محمدرضا رحیمی

@MohammadRe78

3 دنبال کننده

                      معلم، شیفته تاریخ
                    

یادداشت‌ها

                کتاب حاضر پژوهشی است در یکی از حوزه‌های تاریخ اسلام که به عقیده من، جذاب‌ترین حوزه پژوهش است؛ تاریخ تشکیلات اداری و مالی. پژوهش در این بخش از تاریخ اسلام، به دلیل سکوت منابع، مشکلات و موانع عدیده‌ای دارد و پژوهشگر، روایت منسجم و یکدستی از سازمان اداری و مالی حکومت‌های اسلامی در دست ندارد و ناچار است که گزارش خود را با روایت‌های متعارض و جسته و گریخته سامان دهد.
مستشرقان و پژوهشگران غربی، بیشترین اهتمام را بر این حوزه داشته و دارند و عمده اطلاعات ما از تشکیلات اداری و مالی تاریخ اسلام مرهون تلاش‌ها و پژوهش‌های دقیق و علمی غربیان است.
کتاب حاضر، در پاسخ به آراء یکی از مستشرقان آلمانی به نام یولیوس ولهاوزن (Julius Wellhausen) نوشته شده است. ولهاوزن در باب تشکیلات مالی صدر اسلام، نظریه خاصی را مطرح می‌کند و دانیل دنت، مولف کتاب حاضر، در مخالفت با نظریه او پژوهش حاضر را تدوین می‌کند.
در این نوشته، نیازی به مرور و بررسی مطالب کتاب نیست؛ چه مطالب تخصصی است و مخاطب عام از آن سودی نخواهد برد؛ در ادامه تنها به ذکر سه نکته بسنده می‌کنم:
نکته اول: من شخصاً از مطالعه آثار غربان در باب تاریخ اسلام بسیار لذت می‌برم و این از آن رو است که پژوهش‌های آن‌ها بسیار دقیق، علمی، روشمند و درخور مطالعه و توجه است. کتاب حاضر نیز از این قاعده مستثنی نیست و وقتی کتاب را می‌خوانیم، دقیقاً متوجه سیر منطقی و روشمند مطالب نویسنده می‌شویم؛ صرف‌نظر از صحت و سقم مطالب، دقت نظر و مطالعه عمیق و گسترده نویسنده در کتاب مشهود است و بیان صریح و روشن او، آشنایی کافی با زبان منابع و تسلط بر روش‌های پژوهش علمی، جذابیت کتاب را دوچندان کرده است.
نکته دوم: نویسنده معتقد است اگر اتهامی که برخی پژوهشگران و مستشرقان قبل از او نظیر لئون کائتانی (مورخ ایتالیایی، Leone Caetani) بر وثاقت و اعتبار منابع وارد می‌آورند، صحیح باشد و ما این اتهامات را بپذیریم، دیگر پژوهش در تاریخ قرون اولیه اسلام ممکن نخواهد بود و ما راهی به واقعیت (هرچند معلول و دست و پا شکسته) نخواهیم داشت؛ در واقع استدلال نویسنده این است که ما ناچاریم و راهی جز این نداریم که بر مطالب این منابع اعتماد کرده و به کمک آثار و شواهد و پاپیروس‌های باقی‌مانده و نقادی و مقابله گزارش‌های مختلف، به وجهی از واقعیت دست پیدا کنیم. وی اعتقاد دارد که این منابع تنها راه ماست و اگر آن‌ها را کنار بگذاریم، دیگر راهی برای دستیابی به وقایع صدر اسلام نخواهیم داشت و ناگزیریم که با منابع اسلامی دست و پنجه نرم کنیم؛ البته یکی از هنرهای نویسنده نیز در برقراری آشتی میان روایت‌های منابع و تنظیم یک گزارش تقریباً یکدست و منسجم است.
نکته سوم: ترجمه کتاب به قلم محمدعلی موحد بسیار دقیق و استادانه صورت گرفته است. ترجمه بسیار روان و خوانا است و نشان از تسلط مترجم هم بر زبان انگلیسی و هم بر موضوع بحث است. تنها اشکال وارد به آن، این است که کتاب‌شناسی مولف در انتهای متن انگلیسی، به متن فارسی منتقل نشده است و دلیل این امر بر من پوشیده است!
        
