آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
خرید این کتاب از کتابفروشیها
صف ماشینهای خانواده دیوان بیگی وارد سرازیری پارکینگ فرودگاه شد و همگی به دنبال هم در یک ردیف خالی پارک کردند. دیوان بیگی بعد از مدتها، پشت ماشین خودش نشسته بود و شهدخت در کنارش و آذر پشت. درهای ماشینها یکی یکی باز شد و همه به جز فرناز و بچه ها که نیامده بودند، از ماشینها بیرون آمدند. اسکندر برای پیدا کردن چرخ چمدان دور شد. فرهاد در عقب ماشینش را باز کرد و چمدانهای آذر را بیرون کشید. پری که توی ماشین گلی بود آمد سراغ آذر و شهدخت و دیوان بیگی که جلوتر ایستاده بودند منتظر بقیه.
یادداشتهای مرتبط به آذر، شهدخت، پرویز و دیگران