بِهسا کیانی

@Behsa_kiany

1 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

این کاربر هنوز یادداشتی ثبت نکرده است.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 83

امروز موری برای ما تمرین ساده ای در نظر گرفته است . از ما می‌خواهد پشت به هم بایستیم و بعد آنقدر به عقب متمایل شویم که اگر دانشجوی پشت سری مارا نگیرد ، به زمین بیوفتیم . برای بيشترمان تمرین دشواری است . نمی‌توانیم بیش از چند سانتی‌متر خودمان را به عقب ببریم . و در نهایت قبل از اینکه بیوفتیم منصرف می‌شویم و با شرمندگی می‌خندیم . سر انجام یکی از دانشجویان ، دختری لاغر و باریک اندام با موهای سیاه که پولوور سفید ماهیگیران را پوشیده است ، دستانش را ضربدری روی سینه‌اش می‌گذارد ، چشمانش را می‌بندد و بدون ترس خودش را به سمت عقب رها می‌کند . برای لحظه ای اطمینان داشتم که خیلی محکم به زمین می‌خورد ، اما این اتفاق نمی‌افتد و دانشجویی که پشت سرش ایستاده او را می‌گیرد . گروهی از دانشجويان با اشتیاق فریاد می‌زنند و بعضی ها هم دست می‌زنند . در نهایت موری در حالیکه لبخند می‌زند به دختر می‌گوید:《 می‌بینی، تو چشمانت را بستی ، تفاوتش در همین بود .》 گاه آنچه را می‌بینی باور نمی‌کنی . مجبوری آن چرا که احساس می‌کنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند ، باید احساس کنی که تو هم می‌توانی به آنها اعتماد کنی ، حتی وقتی در تاریکی هستی ، حتی وقتی سقوط می‌کنی . — سه شنبه ها با موری | میچ آلبوم

فعالیت‌ها

بریدۀ کتاب

صفحۀ 83

امروز موری برای ما تمرین ساده ای در نظر گرفته است . از ما می‌خواهد پشت به هم بایستیم و بعد آنقدر به عقب متمایل شویم که اگر دانشجوی پشت سری مارا نگیرد ، به زمین بیوفتیم . برای بيشترمان تمرین دشواری است . نمی‌توانیم بیش از چند سانتی‌متر خودمان را به عقب ببریم . و در نهایت قبل از اینکه بیوفتیم منصرف می‌شویم و با شرمندگی می‌خندیم . سر انجام یکی از دانشجویان ، دختری لاغر و باریک اندام با موهای سیاه که پولوور سفید ماهیگیران را پوشیده است ، دستانش را ضربدری روی سینه‌اش می‌گذارد ، چشمانش را می‌بندد و بدون ترس خودش را به سمت عقب رها می‌کند . برای لحظه ای اطمینان داشتم که خیلی محکم به زمین می‌خورد ، اما این اتفاق نمی‌افتد و دانشجویی که پشت سرش ایستاده او را می‌گیرد . گروهی از دانشجويان با اشتیاق فریاد می‌زنند و بعضی ها هم دست می‌زنند . در نهایت موری در حالیکه لبخند می‌زند به دختر می‌گوید:《 می‌بینی، تو چشمانت را بستی ، تفاوتش در همین بود .》 گاه آنچه را می‌بینی باور نمی‌کنی . مجبوری آن چرا که احساس می‌کنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند ، باید احساس کنی که تو هم می‌توانی به آنها اعتماد کنی ، حتی وقتی در تاریکی هستی ، حتی وقتی سقوط می‌کنی . — سه شنبه ها با موری | میچ آلبوم