معرفی کتاب بوی درخت گویا و مصاحبه با گابریل گارسیامارکز اثر گابریل گارسیا مارکز مترجم حینفه روحی

بوی درخت گویا و مصاحبه با گابریل گارسیامارکز

بوی درخت گویا و مصاحبه با گابریل گارسیامارکز

4.0
1 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

2

ناشر
نو
شابک
0000000134973
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
1362/1/5

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        در مقابل اختناق و غارت و انزوا ، پاسخ ما، زندگی است. نه سیل ها، نه همه گیری ها ، نه قحطی ها ، نه بلاهای آسمانی و نه حتی جنگ های جاودانی که در طول قرن ها تکرار می شوند ، نتوانستند برتری سمجچ زندگی را بر مرگ لگام زنند. برتریی که بزرگ تر و وسیع تر می شود.
از سخنرانی مارکز هنگام دریافت جایزه نوبل (1982)
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بوی درخت گویا و مصاحبه با گابریل گارسیامارکز

یادداشت‌ها

          سفیر سرگردان دنیای کاراییب

عطر گوابا روایت پرآب‌وتاب زندگی مارکز است در قالب گفت‌وگوهایی که پلینیومندوز با او کرده. گفت‌وگوها به سال‌های پایانی دهه‌ی هفتاد و آغاز دهه‌ی هشتاد میلادی برمی‌گردد. سوای شیرینیِ کلام مارکز، وقتی او از ریشه‌ها و خویشان و اهالی دریای کاراییب حرف می‌زند، حرف‌هایش تبدیل می‌شوند به یک کلاس داستان‌نویسی تمام‌عیار. مارکز در چند بخش ابتدایی کتاب از مادربزرگ و پدربزرگ، تفاوت‌های اخلاقی پدر و مادرش، مدل خانه و خدمتکارهایشان و تأثیر زندگی روزمره‌ی مردمان امریکای لاتین، کتاب‌ها و حرفه‌ها بر جهان داستان‌هایش حرف می‌زند و رد هر یک از این‌ها را در آثارش نشان می‌دهد. می‌گوید مسخ کافکا کتابی است که وقتی جمله‌ی اولش را خوانده فکر کرده: «جل‌الخالق! درست مثل حرف زدن مادربزرگم». می‌گوید داستان‌هایش بازآفرینی واقعیت‌هاست در قالب اسطوره و جادو («مثلاً آن مردهای کلمبیایی را به خاطر بیاور که دعایی می‌خوانند و از گوش گاوها کرم بیرون می‌کشند» ص 71). او صد سال تنهایی را تصویری ادبی می‌داند از دوران کودکی‌اش، در خانه‌ای بزرگ و غمگین، با خواهری که خاک می‌خورد و مادربزرگی پیشگو، نه چیزی که منتقدان می‌گویند «داستانی درباره‌ی تاریخ بشریت». به نظر او، صد سال تنهایی تا حدی سطحی است و گزارش یک مرگ بهترین اثرش. با تمام اینها، مندوزا دو بخش از کتاب را با قلم داستان‌گوی خودش درباره‌ی حال و هوایِ زندگی مارکز، قبل و بعد از صد سال تنهایی، نوشته. روایتِ پیش از نوشتن پر است از بوی لجن و میوه‌های پوسیده، پر از هوای دم‌کرده‌ی اتاق تحریریه و چهره‌ی تلخ و خشن پاریس که مارکز را وادار به گدایی می‌کند برای اجاره‌ی اتاقی تا در آن داستانش را بنویسد. در پایان همین فصل، مارکز به مندوزا می‌گوید در حال نوشتن کتابی است که با آن اوج می‌گیرد یا خودکشی می‌کند. مندوزا می‌گوید: «مارکز پیروز سی‌ودو جنگی است که آئورلیا بوئندیانا در آن‌ها شکست خورد». احتمالاً مندوزا اهمیت صد سال تنهایی را در نجات جان مارکز می‌داند نه شاهکار بودنش. گفت‌وگوی دونفره‌شان را هم‌چنان ادامه می‌دهند، حرف می‌زنند، درباره‌ی سیاست، زن‌ها، شهرت و آشنایی با فیدل کاسترو، گراهام گرین، عمر توریخوس و خیلی‌های دیگر. در کنار تمام این حرف‌های جذاب و خواندنی، به نظر می‌رسد چیزی که این کتاب را با گفت‌وگوهایی با این سبک و سیاق متفاوت می‌کند، حضور پلینیو مندوزا است در جایگاه پرسشگر، دوست و همکار نزدیک گابریل گارسیا مارکز. 


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی سوم، سال 1394.
        

4

          ▪︎ بسم الله ▪︎

دو هفته است بین خواندن کتاب‌هام هیچ وقفه‌ای نمی‌افتد. 
به ورق‌های آخر کتاب که نزدیک می‌شوم بعدی را می‌گذارم کنار دستم. موضوع و کیفیت و تازگی کتاب‌ها مثل قبل اهمیت ندارد. مثل سیگاری قهاری که پی هم نخ دود می‌کند و یکی را تمام نکرده آن یکی را گیرانده، کتاب از دستم نمی‌افتد. به جای سیگاری، کتابی شده‌ام. از خواندن لذت نمی‌برم. به اجبار بهشان پناه برده‌ام و برای همین از چشمم افتاده‌اند. مثل آدمی که از کشورش به سمت سرزمینی بهتر فرار کرده ولی چون ناچار به فرار بوده حال خوبی ندارد. این جور مواجهه با کتاب‌ها را دوست ندارم. خیلی دوست دارم وقتی نگرانم کتاب نخوانم اما نمی‌شود. انگار من هیچ کار دیگری در مواجهه با غم، غیر از این بلد نیستم. شاید هم کتاب‌ها دست از سرم برنمی‌دارند. مثل رفیق سمجی که بی‌خیال نمی‌شود و می‌خواهد تا دم آخر شریک غم‌هات بماند. امشب بوی درخت گویاو را می‌خواندم. این‌جاش انگار درباره‌ی من و کتاب‌هام حرف می‌زد: 

《 انگار معشوقی نهانی باشد، زندگی کردن با آن مشکل و گاهی وحشتناک است، اما نمی‌گذارد فراموشش کنم.》   


        

13