سیمای هنرمند در جوانی

سیمای هنرمند در جوانی

سیمای هنرمند در جوانی

جیمز جویس و 1 نفر دیگر
4.0
13 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

27

خواهم خواند

29

شابک
9646629717
تعداد صفحات
296
تاریخ انتشار
1382/7/16

توضیحات

        کتاب حاضر ترجمه دیگری است از"Portrait of the Artist as a young men" : اثر "جیمز جویس "( 1882ـ 1941) که نویسنده در آن خانواده، معاشرت ها و تحولات  زندگی خود را وصف کرده است .تمام اشخاص داستان نمادی از نمادهای تاریخی،  اجتماعی و سیاسی هستند .کتاب با دو نوشته (گفتار سردبیر تایم ادبی، و نقد  فرانک اکانر) درباره آثار جویس، به ویژه "سیمای هنرمند در جوانی "آغاز  می شود .در نوشته اول تصریح شده است که بیان داستان حاضر ـ به تدریج که ذهن  شخصیت اصلی (استفان ددالوس) گسترده تر و عمیق تر می شود، عمق و معنا پیدا  می کند ;یعنی داستان با بیانی بچه گانه آغاز می شود و با بیان مردی جوان، بالغ  و صاحب درایت پایان می یابد" .اکانر "نیز درباره این اثر می گوید ..." :کتاب  به سه قسمت تقسیم شده است :غنایی، حماسی و نمایشی، آن زمان که شخصیت استفن  هنوز مایع (بی شکل) است تجربیاتش را به شکل غنایی بیان می کند، هر تجربه ای  با فریادی ختم می شود ;تا وقتی که سرانجام شکل یک فرد را به خود می گیرد،  آن جا صدای او صدای مخصوص یک شخصیت است (شخصیتی با خصوصیات منحصر به فرد  خود) که در یادداشت های روزانه طنین دارد ."
      

یادداشت‌ها

          زمان بازی
اگر آغاز خوبش نبود به این سادگی ها سراغ اين شیوه روایت داستانی نمی رفتم؛
«روزي بود و روزگاري و بس خوش روزگاري يه گاو ماغ كشي بود كه داشت...»
با شروع داستان حس خواندم قصه ای پر ماجرا و دنباله دار داشتم؛ قصه هايي كه مادر بزرگ و بابا بزرگ ها براي نوه هاشان تعريف مي كنند. با پیشروی به اتفاقات بعد، پی بردم داستان ذهني و به شيوه جريان سيال ذهن جلو می رود. برای وفای به عهدم تا پایان خواندم. این پیمان بعد زیاد شدن کتاب های تا نیمه خوانده شده، بین من و کتاب های نوگشایش بسته شد.
لا به لاي ذهن و واقعيات زندگي استيون ددالوس ـ قهرمان داستان ـ سفر کردم به دوران نوجواني ام. روي تشك زمينه سبز لجني مي خوابيدم. شب ها براي خواب شيرجه مي زدم روي خنكاي گل هاي سرخش. دون دون شدن بدنم ارمغان جا مانده از سفر بود.
در گستره داستان با آيين و پيشكسوتان مسيحيت آشنا مي شويم. مي توان گفت: آن سه روز اعتكافي كه بخشي از داستان را در بر گرفته به مفاهيم ديني و باورهايمان نزديك است. داستان آفرينش، نگاه به جهنم و عذاب هاي آن مسحور كننده و آموزنده روايت شده است.
***
-	سعي خواهم كرد با نوعي شيوه زندگي يا شيوه هنري هر قدر كه مي توانم به آزادي و به تمامي، ضمير خود را بيان كنم و براي دفاع از خود فقط سلاحهايي را به كار برم كه خود را در استفاده از آنها مجاز مي دانم ـ سكوت، جلاي وطن و زيركي.
-	اين را هم به تو خواهم گفت كه از چه چيزهايي نمي ترسم. من از تنها بودن يا به خاطر ديگري عقب رانده شدن يا رها كردن آنچه بايد رها كنم نمي ترسم. از اشتباه كردن هم نمي ترسم حتي اگر اشتباه بزرگ باشد، اشتباهي كه يك عمر طول بكشد و شايد تا ابد ادامه پيدا كند.
.
96/2/15
        

0

          .

بسیار گفته‌اند که استیون ددالوس خود جویس است. انگار که نویسنده خودزندگی‌نامه‌نوشتی را در بستری اسطوره‌ای نوشته باشد. جزءجزء شباهت‌های زندگی ددالوس با جویس چنان است که بسیاری، رمان «چهره مرد هنرمند در جوانی» را به طور کامل از روی زندگی نوجوانی و جوانی جویس توضیح می‌دهند. انگار که جویس، خود را ادامه حضور اسطوره ددالوس در دوره جدید ایرلند می‌داند. اما دقت در عمق داستان «چهره مرد هنرمند در جوانی» نشان می‌دهد که این ارتباط نه برگرفته از زندگانی جویس، که منتزع از فرم خود رمان است. «ددالوس» هنرور و مخترع دربار «مینوس شاه» بوده است؛ همانی که برای دربار شاه، لابیرنت پیچیده‌ای را طراحی می‌کند که هرکسی وارد آن شود، سردرگم می‌گردد و نمی‌تواند از آن رهایی یابد. او پدر صنعتگران و هنرمندان است، یعنی کسانی که در زندگی با «خلق» و «ساخت» در ارتباطند. 
در فصول ابتدایی رمان، نویسنده به روایت ذهن پراکنده و مضطرب استیون‌ددالوس می‌پردازد و تداعی‌های ذهنی متعدد و خاطرات متشطت او را پیش روی خواننده قرار می‌دهد. هرچه سن استیون بالاتر می‌رود و به نوجوانی نزدیک‌تر (و از کودکی دورتر) می‌شود، ذهن منظم‌تری می‌یابد. در نوجوانی که قابلیت بیان و بروز درون خویش به دیگران را پیدا می‌کند، روایت‌های جسته‌گریخته نویسنده کمتر شده و گفتگوی صریح رئالیستی و دیالوگ شخصیت اصلی با دیگران، حجم بیشتری را اشغال می‌کند. در نقطه عطف داستان، یعنی جایی که شخصیت کلیسا را رها می‌کند و وارد دانشگاه می‌شود، نویسنده کاملا خود را کنار می‌کشد و به استیون ددالوس اجازه می‌دهد تا افکار و عقایدش را با دیگران مطرح کند. در اوج داستان، زمانی که استیون در یک گفتگوی طولانی با لینچ، فلسفه هنر مخصوص به خود را که برگرفته از آکوئیناس و ارسطوست بیان می‌کند، نویسنده با پیگیری ماجرای دختر مورد علاقه استیون و مشخص کردن رابطه‌اش با کرانلی، شخصیت اصلی را به نقطه‌ای می‌رساند که «ددالوس به عنوان یک نویسنده» از دل داستان زاده شود. این گونه می‌شود که هنرمندِ تازه متولد شده، ادامه روایت رمان را خود برعهده می‌گیرد. انگار که کل رمان، فرآیند زاده شدن ددالوس نویسنده است که ذهن آگاهش در زمان حال، با رجوع به گذشته روایت مراحل تکامل نویسندگی‌اش را بر عهده گرفته است.
و اما خط اصلی روایت نویسنده شدن ددالوس چیست؟ یک کلام، «مسیحیت». محوریت پیشرفت رمان برای توضیح زاده شدن ددالوس نویسنده، بررسی رابطه شخصی او با دین مسیحیت است. او که از دل مادری مسیحی زاده شده است و برای تربیت شدن به کلیسای یسوعی‌ها فرستاده شده، با کلیسا و کشیشان به عنوان نمایندگان خدا بر زمین، درگیر می‌شود و در هر سنی سعی می‌کند متناسب با قوای ادراکی‌اش، مسیحیت را به عنوان یک کل، حول محور خدا (و مسیح) بفهمد. ادراکات او در کودکی احساسی است، در نوجوانی هیجانی و شهوانی و خشمانی می‌شود، در جوانی دریافتی عقلانی پیدا می‌کند و در دوره پختگی (در نهایت جوانی)، شهودی هنری می‌یابد که به او امکان می‌دهد پیرامونش را در یک شهود «تمام، هماهنگ و درخشنده» (که برگرفته از فلسفه هنر آکوئیناس است) روایت کند. شگفتا که دقیقا در همین نقطه، جریان سیال ذهن نویسنده (یعنی خود جویس) زاده می‌شود. ددالوس (که پس از نویسنده شدن، همان حضور اسطوره‌ای جویس در زمان اکنون است) به ظاهر ایمان خود را از دست می‌دهد، اما کافر هم نیست و به وادی شکاکیت نغلتیده است چون آن را هم نوعی جزمیت می‌داند. سرگشته است و به عنوان راوی، رفت و برگشت‌های مکرر درون خویش را از کودکی تا بلوغ نویسندگی روایت می‌کند. به خاطر همین سرگشتگی است که او نمی‌توانست فرم‌های پیشین را برای بیان حرف خود انتخاب کند. جویس باید به دنبال فرمی خاص برای نمایش حیرت خویش می‌گشت. چنین روایتی تنها در فرمی نوین (که همان جریان سیال ذهن باشد)، امکان بروز می‌یابد. ساختار پیرنگ‌محور روایت کلاسیک، اجازه کناره‌گیری نویسنده را از همه اطراف دعوا (که خودش هم یکی از آنان است) نمی‌دهد. 
در کنار سیر دوری- چرخشی نویسنده در نسبت با مسیحیت کاتولیک، دو سیر فرعی هم نمودار می‌شود. اولی دوری او از فضای خانواده و نیز سرگردانی خود خانواده است. خانواده به عنوان نماد ملیت ایرلندی (که رحِمی کاتولیک و نطفه‌ای ضدکلیسایی دارد) و نیز نمونه کوچکی از رابطه طبقاتی پدری- پسری کلیسا، فصل به فصل رمان، رفته‌رفته سست شده و در آخر کار، به سرگردانی در تصمیم می‌رسد. خود نویسنده هم دیگر نمی‌تواند در خانواده بماند چون کامل از فضای ذهنی آنها بریده است. در کنار این دو خط، سیر دیگری هم وجود دارد که در رابطه ددالوس با «زن» خودش را نشان می‌دهد. دوری اولیه از زنان، برقراری رابطه جسمانی با زن در فاحشه‌خانه‌ها، دوری از گناه و حتی پرهیز از فکر کردن به زنان، و در نهایت روی آوردن نهایی به زنان در دوره بلوغ به مثابه متعلَّق زیبایی، آینه‌ای از نحوه وجود خود ددالوس در جهان و رابطه‌اش با کل هستی از درون خود است. زنانی که در داستان دیده می‌شوند، آینه‌ای هستند در دست نویسنده تا مخاطب، ددالوسِ نویسنده (و خود جویس) را در آن‌ها به خوبی تماشا بکند.
اما ایده نهایی جویس در بلوغ چیست؟ یعنی در زمانی که ددالوس با خودش متحد شده و همه حجاب‌های ادبی برداشته شده است؟ زمانی که بین او و فرمش هیچ فاصله‌ای نیست و همه چیز نمایان‌گر خود اوست؟ می‌توان نظر نهایی او را پس از جدایی از کلیسا و فهم علم جدید و تجربه فلسفه‌های اسکولاستیک و مدرن، «هنر به جای کاتولیسیسم» نامید، و یا به تعبیری دیگر «شهود هنری به جای عقل کاتولیک.» توجه شود که این جایگزینی به منزله برون رفت او از مسیحیت نیست بلکه تفسیری جدید از مسیحیت است؛ همانی که بعدها خود او ذیل عنوان خاص مسیحایی «تجلی» در رمان، نگاهش را به ذات شهودی داستان معرفی کرده است. ددالوسِ رمان «چهره مرد هنرمند در جوانی» یا همان جویس در مقام تفکر اسطوره‌ای، از کلیسا و مسیحیت کاتولیک جدا شده است ولی ضدایمان و منکر خدا و مسیح نگشته. او پیشنهاد جدیدی دارد تا معنویت در قالبی تازه (ورای تنگناهای کاتولیسیسم) به جهان عرضه شود. قالبی که چون توسط نظام قدرت‌مدار کلیسا مصادره نشده، است امکان نمایش آزادانه امر معنوی را به صورت بالفعل دارد. هنر با نمایش هویت انسان در کمال آزادی، حجاب‌های متعدد خرافات و عقاید عامیانه و قدرت‌طلبی‌های منفعت‌جویان را دریده و با ارضای عقل حقیقت‌جو، افقی وسیع و بی‌کران پیش روی انسان قرار می‌دهد. این نمایش (که آکوئیناس آن را تمام، هماهنگ و درخشنده می‌داند)، هم فردیت انسان را حفظ می‌کند و هم امکان ارتباط درونی‌اش با امر فرامادی و به ویژه خداوند را می‌دهد. هنرمند برای جویس، حد کمال انسان است که فراتر از منافع و عادات و تنگنای منطق ظاهری، به جهان نگاهی تام، هماهنگ و درخشنده می‌افکند و ظریفترین تصویر را از انسان و کیهان، به انسان ارائه می‌دهد.
        

