مهدیس

مهدیس

@mahdis78

3 دنبال شده

4 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

باشگاه‌ها

نمایش همه

گروه کتابخوانی شب‌تاب

284 عضو

اول شخص مفرد

دورۀ فعال

نَقْلِ رِوایَت

174 عضو

بوطیقای ارسطو: ترجمه ی متن همراه با کنکاشی در تئوری بوطیقا

دورۀ فعال

کاغذبازی 📖

263 عضو

دزیره

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

مهدیس پسندید.
          
ماتیلدا دختر کوچک کتابخوانی است که یک خانواده‌ی بد دارد. ناگهان در یک رمان نوجوان مواجه می‌شوید با دختری که پدر و مادرش را دوست ندارد و این دوست نداشتن متقابل است، کمی یکه می‌خورید ولی از ماتیلدا خوشتان می‌آید، از اینکه اینقدر خودش است و بی‌عدالتی و ظلم را نه تنها در خانواده خودش بلکه در جامعه کوچک مدرسه هم نمی‌پذیرد و علیه آن با روش‌های خنده دار خودش برمی‌آشوبد.او یک ابر قهرمان نیست بلکه دختر کوچکی است که سعی می‌کند با هر آنچه دارد و می‌تواند به جنگ آدم بدها برود.

ماتیلدا عاشق کتاب و کتابخوانی است، خودش الفبا را یاد می‌گیرد و برای فرار از کسالت روزمره زندگی‌اش و دیدن تلویزیونی که مدام روشن است و حتی مدل غذاخوردن افراد خانواده را تعیین می‌کند به کتابخانه و لای ورق‌های داستان‌های محبوبش پناه می‌برد.

داستان به قدری روان، پر هیجان و با تصویرسازی‌های عالی پیش می‌رود که فرق نمی‌کند برای یک دختر بچه چهارساله بخوانیدش یا یک پیرمرد ۹۰ ساله با شما همراه خواهد شد.

به نظر می‌رسد رولد دال که خودش سری پر از رویاهای شگفت انگیز دارد و به جهان کودکان بسیار نزدیک است این کتاب را در ستایش موجودات کرم کتاب نوشته باشد آنها که ظریف تر و حساس‌تر دلشان از بی عدالتی و حقه زدن می‌گیرد و حاضر نیستند هیچ حرف زوری را تحمل کنند، در جهان به گوشه‌ای و کتابی و یک زندگی آرام مثل زندگی خانم معلم راضی هستند.

تقابل زندگی خانم معلم و مادر ماتیلدا، تقابل دو دنیای متفاوت زنانه است، یک طرف زنی که به پول، تجملات، زیبایی و رفاه خودش به تنهایی فکر می‌کند و زنی که برای آرامش، صلح ،نظم، کتاب و بهتر کردن دنیای اطرافش به سختی با موانع و مشکلات که در هیئت مدیر مدرسه خودش را نشان می‌دهد رو به رو می‌شود و می‌جنگد.

در این میان انگار ماتیلدا که دختر کوچکی است راه خود را انتخاب می‌کند و بدون ترس به سمت راهی که انتخاب کرده پیش می‌رود.

جایی از کتاب در تقابل مادر ماتیلدا و خانم معلم می‌خوانیم:

«گفتم که شما کتاب رو انتخاب کردید و من نگاه را، به نظر شما کداممان عاقبت به خیر شده‌ایم؟ من دارم مثل خانم‌ها با شوهرم که تاجر موفقی است زندگی می‌کنم و شما دارید مثل برده‌ّها به این قسقلی‌های نفرت انگیز الف ب یاد می‌دهید.»

داستان انگار می‌خواهد بگوید: کتاب خواندن اگر چه دری از ثروت و مکنت مادی برای اکثر ما نخواهد گشود در عوض جهانی را به ما خواهد داد که می‌توانیم در آن خالی از حسرت و طمع به زندگی ادامه بدهیم.




        

15

مهدیس پسندید.
          از نظر من، چیزهای کوچکی مثل این‌ها، رمان – یا شاید بهتر باشه بگم رمانک - خیلی شسته‌رفته‌ایه. کیگان، آروم‌آروم خواننده رو وارد داستان می‌کنه و تازه اواخر کتاب، متوجه منظورش از کنار هم قرار دادن ماجراهای مختلفی که تعریف کرده می‌شیم. در خرج کردن کلمات و پروبال دادن به اتفاقات، خیلی بهینه عمل کرده و در انتخاب جایی که باید از تعریف یک ماجرا دست کشید و باقیش رو مبهم گذاشت، عملکرد درخشانی داشته.
اسم کتاب خیلی بامسماست. چیزهای کوچکی مثل این‌ها به‌واقع روایتیه از زندگی که از کنار هم قرار گرفتن همین چیزهایی کوچک، تشکیل شده که شادی‌ها و غم‌های بزرگ رو ایجاد می‌کنن. و البته روایت آدم‌هاست و نقششون در ایجاد این چیزهای کوچک که هم زندگی خودشون و هم زندگی دیگران رو تحت‌تاثیر قرار می‌ده. همه‌ی این‌ها باعث ایجاد احساسات متضاد در خواننده می‌شه؛ شادی و غم توامان و آرامش و اضطراب همزمان.
چیزهای کوچکی مثل این‌ها روایتیه از یک واقعیت تلخ تاریخی که تا همین ۳۰ سال پیش در ایرلند در جریان بوده؛ و همین به اثرگذاری کتاب اضافه کرده؛ چون خواننده رو به فکر وامی‌داره که هر اتفاقی که یه زمانی در جایی برای کسی می‌افته ممکنه مشابهش در زمان‌ها و مکان‌های دیگه و برای افراد دیگه هم رخ بده.
حال‌وهوای روزهای نزدیک سال نو میلادی که داستان اصلی درش اتفاق می‌افته، من رو یاد رمان سرود کریستمس چارلز دیکنز می‌اندازه. جالبه که در کتاب هم به این رمان اشاره می‌شه.

