چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه می کردیم که سردردهای شبانه ی سید جواد شروه شد. شب ها شبیه آدم های مسموم، سرش را بین دستانش می گرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش می پیچید و ناله می کرد. دل درد و حالت تهوع هم داشت. پزشکش ام.آر.آی تجویز کرد. با آن عکس، همه ی فرضیه های مسمومیت کنار رفت. تومور مغزی پایش را وسط زندگی ما گذاشت. خبر را ذره ذره به من دادند. یک ماهه حامله بودم.
بریدۀ کتابهای مرتبط به چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال
نمایش همهلیستهای مرتبط به چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال
یادداشتهای مرتبط به چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال