بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال

چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال

چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال

4.3
18 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

41

خواهم خواند

6

تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه می کردیم که سردردهای شبانه ی سید جواد شروه شد. شب ها شبیه آدم های مسموم، سرش را بین دستانش می گرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش می پیچید و ناله می کرد. دل درد و حالت تهوع هم داشت. پزشکش ام.آر.آی تجویز کرد. با آن عکس، همه ی فرضیه های مسمومیت کنار رفت. تومور مغزی پایش را وسط زندگی ما گذاشت. خبر را ذره ذره به من دادند. یک ماهه حامله بودم.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال

یادداشت‌های مرتبط به چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال

سیدعباس

1402/10/20

            اگر حزب اللهی نیستی این نظر رو نخون...

قبل این کتاب، کتاب «آرام جان» رو میخوندم...  خواندن دوتا کتاب شهدایی پشت سر هم فضای خوبی رو درونم ایجاد کرد که به آینده روشن امید داشته باشم... اما فضا های تاریکی از واقعیت رو هم برام نمایان کرد...

بهمین جهت، دوست دارم بحثی رو به یادگار برای بهخوانی ها اینجا بذارم که اینطور شروع می‌شه:

چندی پیش یه کارشناس خانم در تلویزیون یه صحبت هایی کرد که مملکت مال حزب‌اللهی هاست،  خیلی در فضای مجازی واکنش گرفت اما اکثرشون حول این می‌چرخید که از کلمه مال،معنی انحصار گرفته بودند... خیلی درکشون نمی‌کردم که حصر رو چجوری از این کلمه فارسی استخراج کردند، مگه نمیشه هم مال حزب‌اللهی ها باشه هم برای ما بقی؟

اما خیلی منو می‌برد تو فکر، چون در عمل اصلا مال حزب‌اللهی ها نبود، حداقل در طول این چهل سال نبود...چرا که بعد انقلاب،

۱.منافقین همه بسیجی هارو تو خیابون می‌کشتند. بزرگان حوزه و احزاب اسلام‌گرا رو جلوی چشم مردم ترور میکردند و مردم عادی در همون زمان هم «مرگ بر بهشتی» میگفتند...

۲.زمان جنگ هم که عمده همین حزب‌اللهی ها رفتند جنگ و مابقی نشستن خونه هاشون و بقول متن کتاب عده‌ای از بازماندگان جنگ رو هم داخل بیمارستان ها می‌کشتند،  زمان  آقای خاتمی که اوضاع حزب‌اللهی ها آنقدر پیچیده میشه که پوشیدن شلوار خاکی با پیرهن روی شلوار عملا ننگ میشه و آقای خامنه‌ای رو وادار می‌کنند که برای حفظ فرهنگ بسیجی چفیه بندازند و بگویند من  هم بسیجی‌ام...

۳. تاکسی می‌شینی آهنگ غنا میذاره، رستوران میری غنا میذاره، باشگاه میری غنا میذاره... رادیو و تلویزیون غنا میذاره...اگه قانون رو به هرکدومشون  یادآوری کنی... نه فقط منکر میشن بلکه پلیس هم ازت حمایت نمیکنه...

۴.توی خیابونا سگ و گربه‌ی مردم پاچتو میگیره، تو دانشگاه نگاه علم زده ها پاچتو میگیره، توی مترو نگاه غرب زده ها پاچتو میگیره... اساساً شرایطی که یه دختر چادری توی دبیرستان و دانشگاه و مترو درک می‌کنه، شرایط ایده‌آل مملکت حزب‌الهی‌هاست؟

۵.یه گزاره های ریز تاریخی در این کتاب و کتاب آرام جان هست که نه نویسنده بهش پرو بال میده و نه خواننده نسل جدید می‌دونه جریان چیه...مثلاً برخورد ناجور کادر بیمارستان با یک خانم محجبه که در کتاب آمده صحنه‌ایست که ما هر روز در اقصی نقاط ایران داریم می‌بینیم... مثلاً در مواجهه با ارباب رجوع به غیر‌محجبه ها احترام بیشتری میذارن... در کسب و کار خصوصی استخدام محجبه ها کمتره...

۶.میری زیارت امام معصوم میکشنت (بمب گذاری سال ۱۳۷۳ حرم امام رضا) میری زیارت امام زاده میکشنت (تیراندازی مرداد ۱4۰۲ حرم شاه‌چراغ) میری زیارت مزار یک شهید که نه امام بود نه امامزاده باز میکشنت (بمب گذاری دی ۱۴۰۲ مزار سردار سلیمانی) 

۷.دیگه نمی‌خوام سیاسیش کنم و بگم کرونا میشه اولین جایی که تعطیل میکنند مساجد و هیئاته... سیاسی‌هاش طلبتون...

در کل شرایط، شرایطی نیست که دینداری راحت باشه...یه نفر بخواد به تمام گزاره های دین عمل کنه حذفش میکنن... یا فیزیکی یا با تخریب شخصیت... چون همه بظاهر میگن لیبرال هستیم ولی از همه فاشیست‌تر خودشونند... همه میگن عقاید همه محترمه ولی در عمل  (بقول خودشون)  اگه بیان روی کار «می‌خوان آخوندارو از درختای خیابون ولیعصر تهران، دار بزنند...»

نتیجه این درددلها:

اگر خودتونو حزب الهی می‌دونید هر از چند گاهی لای نمایش نامه خوندناتون، لای کافکا بازی ها و تالستوی و داستایِوفسکی گفتناتون یه سری به این کتاب‌های شهدا هم بزنید.بهتون انگیزه میده.

زندگی مومنانه خیلی پیچیده نیست... اگه کل زندگیت بهت گفتند عرزشی (با عین) و خواستند با مطرح کردن داستان هواپیمای اوکراینی و غیره ساکتت کنند، بدون مسیری که داری میری، درسته و آخرش ان‌شاءالله شهادته...