بر استخوان‌های مردگان

بر استخوان‌های مردگان

بر استخوان‌های مردگان

اولگا توکارچوک و 1 نفر دیگر
3.9
12 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

17

شابک
9786220108412
تعداد صفحات
294
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        اولگا توکارچوک نویسنده، شاعر و روشنفکر مشهور لهستانی، در سال 2018 به                       عنوان برنده جایزه نوبل در ادبیات معرفی شد. آثار توکارچوک به دلیل سلیقه                       ی بسیار خوب ادبی، معلومات گسترده در زمینه                       ی ادبیات و فلسفه و همچنین مهارت و ابتکار در داستان                       نویسی بارها احترام و تحسین منتقدین خوانندگان را برانگیخته است. او پس از فارغ                       التحصیلی، مدتی در یک بیمارستان به                       عنوان درمانگر کار کرد.
      

لیست‌های مرتبط به بر استخوان‌های مردگان

اعترافات یک قاتل: روایت شده در یک شبمیس لونلی هارتزبیمار خاموش

خوانده شده های 1401

65 کتاب

در این لیست کتابهایی که در سال 1401 خوانده ام را قرار می دهم. یکی از بزرگترین چالش‌های همیشگی من این است که هرسال، سرعت و دقتم را در مطالعه بالا ببرم. نوشتن لیست کتاب کمک می‌کند تا شما برای سال آینده، چشم انداز روشن‌تری را داشته باشید و چه بسا چالش های متفاوت‌تری را برای خود برنامه‌ریزی کنید. یکی از الزامات جامعه مدرن، انعطاف‌پذیری در همه‌ی امور است. تفاوتی نمی‌کند که شما در مسیر خوانش خود منعطف باشید یا در سبک زندگی و افکار خود. انعطاف‌پذیری و پذیرش افکار گوناگون، باعث می‌شود تا به جامعه و افراد، احساس همدلی بیشتری داشته باشید. از گذشته، تعصب از ویژگی‌های اخلاقی مورد نکوهش بزرگان و عالمان بوده. چه بسا این سرسختی باعث آسیب‌های فراوان نیز شود چون راه‌های مختلف را برای خود تبدیل به بن‌بست می‌کنیم. این جمله را از من به یاد داشته باشید که "هیچگاه از تغییر نترسید‌. نظم موجود در جهان بزرگ‌تر از تصور ما است."

42

اعترافبر استخوان‌های مردگانپیاده روی؛ و سکوت، در زمانه ی هیاهو

" ۳۲ حرف، ۳۲ کتاب" چالش کتابخوانی بر اساس حروف الفبا

32 کتاب

برای هر کتابخوان، شروع یک چالش جدید پر از لذت و تجربه لحظه‌های جالب خواهد بود. معمولا چالش های هفتگی و ماهانه زیادی را می‌توانید در اینترنت جستجو کرده و آن‌ها را طبق سلیقه‌ی خود تغییر دهید. با توجه به حجم بالای کتاب‌های خوانده نشده در کتابخانه‌ی شخصی‌ام، تصمیم گرفتم تا برای خود چالشی طراحی کنم تحت عنوان "چالش حروف الفبا،۳۲ کتاب" . در این چالش محدودیت زمانی و ترتیب خاصی وجود ندارد اما کتاب‌ها از دسته‌بندی‌ها و ژانر‌های مختلفی هستند. این تصمیم را به دو دلیل گرفتم: یک آن‌که روال خوانش تکراری نشود و دو حتما به سراغ کتاب‌هایی بروم که از خواندن آن‌ها در موقعیت‌های مختلف سر باز می‌زدم. شما نیز می‌توانید این چالش را با کتاب‌های در دسترس خود انجام دهید و این لیست ۳۲ کتابی، تنها پیشنهادی است از طرف من. ●می‌توانید این چالش را در طول یکسال ادامه دهید. ●پیدا کردن کتاب با بعضی حروف مانند "ث" و "ض" بسیار دشوار است به همین دلیل بعضی کتاب‌ها ممکن است استثنا با این حروف شروع نشوند. ●در قسمت نظرات، پیشنهاد‌های خود را بنویسید. ●اگر به سراغ این چالش رفتید، حتما تجربه خود را با من به اشتراک بگذارید.

