مهدی باکری به روایت همسر شهیدمهدی باکری به روایت همسر شهیدمریم برادران حقیر و 1 نفر دیگر4.426 نفر |6 یادداشتجلد 6خواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن0خواندهام60خواهم خواند6توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگراین کتاب، جلد ششم از مجموعه «نیمه ی پنهان ماه» می باشد که به بیان زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی باکری از زبان همسرشان می پردازد.عمومی اسلامی فلسفهلیستهای مرتبط به مهدی باکری به روایت همسر شهیدمحمد کامیابیکتاب های سال 140269 کتاباین لیست شامل کتاب هایی است که در سال 1402 مطالعه شده220مشکات عبادیاننیمه پنهان ماه!34 کتابسری کتاب نیمه پنهان ماه از انتشارات روایت فتح .شهدای دفاع مقدس به روایت همسرانشان09رقیه بانوشهیدان باکری46 کتاب🌱🌱🌱🌱00یادداشتهای مرتبط به مهدی باکری به روایت همسر شهیدهمشهری جوان1401/03/22 برادر بزرگتر ششمین جلد از مجموعه پر طرفدار «نیمه پنهان ماه»، با روی جلدی شیک و متفاوت که جان میدهد برای هدیه دادن به یک دوست. مهدی باکری، برادر بزرگتر حمید باکری بوده، اما دیرتر ازدواج میکند، آن هم با دختری که اسلحه به دست بوده و تازه مهرش هم یک جلد قرآن مجید میشود و یک کلت کمری! زندگی این زن و شوهر چهارسال بیشتر طول نمیکشد، چرا که مهدی از خیلی وقت پیش، آماده پرواز بوده است. هفتهنامهی همشهری جوان، شمارهی 19، 31 اردیبهشت 1384. 00زینب1402/06/24 کتاب محتوای جذاب و گیرایی دارد، ولی حیف و صد حیف! که در مجموعه ی نیمهیپنهان ماه، همهچیز به طور مختصر نوشته شده:) آدم به اندازه ی کافی سیراب نمیشه. 09مظفری1401/08/22 بسم الله الرحمن الرحیم اگر نخوانده بودمش، فیلم موقعیت مهدی را نمیفهمیدم... آقا مهدی، یکی از نوادری است که خیلیها نفهمیدنش. 00علی عموکاظمی1402/10/08 شهید مهدی باکری به روایت همسر بخشهایی از کتاب: - فرمانده لشکر که شد، خودش چیزی نگفت. فاطمه از حمید آقا شنیده بود. مهدی که آمد، گفتم "سلام آقای فرمانده." جا خورد. گفت "این حرفها چیه؟" و دیگر به روی خودش نیاورد. - دستم را بردم جلو که یک تکه از نان بکنم. گفت "تو نباید از این نانها بخوری." گفتم "چرا؟" گفت "این نون مال رزمنده هاست" گفتم "من هم زن رزمنده ام" گفت "نه فقط رزمنده ها" شب را من با خرده نانهایی که داشتیم سر کردم. خیلی مراعات میکرد. به قول مادربزرگشان، این دوتا برادر، مهدی و حمید را میگفت، شورش را درآورده بودند. میگفت "برید ببینید بعضی از همین پاسدارها به کجاها رسیده اند، چه دم و دستگاهی به هم زده اند." و شاهد مثال می آورد. مهدی شانه های مادربزرگ را بغل میگرفت و تکان میداد و میگفت "مادربزرگ، ضد انگلاب شده ای ها!" و میخنداندش. -خودکارش گوشه اتاق بود. برداشتم که بنویسم.، یک داد زد "اون خودکار رو بذار سر جاش." گفت: "از خودکار خودمون استفاده کن اون مال بیت الماله، نه استفاده شخصی." ترسیدم. فکر کردم چی شده من فقط میخواستم اسم چندتا سبزی را بنویسم؛ همین. گفتم: "تو دیگه خیلی سخت میگیری." تا آمدم از فلان و بهمان بگویم، گفت: "به کسی کار نداشته باش. ما باید ببینیم حضرت علی و امام چطور زندگی میکنند." 00محمد کامیابی1402/02/27 کتاب جالبی بود ماجرای شهدا از دید همسرشون جذابیت خاصی داره 02سقا علمدار1402/01/13 ماجرای خواستگاری و مهریه ی خانوم که یه کلت کمری بود خیلی جالبه. یک فیلم هم ساختن درباره این شهید عزیز به اسم موقعیت مهدی. نگرانی های شهید مهدی و همسرش بعد از شهادت آقا حمید، دل آدم رو خون میکنه... «شهید مهدی باکری؛ نیمه پنهان ماه ۶» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/75018 01