادوگر ویژه شد  بلکه پی برد در این ده و نیم سال که بوده وخانواده اش کسی نیستند جز هیپ ها ، سایمون هیپ فرزند بزرگ هیپ ها که از همان کودکی آرزو داشت روزی کارآموز جادوگر ویژه شود و شکی نداشت که قطعا روزی به این هدف بزرگ اما راحت خود خواهد رسید   کینه ی بزرگ و عمیقی را در دل خود از برادر کوچک تر خود که در نظر خودش جای اورا گرفته بود، می کارد و همان شب با نفرتی عظیم از کلبه نگهبان می رود و  همان شب به خودش قول می دهد که روزی انتقامش را می گیرد .
در سطح آب که درخشش نور ماه که زیبا تر یا شاید هم سیاه ترش کرده،پارو می زند که ناگهان اسکلتی از آب بیرون می آید اسکلتی که در گذشته یک جادوگر بوده، جادوگری با کلاه بلند و مشکی! اسکلت با پارو زن معامله ای می کند ، پارو زن  باید کار هایی که اسکلت می گوید را مو به مو انجام دهد تا اسکلت به زندگی از دست رفته خود باز گردد و در مقابل... اسکلت پاروزن را به کار آموزی خود می پذیرد.

سیپتیموس با مارسیا در برج جادوگر زندگی می کند( برجی که در طول نیم سال گذشته در نظرش حتی دیدنش هم رویایی بیش نبود) و سیلاس و سارا هیپ ( باقی هیپ ها در جنگل اردو زده و زندگی می کنند. البته به جز نکو هیپ که به دلیل علاقه اش به قایق و ماهیگیری پیش ژانت مارتین کار می کند.) همراه با جینا در قصر زندگی می کنند . قصری که بعد از ماجرا های اخیر حالا به یک خانه هیپی تبدیل شده است و  کاموا های سارا هیپ شالی برای مجسمه های سلطنتی قصر شده بودند. و همه چیز آرام و سرجای خود پیش می رود تا روزی که سایمون هیپ با اسبش "رعد" به مکان نسخه های خطی نویسی ها می آید تا کاری مخفی ؟ را طبق خواسته استادش انجام دهد . در این میان سری به مادرش می زند و وانمود می کند که می خواهد سرعت رعد را به جینا نشان دهد . بنابراین با قبولی سارا البته با کمی شک  جینا را باخود می برد.  البته نه برای سواری، برای اسکلت! 
سیپتیموس که متوجه نقشه سایمون می شود ماجرا را برای سارا، سیلاس و مارسیا تعریف می کند اما در کمال نا امیدی کسی حرفش را باور نمی کند.
 پیش نکو می رود و سعی می کند به او بقبولاند که سایمون عوض شده و نکو مثل همیشه با اطمینان کامل حرفش را باور می کند و پیشنهاد می دهد سراغ هیپ ها" سام، اد و اریک  و جوجو هیپ ) بروند.چون آنجا کسی هست به نام پسر گرگی که راه های مخفی را سریعا پیدا می کند.

بنابراین نکو و سیپتیموس هیپ  ( به همراه سنگ رنگی و عجیبی که از جینا در سال گذشته هدیه گرفته بود) بدون خبر به کسب راهی جنگل می شوند.
        
                "سیپتیموس هیپ " 

جلد اول:افصون. 


وردت را بخوان . جادوگر ویژه در تعقیب ماست!

