از دست دادن یک نفر یا به بیانی خلاصه تر و البته سهمگین تر یعنی مرگ یک نفر با خودش چه تجربه، چه سیر و سلوک و وضعیتی را پیش می آورد؟ برای من در سراسر این نوشته انگار که لوئیس در زیر آب و در استخری عمیق شنا می کند. حرکات کند و آرام، جدا و دور از دیگران با همان صدای گنگ و مبهمی که آدمی در زیر آب می شنود و تفاوتی که در بینایی اش و حرکاتش به وجود می آید. لوئیس در سراسر این نوشته در حال دست و پا زدن است، پریشان است، نگران از قضاوت شدن است، احساساتش روزانه عوض می شوند و نمی تواند جلوی نوشته شدن کلماتی را بگیرد که از گفتن آنها شرمگین است‌. او در این نوشته کوتاه به توصیف آنچه بر او پس از مرگ همسرش بر اثر سرطان رفته است می پردازد. اینکه چگونه در گذر زمان به جای آنچه زنش بود تصوری از او که مورد علاقه لوئیس است در حال جایگزینی است، اینکه چگونه یاد او در حال کمرنگ شدن است اما گاهی و در مواقع خاصی به ذهن او هجوم می آورد، اینکه چگونه از بیان این موضوع ناتوان است و هر کس به سهمی از گفتگو با او فرار می کند و همه در اینکه باید تسلیت بگویند و بعدش چه کار کنند تردید دارند. لوئیس درگیر عمیق ترین قضاوت های اخلاقی در باب وجود خدا، نقش او در زندگی و ممات انسان ها می شود و از منظر تجربه و احساسات شخصی اش به ماجرا ورود می کند. نوشته های نویسنده نمونه ای است از ذهنی که عمیقا دلسوخته پر کشیدن همسرش به دیار باقیست و تلاش می کند تا این اندوه را درک و آن را صورت بندی نماید. کتاب از آن مدل ها نیست که بتوانم معرفی اش کنم چرا که باید با متن درگیر و درآمیخته شوید تا آن را البته از ظن خود درک کنید. 

لوئیس از بزرگان ادبیات انگلیسی و از نویسندگانی بود که همراه با تالکین به اوج محبوبیت رسید. تالکین با شاهکارش ارباب حلقه ها شناخته شد و لوئیس با مجموعه داستان نارنیا. او به عنوان یک بی خدا سیر فلسفی جالبی را در زندگی اش طی نمود و در نهایت به یک مسیحی با ایمان بدل گشت و این تغییر خودش را در کتاب نیز به ما نشان می دهد. او در پنجاه سالگی با زنی آشنا شد که به تدریج عاشقش گردید اما سرطان به این زوج نویسنده مهلت چندانی نداد و لوئیس بار دیگر تنها شد. 

#سی_اس_لوئیس
#ادراک_یک_اندوه
#نارنیا
#گلگشت
#ناداستان
          

            #کتاب_خواندم
#اداراک_یک_اندوه
این کتاب را با معرفی خانم موسوی خواندم.
نویسنده ی کتاب معروف است اما من نمی شناختم (اگه گفتید کیه؟)
کتاب در مورد #سوگ است
لویئس  زنی را که دوست داشته براثر سرطان سینه از دست می‌دهد این نوشته ها برای جلوگیری از فروپاشی روح و روان اش است.. گاهی شروع می کند به ناسپاسی و کفر گویی با خدا گاهی شروع می کند به توجیه غم اش..
فصلی که دوست داشتم دفتر چهارم و آخرین فصل کتاب بود
آنجا که لویئس به پذیرش رسیده و نوشته های خودش در فصل اول  را نقد می کند
آنجا که دست غم را گرفته و در دست خودش گذاشته و پذیرفته تا آخر عمر باید کنار بیایید..
امتیاز 4از 5

*چه بلایی سر دنیا آمده که این قدر سطحی، مستعمل، و بی طعم شده است. بعد به یاد می آورم!
*تمام روابط انسانی به درد ختم می شود، این بهایی است که نقصان وجودی ما اجازه م دهد شیطان بتواند در ازای نعمت عشق ازما بستاند. (هن؟)

.