0

نعیمک

نعیمک

1403/9/24

          عجیب! داستان پیچیده نیست؛ خیلی روان هر بخش روایت می‌شود و کل ماجرا مشخص است اما... 
اما جمع پاراگراف‌ها و جمله‌ها و فکرهای توی سر شخصیت پیچیده است و پدر آدم را درمی‌آورد. از اولین کتاب‌هایی است که خیلی سخت تمامش کردم و تقریباً نفهمیدم چی به چی شد. ماجرا چیزی بیش از یک داستان ساده است و همین جا است که جویس دارد نبوغش را نشان می‌دهد. و البته همین جا است که می‌فهمم چرا در «اولیس» ردپای دین پررنگ است و به دلیل زندگی شخصی خود جویس است. اینجا هم جویس به بهترین شکل ممکن توانسته آن تجربه را روی کاغذ بیاورد. وطن نقش پررنگی در داستان دارد اما مهم‌ترین نکتۀ کتاب مسئلۀ دین است. مرد هنرمند در مدرسۀ دینی مشغول به تحصیل است (مثل خود جویس) و نمی‌تواند این شکل از زندگی را درک کند و مدام در نوسان بین دین (آنچه که مدرسه می‌گوید) و ذهنیات خودش است. این نوسان برای ما بسیار گویا است چون در سرزمینی زندگی کردیم که دین بخشی از زیست هرروزۀ ما است و جنبه‌های تاریک زیادی وارد زندگی ما کرده اما هنر جویس فقط بیان این پیچیدگی نیست. 
او به بهترین شکل ذهنیات یک پسر نوجوان را بیان کرده. خیلی از جملات و گره‌ها را من خودم داشتم. گاهی جملات دقیقاً یادآور خاطره‌ای برای خود من بود و این ماجرا تا خود دانشگاه رفتن ددالوس ادامه دارد. او توانسته به نحوی این سیروسیاحت ذهنی را دقیق روی کاغذ بیاورد از آنچه که خودش تجربه کرده و تبدیل آن به یک گرۀ بسیار مهم ذهنی که اینجا دین است. 
حتماً باید دوباره خواند تا دقیق‌تر فهمید. دربارۀ ترجمۀ فارسی بدیعی تقریباً گره خورده به جویس و «اولیس» بیچاره که هنوز در انتظار چاپ است. در نسخه‌ای که من داشتم بدیعی توضیحاتی دربارۀ ترجمه (در جوابِ نقدی) می‌دهد و البته پانویس‌های کتاب به درک کتاب خیلی کمک می‌کند. بدیعی در کنار ترجمه با راهنمایی‌هایش به درک بهتر جویس هم کمک کرده و این کار راحتی نیست.
        

0