پ.ن.: عکس روی جلد نسخه‌ی نشر بیدگل از کتاب، نه مربوط به ایرلنده - جایی که داستان درش رخ می‌ده - و نه زمان ثبتش با تاریخ وقوع ماجراهای داستان - دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی - تطابق داره ولی به‌نظرم حسی که از دیدنش به بیننده دست می‌ده، به حال‌وهوایی که داستان توصیف می‌کنه - چه از نظر آب‌وهوایی و چه از نظر فضای حاکم بر جامعه - خیلی شبیهه.
        

28

مهدیس پسندید.
          آن شبی که تا نزدیک سه صبح بیدار مانده بودم و این کتاب را تمام کردم قلبم به تمامی مچاله شد،  فردایش که داشتم با محسن درباره‌ی رختشوی خانه ‌های مگدالن  صحبت می‌کردم خیلی راحت گفت اصلا چرا یک همچین چیزایی می‌خونی که اینقدر ناراحتت کنه،  این جمله را خیلی شنیده‌ام درست یک روز که داشتم توی خوابگاه سر کتاب "شوخی"  از میلان کوندرا جوری گریه می‌کردم که شانه‌هایم می‌لرزید و هق‌هق‌ام بند نمی‌آمد هم، هم اتاقی‌ام همین را به من گفت «چرا اینا رو می‌خونی،  چه لذتی داره»  آن‌موقع هم نتوانستم جوابی به این سوال بدهم تا وقتی که مقاله کوتاهی از دیوید فاستر والاس عزیز می‌خواندم که نوشته بود واقعیت زندگی چهل و نه درصد لذت و پنجاه و یک درصد رنج است و خواندن رنج دیگران این را به ما نشان می‌دهد که ما تنها جاندار روی کره زمین نیستیم که دچار فقدان،  رنج،  سوگ و تنهایی می‌شویم و خیلی وقتها نادیده گرفته می‌شویم طبیعت آدمی و واقعیت زندگی همین است.  این کتاب را دوست داشتم چون در کنار توصیف‌های معرکه‌ای که از کریسمس، کیک کریسمس و پخش شدن بوی دارچین و خوشبختی در راهروهای یک خانه‌ی گرم بود همزمان رنج را هم در یک انبار زغال سرد خیلی عریان نشان می‌داد،  جایی از کتاب شخصیت اول چراغ می‌اندازد روی زمین تا چیزی نامطبوع را نگاه کند «با بی‌ملاحظگی نور چراغ قوه را روی زمین انداخت،  روی مدفوعی که دختر به ناچار اینجا و آنجا کرده بود»  این کلمه‌ی بی‌ملاحظگی و این خط را خیلی دوست داشتم و راجب‌اش فکر کردم چرا فرلانگ این کار را کرد آیا می‌خواست رنج دختر را به تمامی‌ از آن خود کند؟  یا جایی که به  دختر نگاه کرد و دید شیری که از سینه‌هایش ریخته لباسش را خیس کرده،  و حالا دنبال بچه‌اش می‌گردد که معلوم نیست به چه سرنوشتی دچار شده.  این رنج خیلی لخت و عریان در مقابل آنهمه زیبایی و خوشمزگی کریسمس قرار می ‌گیرد درست آنجوری که جریان زندگی پیش می‌رود.  دارم با خودم فکر می‌کنم چه می‌شود که آدم در زندگی نگاهش را روی نقاط سیاه می‌اندازد و خیره خیره به آن زل می‌زند و بعد درد بیچاره‌اش می‌کند. تو می‌دانی که خیلی از دخترهای رخت‌شوی خانه های مگدالن مرده‌اند و حتی در گورهای دسته جمعی پیدایشان کرده‌اند اما انگار رنج در آن قسمت تاریخ هنوز ایستاده و زنده به ما نگاه می‌کند،  هنوز برای دخترانی که از یک رابطه خواسته یا ناخواسته باردار می‌شوند رنج و ترس و طرد شدن بیشتری وجود دارد تا مردانی که مسبب این عمل می‌شوند،  مردانی که به راحتی توانسته‌اند قسر در بروند و حتی شاید خودشان هم از این همه رنجی که در دیگری کاشته‌اند بی‌خبرند.
        

43

0

مهدیس پسندید.

141

ممنونم 🤩

7