بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شهید نوید: روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری

شهید نوید: روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری

شهید نوید: روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری

مرضیه اعتمادی و 1 نفر دیگر
4.4
36 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

66

خواهم خواند

15

کتاب شهید نوید: روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری، ویراستار فهیمه اسماعیلی.

لیست‌های مرتبط به شهید نوید: روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری

یادداشت‌های مرتبط به شهید نوید: روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری

            
🌷این کتاب فقط زندگینامه ی شهید نیست، کتاب #شهید_نوید درس اخلاق و زندگیست. قطعا نمیشود همه ی راه و روش و منش شهدا را در یک کتاب جمع کرد اما نویسنده با خلاقیتی که در این کتاب داشته الحمدلله توانسته با زاویه دید متفاوت خاطرات را از زبان خانواده و همسر و دوستان شهید، به بهترین شکل ممکن روایت کند. دست‌نوشته ‌های شهید برای تأدیب نفس را حتما مطالعه کنید و انشاءالله به کار بگیرید.
📕برشی از کتاب:
پیکر را که وارد حرم کردند، ما پشت سر تابوت بودیم. زیر لب گفتم: السلام علیک یا ابالجواد. انگار روی ابرها راه می‌رفتم. آقا نوید از سوریه برگشته بود و ما برای مراسم عروسی آمده بودیم حرم امام رضای عزیزمان. باور کنید همین احساس را داشتم. بس که حواسم پرت بود چادر کشیده شد روی زمین. خواهرت چادرم را که جمع کرد بی‌اختیار گفت: « مریم شبیه عروسا شدی، یکی باید دنبال سرت بیاد چادرت رو بگیره بالا!» شبیه عروس ها شده بودم!
آقا نوید را که آوردند کنار ضریح، توی دلم گفتم: حتما آقا رسولم الان اینجاست. اصلا شاید الان زیر پیکر همکاری شهیدش رو گرفته باشه. یعنی میشه اهل بیتم باشن!؟
اشک سر خورد روی صورتم. من بهتر از این مراسم عروسی میخواستم. من همیشه آرزو داشتم طوری جشن عروسی ام را بگیرم که شهدا بتوانند توی مراسمم شرکت کنند، اهل بیت به جشنکان نظر کنند. حالا به آرزویم رسیده بودم. زیر لب فقط الحمد اللّه می‌گفتم.
          
                #معرفی_کتاب
#شهید_نوید
#مرضیه_اعتمادی
#نشر_شهید_کاظمی

🌹

♡روایت ها صف به صف تو را خواندند و مرا با شما و زندگی تان همراه کردند.همراهیِ از جنس نور و لطف انسانهایی که آسمانی بودند و بس.
جُرعه جُرعه کتاب را نوشیدم.غمِ دل کَندَن بود و حسرت جامانده ها،شَهد شیرین رسیدن به شهادت و خدمت بود
 و ذوق رسیدن به خدا.
از تو و خاطراتت حکایت ها شنیده بودم،باورش سنگین بود و جانکاه اما به قول معروف 《شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن》.
مادری بودی،شوخ طبع و دلداده اهل بیت و عاشق شهادت،
#معرفی_کتاب
#شهید_نوید
#مرضیه_اعتمادی
#نشر_شهید_کاظمی 

🌹 

♡روایت ها صف به صف تو را خواندند و مرا با شما و زندگی تان همراه کردند.همراهیِ از جنس نور و لطف انسانهایی که آسمانی بودند و بس.
جُرعه جُرعه کتاب را نوشیدم.غمِ دل کَندَن بود و حسرت جامانده ها،شَهد شیرین رسیدن به شهادت و خدمت بود
و ذوق رسیدن به خدا.
از تو و خاطراتت حکایت ها شنیده بودم،باورش سنگین بود و جانکاه اما به قول معروف 《شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن》.
مادری بودی،شوخ طبع و دلداده اهل بیت و عاشق شهادت،
کم نگذاشتی تا به آرزویت رسیدی و عاقبت بخیر شدی.
خونِ ریخته تو و رفقایِ شهیدت،همان ها که با التماس اِذن شهادت رو از آنها گرفتی تا ابدالدهر می شود راهنمای اهل الارض برای رسیدن به همان عاقبتِ زیبای تو.....

♡کتابی لطیف با وزن خاطره گویی خانواده و دست نوشته های شهید،همچنین الطاف شهدا نسبت به شهید عزیز. 

🌹 

#برش_کتاب؛ 

♡در جوابش می گویم؛
آقا نوید همیشه می گفت:"ما باید توی زمان حال زندگی کنیم."
همیشه طوری برای زندگی شور و نشاط و برنامه ریزی داشت که انگار قراره صد سال زندگی کنه.
جوری هم به فکر آخرتش بود که انگار همین فردا صبح از دنیا می ره.




#کتاب#شهیدانه#رفاقت#نوید_صفری
#مدافع_حرم#عاقبت_بخیری#شهادت#مذهبی
#امنیت
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            #کتاب_خواندم
#شهید_نوید
مقدمه و فصل اول را  که شروع کردم؛ جایی که باید کتاب  هرم  آتشی  در جانت بریزد؛ متوسط بود؛ مشغله ای پیش آمد؛ کتاب را دو روز کنار گذاشتم صدایم نکرد ادامه ندادم؛ دوست مورد نظر دوباره پیگیری کرد چیزی نگفتم دست به سرش کردم که میخوانم؛ پس دوباره شروع کردم؛ روایت دوم به جز چند مورد اشاره از اولی هم گنگ تر  و بدتر ارائه شده بود؛ وارد فصل مادر و خواهر شدم؛ منتظر بودم نویسنده یا راوی  خودنمایی کنند؛ درست حدس زده بودم هر دو شروع کردند؛ روایت مادر از قبل از تولد و ازدواج؛ فرایند باز هم عادی رو به متوسط بود ولی گر گرفته بود؛ روایت خواهرش هم کمی قابل تحمل ولی از روایت همسر کاملا کتاب شعله کشید؛ از حضور دفتر شهید در اقصی نقاط کتاب؛ از آب در اوردن احساس  حسرت همسر شهید برای زندگی زیر یک سقف؛مخصوصا  از حضور رویا گونه ی ان نور وجودی(بیشتر توضیح نمی دهم که کتاب لو نرود) این قسمت کتاب بسیار خوب درآمده بود؛ این قسمت کتاب همش یاد قسمتی از روایت همسر سردار رستگار پناه افتادم در کتاب دوجان؛ یادگاری رزمنده ها😊 کاملا آتشی شرار کشید بر جانم. دائم اسم دو شهید خلیلی ها می امد؛ دلم پر می کشید رفت تهران سرمزار شهدا؛ دلم برای رفقای شهید اراکی ام  هم تنگ شد😭. میخواهم دوئل کنم با شهید نوید.. 
برای من این موضوع شده دستاویز؛ از شهدا ناممکن ها گرفتم😉خلاصه فکر میکنم هیچ دو شهیدی چه دفاع مقدس چه مدافع حرم شبیه هم نیستند هر کدام گوهری هستند کاویدنی. فکر میکنم به راز بزرگی پی برده ام؛ این که شهدا در محضر خدا نه تنها زنده اند و روزی میخورند بلکه دولتی دارند مشغول حکمرانی. با دست هایی باز و پربودجه؛ مشغول اتصال و پارتی بازی؛ ما را هم به قول شهید بخرید؛ با دلار الهی 😭