                بحث پیرامون دانایی و نادانی سابقه طولانی دارد؛ شاید بتوان فریاد می‌دانم که نمی‌دانم سقراط را آغاز توجه جدی به این امر دانست. سخن در باب خودمداری و اعتمادبه‌نفس حاصل از علم و دانش بسیار است و گاه این خودمداری انسان را به اوج وصل و گاه به حضیض هجر کشانده است.
کتاب حاضر در پی آن است که اثبات کند ما نادان هستیم و بسیار، بیش از آن‌چه که به‌نظر می‌رسد، نادانیم؛ البته در اغلب موارد نسبت به این نادانی نیز جهل داریم. عجب آنکه با این اوصاف خود را دانای کل می‌پنداریم و دانش و تخصص خود را در بوق و کرنا می‌کنیم. مولفان، نام این وضعیتی را که ما انسان‌ها در آن قرار داریم، توهم دانش (The Knowledge Illusion) گذاشته‌اند. یکی از استدلال‌های اساسی که در جای‌جای کتاب تکرار می‌شود، این است که ذهن انسان در جهت ذخیره اطلاعات فراوان تکامل نیافته و اصلا توانایی چنین کاری را ندارد؛ اما در عوض به این سمت تکامل یافته که چگونه با اطلاعات و تجربیاتی که در اختیار دارد، بهترین تصمیم را بگیرد و مناسب‌ترین واکنش را نشان دهد؛ به این لحاظ نویسندگان عقیده دارند که ما چون در توهم دانش به سر می‌بریم و مطمئن هستیم که تقریباً در اغلب امور، دانش و تخصص هر چند ابتدایی را در اختیار داریم، از اعتمادبه‌نفس کافی برخورداریم و خود را شایسته نظردادن می‌دانیم؛ در  صورتی که اینطور نیست و ذهن ما به این صورت تکامل نیافته است. همچنین نویسندگان با ذکر شواهدی بیان می‌کنند که با آزمایش‌های ساده می‌توان جهل بشر را به او یادآوری کرد و نشان داد که چگونه در توهم دانش به سر می‌برد.
دو نکته در انتها قابل ذکر است: اول اینکه نویسندگان در طول بحث، مثال‌های فراوانی را در کتاب مطرح می‌کنند و سیر بحث را طوری پیش می‌برند که به عقیده من این موضوع برای خواننده کمی خسته‌کننده خواهد بود و بعضاً مثال‌ها از حوصله بحث خارج‌اند.
دوم در باب ترجمه و ویرایش متن فارسی کتاب است؛ متأسفانه ترجمه در مواردی نارسایی‌هایی دارد که بعضاً فهم مقصود نویسندگان را دچار مشکل کرده و باعث کج‌فهمی می‌شود؛ مضافاً اینکه اغلاط املایی و مشکلات ویراستاری نسبتاً زیادی نیز در ترجمه و چاپ حاضر وجود دارد.
        
                تاریخ گذشته بشر، سرشار از حوادث گوناگون، تغییرات بنیادین و دگرگونی‌های فراوان است و به سادگی نمی‌توان تمام آن را در یک روایت منسجم قرائت کرد. نویسندگانی درصدد برآمده‌اند که برای فهم بهتر این تغییرات تاریخی و درک بهتر سیر گذشته بشر، روایتی از تاریخ به‌دست دهند که شامل الگوها و قواعد کلی باشد تا به‌وسیله آن الگوها و قواعد بتوان دوره‌بندی‌هایی از تاریخ بشر طرح کرد که بیشترین هماهنگی را با حوادث تاریخی داشته باشد و در درون این دوره‌ها حوادث و تغییرات تاریخی ذیل آن الگوها و قواعد معنا پیدا کنند.
نویسنده کتاب حاضر، تحت‌تأثیر تاریخ‌نگاری مارکسیستی، تولید و مصرف را در اولویت قرار داده و تغییرات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را حاصل تغییرات اقتصادی قلمداد می‌کند و عامل تحول در جوامع انسانی را، تغییرِ ابزار، قوا و نیروهای تولید می‌داند که مجموعاً تغییرات اقتصادی را رقم می‌زنند. بر همین اساس، نویسنده سه دوره کلان از تاریخِ انسانِ خردمندِ ابزارساز، طرح می‌کند که هر دوره بر اساس نیروهای تولیدی و شیوه‌های مصرف شکل می‌گیرد؛ البته این دیدگاه نویسنده مخالفانی نیز دارد که اصالت را در علیت رویدادهای تاریخی تنها به اقتصاد و تغییرات اقتصادی منسوب نمی‌کنند و عواملی چون دین، نژاد، فرهنگ و تغییرات اجتماعی را نیز در حوادث تاریخی، دخیل می‌دانند.
نکته‌ای که در انتها قابل ذکر است، آن است که نویسنده در بخش سوم، ضمن بحث از دوره مدرن، به عقیده من، از آن رویکرد کلان و جهان‌محور خود خارج شده است و نوعی روایت غرب‌محور به‌دست می‌دهد.
در طراحی الگوهای حاکم بر پدیده‌های تاریخی، نمی‌توان با قطعیت حکم کرد و هر نوع رویکرد و تحلیلی که اتخاذ کنیم، درون روایت خود با تناقض‌هایی مواجه خواهیم شد؛ نویسنده کتاب نیز از این قاعده مستثنی نبوده و علی‌رغم اینکه داعیهِ طرحِ روایتِ منسجم از تاریخ بشر در جهان را دارد، در توضیح دوره سوم، دچار تناقض‌ شده و بحث او تقریباً حول محور غرب شکل گرفته است و بحث‌هایی که پیش کشیده است، تا حدودی بر جغرافیای جهان غرب منطبق است؛ لازم به ذکر است که در بخش سوم، نویسنده بیشتر به جزئیات توجه کرده و با تمرکز بر رویِ توصیفِ ساختارِ کشورهای عمدتاً غربی، بحث را به اطاله برده است.
        