39

پست‌های مرتبط به بر استخوان‌های مردگان

یادداشت‌ها

          خانم دوشیکو، برای آرامش به زندگی در فلات رو آورده، به حیوانات عشق می‌ورزه و برای اون‌ها حق حیات قائله؛ اما انسانِ همیشه خودبرتربین و همیشه حق به جانب، با شکار در جنگل‌های فلات آرامش خانم دوشیکو رو بهم می‌ریزه. در راستای تطهیر عمل شکار در کلیسا موعظه می‌کنه و با افتخار، شکارچیان رو حامیان محیط زیست و حیات وحش معرفی می‌کنه.
خانم یانینا دوشیکو، از اسمش بیزاره، اسامی باید خلاقانه انتخاب بشن، هر اسم باید چیزی رو از صاحبش نشون بده؛ پس خانم دوشیکو برای همه اسم میگذاره و با صفت‌هایی مثل «پاگنده، غربتی و گیج‌آقا» ازشون یاد می‌کنه.
خانم دوشیکو برای درک بهتر آدم‌ها، طالع‌نماشون رو بررسی می‌کنه. به اختربینی باور داره و انتقام حیوانات از شکارچیان رو در طالعشون می‌بینه. 


اما خانم دوشیکو از نظر همه دیوانه است. یک پیرزن دیوانه در فلات پر از شکارچی چه کار می‌کند؟

داستان کتاب جذابه و کشش مناسبی داره؛ از طرفی یک رمان کاملا پلیسی بدون توجه به موضوعات جامعه‌شناختی، روانشناختی و فلسفی نیست و از سوی دیگه میشه گفت خط داستانی ماجراجویانه‌اش رو در خلال تمامی موضوعات فرعی حفظ می‌کنه
از همه مهم‌تر، ارزش والای حیات حیوانات رو در این جهان یادآوری می‌کنه
یکی دیگه از مهم‌ترین ویژگی‌های کتاب شخصیت‌پردازی‌های زیبا و به اندازشه که از طرفی سایه‌های پررنگی و ویژگی‌های ناشناخته‌ای دارن که به بستر پلیسی داستان ارتباط داره و از طرفی بسیار تلاش دارن تا به واقعیت یک فضای عجیب در داستان کمک کنند.
        

0

hatsumi

hatsumi

1402/3/4

          داستانی در مورد معمای یک قتل ،داستان از جایی شروع میشه که همسایه پیرزنی به نام دوشیکتو که راوی داستان هست شبانه به در خونه اش میاد و مردن همسایه شون رو بهش اطلاع میده و اون ها به خونه گنده پا،مرد فوت شده،میرن و داستان از اینجا شکل میگیره از قتل هایی که در پی این ماجرا رخ میده،مهمترین ضعف داستان از نظر من اینه که از همون اول میدونیم قاتل کیه ،و کاملا مشخصه پس تنها دلیلی که داستان رو دنبال کردم چرایی قتل بود ،داستان مایه های طنز خیلی قشنگی داره و باعث میشه یه جاهایی لبخند بزنید همینطور اون قسمت ترسناک،مخفوف و معماگونه مختص به داستان های معمایی و جنایی رو هم داشت اما اونقدر قوی نبود به نظر من،داستان همچنین یک مانیفست خیلی عالی در مورد حقوق حیوانات و حق انسان و طبیعت هم ارائه میده و اون قسمت روستا گونه و برف ها و سرکشی های راوی رو من خیلی دوست داشتم ،کلا فضای داستان هایی که در برف رخ میده رو دوست دارم و شخصیت مهربون و مرموز راوی که یک جاهایی من رو به یاد سرکشی های اوه در مردی به نام ٱوه و مرموزی و مهربونی و حیوان دوستی امرنس در رمان دَر می انداخت.
یه جایی از داستان اشاره میشه که به نظر راوی انسان ها به دو دسته تقسیم میشن یا برای دیگران مفید هستن یا مفید نیستن ،و انسان هایی که مفید نیستن باید از بین برن همین جا یه علامت سوال توی ذهنم شکل گرفت که چرا ما باید برای آدم های دیگه مفید باشیم ،کی اصلا این حرف رو زده که تو باید حتما مفید باشی تا اینکه توی قسمت دیگه ای از کتاب راوی میگه طبیعت اهمیتی نمیده که چه جانداری مفید هست و مفید نیست به هم به یک چشم نگاه میکنه،این تناقض توی متن خیلی برام جالب بود و اگه به انتخاب های طبیعت نگاه کنیم کاری نداشته کدوم حیوان یا اصلا گیاه زیباتر،قوی تر و مفید تر هست بلکه انتخابش به شکل بقا بوده گونه ای که تونسته دوام بیاره انتخاب شده که ادامه بده و من فکر میکنم برای ما آدم هاهم همینطوره بقا ،اون دوام آوردن به رغم تمام مشکلات هست که کار اصلی آدم هاست،نه مفید بودن،زیبا بودن،قوی بودن،همسر بودن و هر صفت دیگه ،فقط دوام بیار و بعد از کلی سختی میفهمی همین کار سخت ترین کار تو بوده...
قسمت های مورد علاقم از کتاب :

 یکباره احساس تعلق و وابستگی شدید به جمع آن مردم بر من مستولی شد.هر مرد را برادرم پنداشتم و هر زن را خواهرم.وای چه قدر شبیه هم بودیم!همگی شکننده و ناپایدار،همگی در معرض ویرانی.با خوش باوری زیر آسمانی این سو و آن سو می رفتیم که هیچ خیر و برکتی برای مان در آستین نداشت.
.

 باورش میشد توی این دنیا جاهایی پیدا میشوند که از هبوط در امان مانده اند، مردم آنجا
فلک زده و لنگ در هوا نیستند و هنوز از باغ عدن نشان دارند. در چنین مکانی ابنای بشر از قواعد ابلهانه و انعطاف ناپذیر عقل تبعیت نمی کنند، بلکه از دل و ادراک شهودی فرمان میبرند مردم با وراجی بیهوده میانه ای ندارند و راجع به چیزهایی که نمیدانند الکی ابراز فضل نمی کنند؛ در عوض به برکت تخیل شگفتی می آفرینند. حکومت با غل و زنجیر قیدوبندهای روزمره، مردم بستری شد را به اسارت نمیکشد بلکه کمکشان میکند تا رؤیاها و آرزوهایشان را واقعیت ببخشند. آدم فقط مُهره ای ناچیز در نظام نیست که مجبور به ایفای نقشی مشخص باشد بلکه موجودی است آزاد و صاحب اختیار این ها بودند خیال های بی سروتهی که به ذهنم می آمدند و، از شما چه پنهان، ایام نقاهتم را
دلپذیر می کردند.
گاهی به خودم می گفتم آدم مریض از همه سالم عقل تر است.

.

 دردهایم خائنانه به ام هجوم میاورند هیچ معلوم نیسـ هیچ معلوم نیست چه موقع سراغم می آیند. درونم دچار دگرگونی میشود و اول از همه استخوانهایم درد می گیرند. دردی است ناخوشایند تهوع آور مناسب ترین واژه برای توصیفش همین است. مداوم اند و ساعتها و گاهی روزها بی وقفه ادامه پیدا میکنند و امانم را می برند. نمیشود ازش قایم شد قرص ها و آمپولها هیچ کدام قادر نیستند تسکینش بدهند. باید عذابم بدهد همان طور که رود باید جاری شود و آتش باید بسوزاند. بی رحمانه به ام یادآور میشود از ذرات مادی ناپایداری اخته شده ام که ثانیه به ثانیه فرسوده می شوند. می توانم به اش عادت کنم؟ باهاش کنار بیایم و زندگی کنم همان طور که بعضی ها در شهرهای اسویتسیم همان آوشویتس نازیها - زندگی میکنند یا در هیروشیما، بی آنکه ابداً به
آنچه قبلاً آن جا رخ داده بیندیشند؟ سرشان به زندگی خودشان گرم است.
.
 همواره تصورم این بوده که خصوصی ترین و شخصی ترین قسمت بدن مان پاها هستند و نه قلب یا حتی مغز که، در گل، کم اهمیت اند و بیخودی به شان جایگاه ویژه بخشیده ایم. تمام شناختمان از انسان در پاها متمرکز میشود؛ جوهره ی کیستی راستین مان به جانب پاها راه می برد و به واسطه ی آنهاست که پیوندمان با زمین شکل می گیرد. تماس با زمین، نقطه ی اتصالش با تن مان در بردارنده ی کلیت راز است گرچه از عناصر ماده تشکیل شده ایم جزء آن نیستیم از آن مجزاییم پاها به منزله ی عامل اتصال اند
.
بدن آدم اصلا انسانی نیست.مخصوصا وقتی مرده باشد،اگر از من بپرسند،می گویم مرگ باید به نیستی ماده منجر شود.برای جسم این بهترین فرجام است به این ترتیب،پیکر نابود شده مستقیما به حفره های سیاهی باز می گردد که از آن ها آمده.ارواح هم با سرعت نور به سوی نور می شتابند.به فرض این که روح وجود داشته باشد.
.
راستش،بهترین کسی که آدم میتواند باهاش اختلاط کندخودش است_لااقل سوءتفاهم پیش نمی آید.
.
زندان آن بیرون نیست،بلکه درون هر کدام از ماست،چه بسا بلد نباشیم بدون آن زندگی کنیم.

