بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

به فردا فکر نمی کنم

به فردا فکر نمی کنم

به فردا فکر نمی کنم

4.0
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

2

کتاب به فردا فکر نمی کنم، نویسنده مرسده کسروی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به به فردا فکر نمی کنم

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به به فردا فکر نمی کنم

            «چرا رانندگی نمی­‌کنی؟» «چون می­‌ترسم.» «نترس. چند بار که بشینی ترست می‌­ریزه.» سؤال و جوابی که شاید صدها بار تکرار شده باشد. ترسیدن، احتمالاً برای عده­ زیادی یعنی ترس از کشته و زخمی شدن. یا مثلاً خسارت به اموال. اما برای من ترس از مردن نیست. ترس از کشتن است. «چون می‌­ترسم» احتمالاً جواب کاملی نیست. «من از کشتن و زندانی شدن می­‌ترسم» زندان زنان برای من شاید یکی از هولناک­ترین تصاویری است که می­‌شود تصور کرد. مخصوصاً بعد از دیدن فیلم «زندان زنان». فیلمی که اگر ندیدید اصلاً توصیه­‌اش نمی‌­کنم. یک تصویر هولناک و منزجرکننده و ترسناک. یک زندان سیاه و یک زندانبان سنگدل… یک دیوار بلند که راه را بر دنیای بیرون از زندان بسته بود.
«به فردا فکر نمی‌­کنم»  هم ماجرای یک زندان زنان است. شاید همان­‌قدر هولناک. این کتاب داستان زنی به نام شیوا است که به جرم قتل بهترین دوستش محکوم به اعدام شده است. زنی که داستان زندگی­‌اش را به صورت نامه برای نویسنده­‌ی همشهری خودش نوشته و از او خواسته که داستان­ش را بدون تحریف بنویسد و منتشر کند. 
داستان خودش و آدم‌هایی که در طول زندگی و در زندان با آنها زندگی کرده.
کتابی سراسر تلخی و سیاهی اما با روزنه­‌های کوچکِ امید. «به فردا فکر نمی‌کنم» با همه­‌ی تلخی و سیاهی­‌اش آینه­­‌ی بزرگی است که شاید در گوشه­‌ای از آن تصویر منِ مخاطب منعکس باشد یا تصویر آدم­‌های آشنایی که به زندگی ما زهر می­‌پاشند.