مالون می میرد

مالون می میرد

مالون می میرد

ساموئل بکت و 1 نفر دیگر
4.0
13 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

19

«… جناب بکت، با قدرت و اهمیتی بیش از آنچه در “گودو” به خرج داد، در صدد است رمان را از اجزای مرسوم و بازشناختنی آن - یعنی طرح و موقعیت وآدم ها - عریان کند و در عین حال همچنان خواننده را شورمند و باانگیزه نگه دارد. اتفاقاً ایشان در اغلب موارد علی رغم این که همه چیز علیه اوست سربلند بیرون می آیند… یکی از خوشبین ترین صاحبان قلمْ شخصِ بکت است. در پس آن همه کفرگویی های حسرت آلود علیه انسان، عشقی ناب نهفته است. مضافاً او فردی است صاحب نبوغ: هر جمله طوری به قلم می آید که انگار از پیش وجود داشته است.»-ویلیام بَرِت، «نیویورک تایمز ریویو»«مالون می میرد»، که در اصل به قلم نویسنده‌ی «در انتظار گودو» به فرانسه نوشته شده و باز به دست همو به انگلیسی برگردان شده است، نه رمان که شعر منثور است. تک گویی پیرمردِ مستأصل و درمانده در بستر مرگ است که از زندگی جانش به لب رسیده و خود را تا واپسین دَمْ با گوشه هایی از چند قصه سرگرم می کند. خاطره در خاکسترِ واپسین دَم حیاتِ خردمندْ رو به ضعف می گذارد، خردمندی که دغدغه اش واگویی حقیقت است. خواننده، درست مانند رمان «پینچر مارتین» اثر ویلیام گُلدینگ، در این جا با سطوح مختلف و لایه لایه‌ی «آگاهی» روبه رو می گردد: در «مالون می میرد» توانمندی بکت در نوشتنْ در گرو جولانِ توسَن بی عنان خیال و هم آمیزیِ کلام و تفکر است که هرازگاهی زبان و بیان شکسپیر را به یاد می آورَد.

یادداشت‌های مرتبط به مالون می میرد

            مالون می‌میرد، نه رمان، بلکه شعر منثوری است که بکت آن را به زبان فرانسه نگاشت و سپس خود به انگلیسی ترجمه کرد. این کتاب از زبان پیرمردی است به نام «مالون» که در بستر مرگ، در دفترچه‌اش با ته‌مدادیی که در دست دارد، تلاش می‌کند تا سیاهه‌ی اموالش را ثبت کند، با داستان‌پردازی خود را سرگرم کند (یا به تعبیر خودش بازی کند) و با مرگ خودش، یا حتی قبل از آن، مرگ شخصیت‌هایش را رقم زند. 
این اثر بیشتر هذیانی ممتد است. داستان‌هایی که مالون می‌گوید تا حد زیادی بازکاوی خاطرات رنگ‌باخته‌اش به نظر می‌آیند. ماموریت خیال و وهم و کلام، نجات این پیرمرد محتضر از ملال است، که با شکست مواجه می‌شود. کیفیت خاص دیگر آثار بکت، در این اثر نیز نمایان است. زمان از توالی و محتوای خود خالی شده است و یک فضای خاکستری غلیظ و ساکن جای گذر شب و روز را گرفته است و مالون تلاش می‌کند تا در این واپسین لحظات وجود، تمام آن چیزهایی را که به او هویت می‌بخشند، احضار کند. تنهایی نیز مفهومی است که به صورت غیرمستقیم بارها در اثر عنوان می‌شود و مالون هربار واکنشی متناقض را در رابطه با آن پی‌گیرد. واکنشی از عشق و عجز و نفرت.

بخشی از کتاب:[ می‌كوشيدم زندگی كنم بدون اين‌كه بدانم چه کوششی می‌کنم. شاید هم بدون این‌که بدانم زندگی کرده‌ام. نمی‌دانم چرا درباره‌ی این چیزها حرف می‌زنم. ها، بله، برای این‌که از ملال آسوده شوم. زندگی کردن و به زندگی واداشتن. متهم کردم کلمه‌ها فایده‌ای ندارد، چون از مفاهیم خود تو خالی‌تر نیستند.بعد از ناکامی و تسکین و آرامش، شروع کردم به کوشیدن و زندگی کردن، به زندگی واداشتن، در خود و در دیگری آدم دیگر بودن. چقدر این‌ها دروغ است. ... اگر می‌شد انتظار چیزی را داشت، من فقط انتظار داشتم که سرد بشوم.]
          
            "مالون می میرد"
مالون در اتاقی محبوس ‌شده و قرار است با توصیف جزئیات ملال آور  از احساسات صفرایی اش یا مخاطب را تا دم مرگ با خود بکشاند یا نمونه ای مینیاتوری از زندگی پیش از مرگ و خاطراتی که بجا می گذاریم را بازگو کند.

ساموئل بکت به قولش عمل می کند و سعی می کند در آخرین زمان های باقی مانده برای نویسنده داستان او را با داستان‌هایی فارغ از جست و گریز و نشیب و فراز های معمول مشغول کند و به بازی های مرسوم روزمره وا دارد تا از این منظر مفهوم"گذران عمر و زندگی" و طومار سوالات بی پاسخ و احساسات غریب درمیان تارو پود این لحظات عیان شود.

احتضار اگر وصف فرد شود خو گرفتن و درک کردن آن دشوار نیست اما در "مالون می میرد" جهان بیرونی او محتضر است و یا حداقل ساموئل بکت احتضار او را با پدیدارهای برون پی می گیرد. به همین خاطر توضیحات مفصل او از تمام آنچه در اطرافش می گذرد و طرح های داستانی که به ذهنش می آید و گاهی با واقعیت ممزوج می شود کار را برای خواننده مبتدی چو منی دشوار می کند.

تجربه به من ثابت کرده داستان هایی که تک گویی های نویسنده و رفت و برگشت های ذهنی او چندین صفحه به طول می انجامد طرفداران چندانی نخواهد یافت. این داستان نیز احتمالا به همان سرنوشت محتوم مبتلا خواهد شد.
          
            تقریبا شبیه در انتظار گودو بود. با این تفاوت که چون دیگه استراگون نبود، هم کل وظیفه ایجاد سرگرمی با خودشو مدادش بود، هم ناچارا خود گودو خیلی موضوع مهمی شده بود. برای همینم دیگه طنز نبود و کلا تیره و تار بود. 
بخشی از کتاب: 
چیزی که در این ساعت موجب زوج شدن است، عطش شهوانی‌است. اما تعداد این‌ها نسبت به آدم‌های گوشه‌نشین که با فشار از میان ازدحام رد می‌شوند، راه رسیدن به مکان‌های تفریح و سرگرمی را  مسدود می‌کنند، روی نرده‌ها خم می‌شوند و به دیوارهای خالی تکیه می‌دهند بسیار ناچیز است. اما خیلی زود به جای مقرر می‌آیند، به خانه‌ی خود، یا خانه‌ی دیگری، یا بیرون از خانه به اصطلاح به مکانی عمومی، یا با توجه به احتمال بارندگی به آستانه‌ی در پناه می‌برند و اولین کسی که می‌رسد انتظارش به ندرت طولانی می‌شود. چون همه به سوی هم می‌شتابند. چون می‌دانند برای گفتن تمام چیزهایی که بر دل و وجدان سنگینی می‌کند و برای انجام دادن تمام کارهایی که باید با همدیگر انجام دهند، کارهایی که نمی‌شود به تنهایی انجام داد، چه فرصت کوتاهی دارند.