سیپتیموس هیپ ؛پسر هفتم هفتمین پسر از خانواده جادوگر ، دردسر ساز و پرجمعیت هیپ  در شب تولدش دزدیده می شود و قابله اش"قابله مارتون "  اعلام می کند که او مرده است. در همان هنگام سیلاس هیپ "پدر خانواده هیپ " در راه بازگشت به خانه  در آخرین روز از زمستان و در میان برف ها ، نوزادی پیدا می کند. نوزادی دختر با چشم های بنفش و موهایی مشکی. دختری که مادرش " ملکه سریس" به دست نیروهای سیاهی کشته شده بود ،او هم قرار بود که کشته شود اما با کمک آلتر میلا و جادوگر ویژه نجات پیدا کرده وبود. و او قرار است چند سال بعد ملکه قلعه شود.
هیپ ها"سیلاس هیپ، سارا هیپ و شش پسرشان : سایمون هیپ، سام هیپ، اد و اریک هیپ ، جوجو هیپ و نکو  هیپ" آن دختر اسرار آمیز" جینا هیپ " را مانند فرزند خود بزرگ می کنند. 
روزها یکی پس از دیگری می گذرند، تا روز تولد ده سالگی جینا فرا می رسد.  
درست پس از اینکه هیپ ها هدیه تولد جینا(سنگی جادویی که در واقع لاکپشتی کوچک است و جینا اسمش را پتروک تریلاونی می گذارد) را به او می دهند، جادوگر ویژه  (مارسیا اوراستراند. که در سالهای گذشته رقیب سیلاس برسر کارآموزی آلتر میلا (جادوگر ویژه سابق،  استاد مارسیا اوراستراند که ده سال پیش کشته شده و لکه ی خون بگی وسط قلبش هنوز خودنمایی می کرد ) بود ) به خانه ی هیپ ها در خانه های تو در تو (خانه هایی که همه داخل یک آپارتمان بودند و هر خانواده دو اتاق بیشتر نداشت) می آید و می گوید که جای شاهزاده دیگر اینجا امن نیست و او باید به کلبه نگهبان، پیش نگهبان اژدها (عمه زلدا "زلدا هیپ" عمه ی سیلاس ) برود. 
پس از مخالفت های هیپ ها که به نتیجه ای نرسید ( مارسیا، جادوگری با خلق و خویی کاملا جدی و دقیق بود)، مارسیا اوراستراند و شاهزاده به برج جادوگر می روند تا از آنجا با شوت زباله به کلبه نگهبان برسند. 
مارسیا اوراستراند و جینا به برج جادوگر ( محل زندگی جادوگر ویژه و ... جادوگران)  می رسند .جلوی در  برج جادوگر ، سرباز دیگر سر پستش نبود. او از برف شدید زیر برف ها مانده و یخ زده بود! 
مارسیا با ورد هایی مختلف سرباز ده ساله ارتش جوانان  را از زیر برف ها بیرون می آورد و او را با خود به برج جادوگر می برد. وقتی سرباز کنار آتش و پتوی ارغوانی مارسیا به هوش می آید؛ مارسیا و جینا از او اسمش را می پرسد ولی او فقط می گوید :  من پسر ۴۱۲ هستم.

پس از مدتی ،  در مخفی خانه ی مارسیا صدایی عجیب می دهد و باز می شود . سیلاس و نکو هیپ به همراه گرگ جادویی پیرشان "ماکسی" داخل می شوند و می گویند باید برای اطمینان از امنیت جینا با او به کلبه نگهبان بروند و نمی توانند جینا را تنها بگذارند.

بنا براین  مارسیا اوراستراند، شاهزاده،  سیلاس و نکو هیپ ، ماکسی  با پسر ۴۱۲ وارد شوت زباله می شوند  تا از راه ها ی هیجان انگیزی گذر کنند و به کلبه ی عمه زلدا بروند.

افصون ؛ اولین جلد از مجموعه بی نظیر و هیجان انگیز  سیپتیموس هیپ .
        
                ⚡️"هری پاتر "
 
جلد اول : هری پاترو سنگ جادو.
 



آقا و خانم دورسلی ( پتونیا و ورنون دورسلی) در خانه ی شماره ی چهار پریوت درایو زندگی می کنند. خانواده ای که از هر نوع چیزی که حتی درصدی با جادو سر و کار داشته باشد، بیزارند.
اما این خانواده معمولی مدتی است تحت نظر یک گربه با پوست راه راه هستند. با نگاهی تیز و رفتاری کاملا غیر گربه ای. این مدت هیچ چیز بر روال خود پیش نمی رود
جغد هابه طور عجیبی در آسمان پراکنده اند. افرادی با لباس های عجیب در شهر رفت و آمد می کنند و از اتفاق بزرگی صحبت می کنند ، اتفاقی که باعث تغییر خیلی چیز ها شده است و در این میان نامی از خانواده *پاتر*( خانواده خواهر (لی لی) خانم دورسلی)  نیز به گوش می رسد و این مسئله از همه بیشتر موجب آشفتگی ورنون دورسلی می شود . ولی سعی می کند به هیچ عنوان چیزی به همسرش نگوید زیرا از نظرش  این ماجرا بسیار پیش پا افتاده تر از آن است که بخواهد با آن پتونیا را نگران کند.

اما بر خلاف نظر آقای دورسلی این مسئله به هیچ عنوان پیش پا افتاده نیست.  بلکه بسیار مهم است و واقعا موجب تغییر خیلی چیز ها شده است. 
یکی از همان شب هایی که دورسلی ها در خواب عمیقی بودند و یکی از خواب های همیشگی به دور از هرنوع جادو و خیال خود را می دیدند ؛ مردی قد بلند با یکی از همان لباس های عجیب با مو و ریش بلند نقره فام،با خاموش کن جادویی* خود تمام چراغ های روشن در خیابان شماره ی چهار پریوت درایو را خاموش می کند و پیش  همان گربه دقیق با رفتار غیر گربه ای می نشیند. و مکالمه بین " آلبوس دامبلدور "( رئیس مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ) و " مینروا مک گونگال "(استاد درس تغییر شکل هاگوارتز  و رئیس گروه گریفیندور  ( یکی از گروه های هاگوارتز : هافلپاف،  گریفندور،  اسلایترین و ریونکلا )  ) آغاز می شود.
مدتی پس از تغییر شکل گربه به پرفسور مک گونگال و صحبت های بین آن دو، موتوری غول پیکر با فردی که موتور را هدایت می کرد، خود دست کمی از موتور نداشت( روبیوس هاگرید ) ، قنداق کودکی را به پرفسور دامبلدور می دهد. آن کودک  کسی است که تاریخ دنیای جادوگری را تغییر داده است، کسی که بزرگترین و پلید ترین جادوگر را شکست داده است.کودکی که زنده ماند و او کسی نیست جز " هری پاتر" .
پرفسور دامبلدور هری ، این فرزند جادویی شگفت انگیز را جلوی در خانه خانواده به شدت معمولی دورسلی می گذارد.
یازده سال می گذرد. هری(پسری لاغر، با موهایی مشکی، چشمانی سبز و علامتی صاعقه ⚡ مانند بر روی پیشانی اش ( دورسلی ها گفته بودند این زخم در حادثه تصادف که پدر و مادرش را از دست داد به وجود آمده است . اما.....) پیش خانواده تحمل ناپذیری زندگی می کند
لباس های به شدت گشاد دادلی دورسلی  (پسر خاله اش) را می پوشد . عینک بار ها و بارها شکسته ای را می زند که دیگر بیشتر اجزای تشکیل دهنده اش چسب بودند.
در اتاق زیر زمین مانندی زندگی می کرد و همیشه طوری رفتار می کرد که انگار اصلا وجود ندارد.
اتفاق های عجیبی در این مدت افتاده بود و هری به این اتفاقات پی برده بود 
موهایش خیلی زود بلند می شد.
در مواقعی که با دورسلی ها بیرون می رفت بعضی افراد (عجیب*) به او ادای احترام می کردند . 

تا اینکه حادثه باغ وحش در روز تولد دادلی که با یک مار عملا صحبت کرده بود،  تمام این عجایب را کامل کرد و از آن روز محکوم به سکوت بیشتر شده بود.

تا اینکه...
بالاخره از مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز  نامه ای می آید(در سن یازدل سالگی برای هر فردی که استعداد جادوگری دارد). نامه ای که هری را به هاگوارتز دعوت می کند.
اما بر طبق انتظاری که از دورسلی ها می رود، این مسئله را از هری مخفی می کنند . اما خب هیچ گاه یک مشنگ  ( ماگل* : افراد غیر جادویی ) نمی توانند از دست جادو گر ها فرار کنند.نامه ها یکی پس از دیگر  با جغد های مختلفی برای "هری پاتر" فرستاده می شود . تا جایی که دورسلی ها دیگر صبرشان تمام میشود و به خانه ای کوچک در جزیره ای دور افتاده می روند. ولی در آنجا هم نمی توانند از دست جادو فرار کنند. شکاربان هاگوارتز، همان شخصی که هری را پیش دورسلی ها به امانت گذاشته بود ( چون آنها  تنها قوم و خویش هری بودند، که از قضا ماگل بودند( جیمز پاتر یک جادوگر اصیل زاده بود اما لیلی اوانز یک ماگل) ) "روبیوس هاگرید " به آن کلبه می آید  ( البته همراه با کیک تولدی که در طول راه رویش نشسته بود ) . او به هری واقعیت را می گوید؛ 
می گوید که او پسری است که زنده ماند  از طلسم مرگبار"آوادا کداورا*" .  کسی  که باعث سقوط پلید ترین جادوگر شد.او کسی است که پدر و مادرش را به دست "لرد ولدمورت " کشته شده اند و این زخم صاعقه ⚡ مانند را از همان رویداد به یادگار دارد.
 
و
 حالا وقتش رسیده که به خانه ی واقعی خود برگردد،  یعنی دنیای جادوگری
دنیایی که با هیچ جا قابل مقایسه نیست و همیشه زیباست گر چه در کنار سختی ها و درد ها.

....

هری پاتر؛ داستانی که همیشه برترین،  محبوب ترین،  جادویی ترین و بی نظیر ترین است.
⚡️
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            ●"دروازه مردگان " 

جلد اول: قبرستان عمودی.  




دروازه مردگان شاهکاری است از حمید رضا شاه آبادی، که در سه جلد مارا در دنیای تلخ و شیرین خودبه دنبال می کشد. 
آقای شاه آبادی در رشته تاریخ تحصیل کرده اند و می توان علاقه ی بسیار ایشان به تاریخ را در کتاب " لالایی برای دختر مرده" که ماجرایی تلخ  ودردناک از دوران دختران قوچان بوده است و همینطور در کتاب " دروازه مردگان " مشاهده کرد.
 
