ملک آسیاب
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
2
توضیحات
رو به باغ رفت،پا به علفزار گذاشت،آوای سیرسیرک ها او را احاطه کرد.زیر شاخه های توت بر تخته سنگی شست و ساقه ی خشک گندمی را از زمین برداشت بین دو انگشت چرخاند،فکر کرد؛چه زندگی ملال آوری،بلاهت محض،دور باطل،آسیاب دوباره به آنها برگشته بود بی فایده،هیچ چیز عوض نمی شد.زندگی او شبیه تعطیلاتی پایان ناپذیر ادامه می یافت...
لیستهای مرتبط به ملک آسیاب
یادداشتها