رفوزه ها

رفوزه ها

رفوزه ها

4.6
5 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

3

بنده شاعری هزار پیشه ام رفته تا فراخنای تنگ شعر ریشه ام بعد از این که آب حیرت از سرم گذشت، شد هزار توی شعرم اندکی، آبکی!

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به رفوزه ها

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به رفوزه ها

یادداشت‌های مرتبط به رفوزه ها

            <img src="http://aztanz.ir/wp-content/uploads/2012/07/zz.jpg" alt="description"/>

به نام او

خیلی بعد از تحریر: دریغ و درد که از این به بعد باید پیشوند مرحوم را به نام عزیز ابوالفضل زرویی نصرآباد اضافه کنیم

در تابستان ۱۳۷۱ کیومرث صابری فومنی (گل آقا) در پاسخ به سؤال مصاحبه کننده روزنامه ابرار که می‌پرسید: «چشم امیدتان در طنز نویسی امروز به کیست؟» می‌گوید: «…قلمی که عبید و دهخدا در دست داشتند، الان بی صاحب نیست. طنز دارد جان می‌گیرد. یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما ـ ملانصرالدین ـ (ابوالفضل زرویی نصرآباد) فقط ۲۳ سال دارد! چراغ‌ها دارند روشن می‌شوند. شهر چراغانی خواهد شد…» و علی موسوی گرمارودی نیز در طلیعه تابستان ۱۳۸۹ ابوالفضل زرویی را عبید زاکانی طنز معاصر نامید
به نقل از صفحه ویکیپدیا ابوالفضل زرویی نصرآباد

الحق و الانصاف که این تعاریف از حقیقت هنری-ادبی ابوالفضل زرویی نصرآباد دور نیست. بی شک او از تمام طنزنویسان زمان ما سر است چه در نثر و 
  چه در شعر. رفوزه‌ها مجموعه شعر سالهای دور و نزدیک اوست.

بخش ابتدایی مثنوی معروف با معرفتها:

اي جماعت! چطوره حالات‌تون؟
قربون اون فهم و كمالات‌تون

گردنتون پيش كسي خم‌نشه
از سربنده، سايه‌تون كم‌نشه

راز و نياز و بندگي‌تون درست
حساب كتاب زندگي‌تون درست

بنده مي‌شم غلام دربست‌تون
پيش كسي دراز نشه دست‌تون

از لب‌تون خنده فراري نشه
خدا نكرده، اشكي جاري نشه

باز، يه هوا دلم گرفته امروز
جون شما، دلم گرفته امروز

راست و حسيني‌ش، نمي‌دونم چرا
بيني و بيني‌ش، نمي‌دونم چرا

فرقي نداره ديگه شهر و روستا
حال نمي‌دن مثل قديما، دوستا

شاپرك‌ها به نيش مجهز شدن
غريب گزا هم آشناگز شدن

 ***
تنگ غروب، كه شهر پرشد از«رپ»
ما مونديم و يه كوچه علي چپ 

خورشيده مي‌نشست كه ما پاشديم
رفتيم و گم شديم و پيدا شديم  

رفتيم و چرخي دور ميدون زديم
ماه كه در اومد، به بيابون زديم  

آخ كه بيابون چه شبايي داره
شب تو بيابون چه صفايي داره

شب تو بيابون خدا بساط كن
اون جا بشين با خودت اختلاط كن 

دل كه نلرزه، جز يه مشت گل نيست
دلي كه توش غصه نباشه، دل نيست  

اين در و اون در زدناش قشنگه
به سيم آخر زدناش قشنگه 

 دلم گرفته بود وغصه داشتم
منم براش سنگ تموم گذاشتم  
 
نصفه شبي،‌به كوه تكيه كردم
نشستم و تا صبح گريه كردم  

سجل و مدرك نمي‌خواد كه گريه
دستك و دنبك نمي‌خواد كه گريه

***
رولب‌مون هميشه خنده پيداست
ي‌خنديم،‌اما دل‌مون كربلاست  

ساعت الان حدود چهار و نيمه
غصه نخور دادآش، خدا كريمه