                من بودم و شب بود و او نبود، 
درآن وانفسا؛ به درد خویش نگریسته، اندوه شب را چشیده، نور بی‌رمق مهتاب را لمس کرده و در انتظار بودم، در انتظار که؟
نمی دانم...

ظلمت شب به‌سان قطره‌ای جوهر در آب، مستولی می‌گشت و همه چیز را در کام خود می‌گرفت و من بیشتر می‌چشیدم ازآن غم، بیشتر می نگریستم به آن درد...
چه کسی باید می‌بود و نبود؟
لشکر تاریکی به قصد یغما می‌آید، زخمه زنان، درآن‌ دم که تنهایی، با خنجری جان‌شکاف می‌آید...
که گفته شب ساکت است؟
صفیرِ سرسام‌آورِ سکوتِ شب، برای دل سوخته‌ی شیدا، کر کننده است...

آن هنگام که بر طبل خویش می‌کوبد و در کرنا می‌کند که، که تو تنهایی...
آن لحظه، تمامی اعضا و جوارح او، به‌حالت احتضار افتاده، تشنه‌ی نگاه معشوق‌اند...
در آرزوی لمسی بر پیکر بی‌جان خود از سوی انگشتان حیات‌بخش اویند...
ولی عاشق مانده این‌جا...
خیالِ رخِ دلدار در آینه‌ی دل...
چه شراره‌ها که بر پا نمی‌کند! 

سیاهی در شرف بلعیدن اوست،
تنهایی در آرزوی کشتنش.

ولی او هنوز خیال زلف پریشان را به میان نفس‌های باد در ذهن دارد، آن را می کاود، بیشتر می‌بیند.
سیاهیِ زلف او در رویا، دست داده به دست ظلمت شب در واقع!
می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند...

 شب تاریک هجرانم بفرسود
یکی از در درآی ای روشنایی

سری دارم مهیا بر کف دست
که در پایت فشانم چون درآیی
        
                قصه بی غایت مشقت و محنت و مرارت این خلق...
گاه باشد که عداوت، گریبان کسان یک ولایت را بگیرد که به روزگاران با یکدیگر آمیزش داشته اند.
بغض و خصومت از دشمن پذیرفتنی ست؛ چه آن بغض در طینت اوست؛ ولیکن...
یا رب مباد آن روزی که هم میهنان، خون هر یک را به رزمگاه تشنه باشند.
خلق پارسی شاید که بتواند جراحت دل را از برای یورش مقدونی و عرب و مغول نادیده انگارد...اما هجوم خودی؟
هجوم خودی می رود که دشنه خود را بر قلب نسل ها بنشاند و زهر آن را بر سفره دل ها پخش کند.
کلیدر...
داستان تیره روزی مردمی ساده دل که گویی در گودالی از آتش افکنده شده اند؛ از آن جنس آتشی که وحدت و یگانگی را نشانه رفته است.
آتش تزویر و دو رنگی...هرم آن چهره را سوزانده، لهیب آن در درون گُر می گیرد.
تیزی خنجر داستان دل را مجروح کرده، خون آن را به جوشش در می آورد، زهر بر نمط جان می پاشد.
خون ریخته...جگر سوخته...
این است داستان کلیدر.
و نویسنده،هنرمند به تمام عیار؛ آفریدگار داستان،خالق صحنه ها و آفریننده توصیف ها.
توصیف ها به گونه ای در رگ و ریشه قصه می تازند که انگار نویسنده تمامی حالات عارض بر خواننده را درک می کند.
وضوح و شفافیت داستان، مخاطب را در بطن سوانح و وقایع قرار می دهد، مخاطب را مجذوب می کند.
از نثر زیبای پارسی لذت ببرید.
شیرینی جوهر قلم نویسنده را بچشید.
میان واژه ها گم شوید.
میان سطرها گم شوید.
میان نثر شیوای فارسی گم شوید.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها