درد سنگ

درد سنگ

درد سنگ

میلنا آگوس و 3 نفر دیگر
4.5
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

5

کتاب درد سنگ (Mal de pierres: suivi de Comme une funambule) نوشته‌ی میلنا آگوس (Milena Agus) روایتی عاشقانه از زندگی یک مادربزرگ با روحیه‌ای پرشور است. راوی رمان دختری جوان است که می‌خواهد عشق جوانی مادربزرگ را کشف کند. مادربزرگی که تجربه‌ی ازدواجی اجباری را از سر گذرانده؛ آن هم بلافاصله پس از فرود بمب‌های آمریکایی بر فراز شهر کالیاری در سال 1943. وقتی بمباران تمام می‌شود، او که خدمتکاری ۳۰ساله بوده، به‌اجبار پدر ناچار می‌شود با اولین مردی که به خواستگاری‌اش می‌آید، ازدواج کند؛ مردی که هرگز مهرش در دل زن جوان نمی‌نشیند. زن جوان پس از ازدواج و تحمل چندین سقط جنین، برای معالجه به سفری می‌رود و در آنجا به یک سرباز ایتالیایی دل می‌بندد. چند دهه بعد، به زادگاه معشوقش سفر می‌کند و به دنبال عشق جوانی‌اش، همان سرباز مجروح جنگ می‌گردد. این رمان را به‌عنوان یک حماسه‌ی بزرگ چند نسلی درباره‌ی عشق نام نهاده‌اند.

لیست‌های مرتبط به درد سنگ

بچه های سبزبی دوز و کلکسال گمشده ی خوآن سالواتی یرا

برج بابل

21 کتاب

واقعا عاشق تک تک تصویرسازی‌های این مجموعه‌ام. 🥲 و چندتاییش رو هم خوندم و دوست داشتم. :) دلم می‌خوادشون. 😩 در مقدمه کتاب‌ها در شرح اینکه چرا به نام برج بابل نامیده می‌شن نوشته شده: گفته‌اند تشتت و افتراق زبانْ عقوبت آدمیان بوده است؛ و ترجمه تلاش برای رسیدن به آن زبان وفاق، زبان هم‌دلی، زبان کامل و بی‌نقص، زبان آدم و حوا، زبان بهشت. «برج بابل» حالا نماد ناسوتی و ازدست‌رفتهٔ آن لغت تنها، آن زبان یگانه، زبان هم‌دلی انسان‌هاست. مجموعه کتاب‌های «برج بابل» شاید تلاش ما در بزرگداشت هم‌دلی از راه هم‌زبانی است: رمانک‌ها یا داستان‌های بلندی که در غرب به آن‌ها «نوولا» می‌گویند، از قضا بسیاری از آثار ادبیات مدرن جهان در چنین قطع و قالبی نوشته شده‌اند؛ آثاری که هرچند با معیار کمی تعداد صفحه و لغت دسته‌بندی می‌شوند، در اشکال سنجیده و پروردهٔ خود هیچ کم از رمان ندارد. در طبقه‌بندی این مجموعه، مناطق جغرافیایی را معیار خود قرار داده‌ایم و به شکلی نمادین، نام یکی از شخصیت‌های داستانی به‌یادماندنی آن اقلیم را بر پیشانی هر دسته نهاده‌ایم؛ مانند «شوایک» برای ادبیات اروپای شرقی و «رمدیوس» برای ادبیات امریکای لاتین. آثار ایرانی این بخش در مجموعه‌ای به نام «هزاردستان» ارائه می‌شود. این کتاب‌ها را می‌توان در مجال یک سفر کوتاه، یک اتراق، یک تعطیلات آخر هفته خواند و به تاریخ و ذهن زبان مردمان سرزمین‌های دیگر راه برد. در این سفرهای کوتاه به بهشتِ زبان،‌ همراه‌مان شوید.

یادداشت‌های مرتبط به درد سنگ

hatsumi

1402/03/04

            احساسی که بعد از خوندن این کتاب داشتم شگفت آوره،انگار این کتاب تکه ای از قلب من رو برای همیشه با خودش برد،یکی از بهترین داستان های عاشقانه ای که خوندم.
داستان در مورد زنی هست که در طول کتاب به نام مادربزرگ خطاب میشه و داستان از زبان نوه اون روایت میشه. داستانی از دوران جوانی مادربزرگ تا ازدواج ،عشق ،بچه دار و نوه دار شدن.تمام افکار مادربزرگ حول محور عشق و دوست داشتن میچرخه و روابطش با مردها بعد از نامه های عاشقانه اش به اون ها به هم میخوره و رفته رفته توسط مردم و خانواده اش و به علت بعضی رفتارهای خودش دیوونه شناخته میشه و خانوادش بخاطر اینکه موقعیت ازدواج بقیه خواهرها خراب نشه ،مادربزرگ رو مجبور به ازدواج با فردی میکنن که دوستش نداشته و عشق اساسی ترین نیاز مادربزرگ بوده تا اینکه روزی مادربزرگ با یک کهنه سرباز ملاقات میکنه و سرانجام عشق...
 احساسات مادربزرگ خیلی لطیف و زیبا بودند ،احساساتش در یک زندگی با کسی که دوستش نداشته و احساساتش با کهنه سرباز و توجهش به جزئی ترین نکاتی که میتونه نشون دهنده عشق باشه ،یکی از بهترین کتاب ها در مورد احساسات زنانه .
و پدربزرگ و حس دوست داشتن بدون اینکه دوست داشته باشی.
در طول کتاب از خودم میپرسیدم راوی چقدر مطمین و آگاه هست.و پایان کتاب به جوابم رسیدم، یکی از زیباترین پایان هایی بود که خوندم.

قسمت های مورد علاقه ام از کتاب:

.
 درد سنگ برای همه پیش نمی آید اما هر خانواده ای سنگهای خودشان را دارند؛ سنگهایی که باید کشفشان کنند تحملشان
کنند و یاد بگیرند دوستشان داشته باشند.
.
 دستش را روی شانه اش میگذاشت و با فشاری ملایم به
سمت کنار جاده هدایتش میکرد
یه شاهزاده خانم شما رفتار به شاهزاده خانم رو دارید نگران دنیای اطراف خودتون ،نیستید این دنیاست که باید نگران شما باشه وظیفه ی شما فقط بودنه مگه نه؟
♡
و مادر بزرگ دلش از این خیال غنج می رفت؛ شاهزاده خانم
رفت؛
آینده ی خیابان مانو و شاهزاده حال حاضر خیابان سولیس و
قبل ترها شاهزاده خانم خیابان کامپی دانو
بی آن که قرار مشخصی گذاشته باشند
.
 یک روز کهنه سرباز از مادر بزرگ خواهش کرد بگذارد اور بازویش را ببیند و وقتی مادربزرگ آستین بلوزش را بالا زد او با
انگشت اشاره غرق نوازش رگهای زیر پوستش شد
گفت «زیبایی» و به جای شما از تو استفاده کرد تو واقعاً
زیبایی ولی چرا این همه جای زخم؟
مادر بزرگ جواب داد که به خاطر کار توی مزرعه این طوری
شده.

ولی انگار با تیغه چاقو این طوری شده
خیلی چیزها میبریم. کارِ سرِ زمین این طوریه دیگه. ولی چرا روی بازوهاته نه رو دستهات؟ به نظر میآد عمدی
باشن بریدگیهای تمیزی ان
مادر بزرگ جواب نداد کهنه سرباز دستش را گرفت با انگشت
خطوط چهره اش را لمس کرد و دوباره گفت «زیبایی زیبا!
.
از مادر بزرگ میخواست همان پیراهن نو را زیر پالتوش
بپوشد و قبل از بیرون رفتن ازش میخواست یکبار دورِ خودش بچرخد و میگفت خیلی خوشگله ولی به نظر میآمد دلش
میخواهد بگوید خیلی خوشگلی
مادر بزرگ بابت این قضیه هم هیچ وقت خودش را ،نبخشید
چون بلد نبود آن کلمه ها را توی هوا بقاید و از بابتشان احساس
خوشبختی کند.
.
 از وقتی مادر بزرگ فهمید که دیگر ،پیر شده به ام میگفت از مُردن
می ترسد نه به خاطر خود ،مرگ که لابد شبیه خواب یا سفر بود، بلکه چون میدانست خدا از دستش خشمگین است چون چیزهای خیلی زیبایی در این دنیا به او عطا کرده بود و او نتوانسته بود با آن چیزها خوشحال باشد و به همین خاطر خدا هم حتماً
او را نمی بخشید در نهایت امیدوار بود واقعاً دیوانه بوده باشد
چون در صورت عاقل ،بودن به جهنم رفتنش قطعی بود باید قبل از رفتن به جهنم با خدا حرف میزد و بهاش میگفت که اگر خودش آدمی را یک جور خاصی ،آفریده دیگر نباید انتظار داشته باشد طرف مثل آدم دیگری رفتار کند همه ی زورش را زده بود تا خودش را متقاعد کند که همان زندگی ای که دارد بهترین زندگی
ممکن است، نه آن زندگی ای که دلتنگش است و آرزویش را دارد.
.
 در هر خانواده ای یک نفر باید جور بدبختیها را بکشد چون زندگی همین است، تعادل دوکفه است اگر غیر این باشد دنیا سنگ میشود و از حرکت می ایستد