از آثار ایشان می توان به کتاب های: هیچ کس جراتش را ندارد،  موزی که می خندید، وقتی مژی گم شد، لالایی برای دختر مرده و ...اشاره کرد.

رمان های شاه آبادی،  سبک خاص خودرادارند. ماجراهایی گاه خیالی و گاه واقعی، هولناک و غم برانگیز، در دل واقعیتی تاریخی جای گرفته اند . هر فصل ازکتاب های ایشان  از زبان یکی از شخصیت داستان است.
خط داستانی ایشان پراز پستی ها و بلندی هایی است که مانند موجی عظیم مارا با خود در  دریای مجذوب کنده خود، غرق می کند.
شخصیت های اصلی ایشان، نوجوان هایی هستند که یاخود درگیر ماجرایی شده اند . و یا شاهد وقوع ماجرایی بوده اند. نوجوانانی که هیچ کدام قهرمانانی عجیب  نیستند.
همه، نوجوانانی ساده اما شجاع در ماجراهای کوچک و بزرگ داستان هستند.

"دروازه مردگان " ماجرایی تلخ و هولناک است که  در دوران قاجار،ناصرالدين شاه،  روی می دهد و شخصیت های داستان،شخصیت هایی واقعی در آن دوران هستند.
داستان در دو زمان گذشته و حال روی می دهد. 
"مجید"نوجوانی در زمان حال که درابتدا طرح اصلی داستان را برای ما شرح می دهد؛ در تهران که پدرش نقاش هست و نقاشی هایش اشاره به دوران قاجار دارند. و
" رضا قلی میرزا " در زمان گذشته، که داستان اصلی را برای مابه تصویر می کشد.
 
برخی از نقاط قوت این کتاب  که باعث تاثیر گذاری بیشتر در آن شده است؛ 
داستان در فضای قاجار و توضیحاتی در این باره رخ می دهد اما قلمی قابل فهم و ساده برای مخاطب نوجوان دارد.
 علاوه بر داستان فوق العاده ی این کتاب شاه آبادی در این کتاب سعی کرده است به  نوعی تلاش و فعالیت های "میرزا حسن خان رشیدیه " به عنوان پایه گذار و بنیان گزار احداث مدرسه نوین در ایران اشاره کند. 
 یکی از عناصر مهم این داستان،  اشاره به شیوع بیماری وبا در آن دوران  داردو به نوعی سعی در تغییر باور و اعتقادات  نادرست  مردم راجع به شیوع بیماری  در آن دوران .




من جهان مردگان رادیده ام، چیزها دیدم که حتی کسی جرات شنیدنش را ندارد.


ماجرا از زمانی آغاز می شودکه مجید نامه هایی از سال ها پیش که قرار براین است که کولاژی برای تابلوی جدید پدرش  شوند، پیدا می کند و شروع به خواندن  ماجرا می کند. 
نامه ها از زمانی می گویند که " رضا قلی میرزا " ماجرای زندگیش را از طریق نامه ای برای  مدیر مدرسه دارالفنون بازگو می کند. 
می گوید  در شش سالگی همراه باپدرو مادرش سوار بر گاریی بوده اند و او  برروی پای پدرش خواب بوده است . وقتی که چشمانش را باز می کند، خودش را میان غریبه ها می بین. یکی از همان غریبه ها، مردی لاغرو تاس می گوید که پدرو مادرش رضا قلی  را به او فروخته اند.
 دنیا بر سر رضا قلی آوار می شود. اما دیگر کاری از او ساخته نیست. 
گاری به تهران می رسد و وارد محله ی عود لاجان می شود. 
مرد تاس و تندخو رضاقلی را به عمارتی خوفناک، عمارت نویان خان (که باهرکس که دشمنی داشته است ، آن را لای جرز دیوار های خانه ی در حال ساختش همین خانه ای که  درواقع قبرستانی عمودی است . و زندگی رضا قلی را به کلی تغییر می دهد؛می گذاشت. )در کوچه  صاحب دیوان می برد.
وارد می شوند.حوضی سیاه رنگ با آبی غلیظ مانند به غیر،که مثل دهان یک مرده وسط حیاط خودنمایی می کرد. 
مرد اورا به اتاقی کوچک می برد که در آن بیست پسر بچه هم سن و سال خودش در آن نشسته اند.

...

امیدوارم این کتاب فوق العاده مجذوب کننده را بخوانید و در ادامه با ماجرای هولناک و عجیب "مجید "و "رضا قلی میرزا " با آنان همراه شوید.