.
این جا مملکت فردیت های روان نژندی است که هر کدام همین که خود را میان سایرین می بینند معلم و عقل کل می شوند و زبان به انتقاد از بقیه باز می کنند،از اهانت پروا ندارند و می کوشند برتری تردید ناپذیرشان را بر دیگران به اثبات برسانند.
        

0

"بر استخوا
          "بر استخوان های مردگان" اثر نویسنده شهیر لهستانی خانم "الگا توکارچوک"
با ترجمه کاوه میرعباسی
نام انگلیسی کتاب "Drive your plow over the bones of the dead"
هست که با نام "با گاوآهن استخوان مردگان را شخم بزن" با ترجمه دنیس آژیری هم چاپ شده ولی چون ترجمه میرعباسی چاپ "نشر چشمه" هست ترجمه میرعباسی رو ترجیح دادم. هرچند ترجمه انگلیسی کتاب به نام انتخابی دنیس آژیری نزدیک تره!
داستان در یک دهکده دورافتاده لهستان چسبیده به مرز جمهوری چک اتفاق میوفته. شخصیت اول یک پیرزن تنهاست که در مدرسه روستا انگلیسی درس میده و زمستانها از ویلاهای خالی از سکنه نگهداری میکنه. خیلی به اخترشناسی و طالع بینی علاقه داره و بشدت حامی حیوانات هست و دائم با شکارچیان که قانونی و غیرقانونی شکار میکردند درگیری داره و فقط با چند نفر معدود داخل روستا رفت و آمد میکنه. اول داستان با پیدا شدن جنازه یکی از اهالی روستا و مظنون به شکار غیرقانونی شروع میشه و با چند قتل دیگه ادامه پیدا میکنه. 
انقدر فضای داستان در یخ و سرماست که آدم سردش میشه! با اینکه اتفاقات داستان در محیطی کوچیکه، توصیفات خیلی دقیق و باجزئیاته که قدرت قلم نویسنده رو نشون میده. اونقدری که از کتاب تعریف شده بود من رو جذب نکرد. هرچند که پایانش خوب بود ولی حدس اول داستانم در مورد قاتل متأسفانه درست بود و آخرش حال نکردم.
بنظرم یکی از نقاط اوج داستان دعوای پیرزن و کشیش بود، کشیش داشت خطابه میخواند:
"سالهاست شکارچیان بی باکمان را تحت هدایت و نظارت خویش دارم. در مقام کشیشان، ابزار شکارشان را تبرک می بخشم، گردهمایی برگزار می کنم، شعایر را به جا می آورم و مردگان را تا شکارگاههای ابدی همراهی میکنم."
"کسانی که ساخت نمازخانه را شروع کردند جز شکارچیان بی باک مان نبودند." 

بریده هایی از کتاب:
"همواره خشم از پس خویش فضای خالی عظیمی باقی می گذارد که بلافاصله سیلاب اندوه بسان رودی بی ابتدا و بی انتها برآن جاری می شود." 

"بهترین کسی که آدم می تواند باهاش اختلاط کند خودش است، لااقل سوتفاهم پیش نمی آید." 

"تا بتوانم سعی میکنم نام یا نام خانوادگی افراد را به هاطر مسپارم، بلکه برای خودم با صفت هایی مشخص شان کنم که در اولین دیدار به ذهنم می آیند. یقین دارم این روش استفاده از زبان به مراتب بهتر از این است که یک عالم کلمه بی معنا را پشت هم ردیف کنیم."  

" اوضاع کشور رو از وضعیت حیوون هاش می شناسند، از طرز رفتار مردم با اون ها. اگه مردم نسبت به حیوون ها خشونت نشون بدن نه دموکراسی، نه هیچ چیز دیگه، مشکلشون رو چاره نمی کنه. " 

#براستخوان_مردگان #الگا_توکارچوک #نشر_چشمه #کاوه_میرعباسی


        

0