ملال جدول باز
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
9
خواهم خواند
4
توضیحات
کتاب ملال جدول باز، نویسنده ایرج کریمی.
یادداشتها
1401/7/28
رمانهای بسیاری بودهاند که مدتها منرا درگیر خودشان کردهاند و هفتهها با پرسوناژهایشان زندگی کردهام -پس از خواندن "بیگانه" سه ماه یک تابستان که از مدرسه خبری نبود را با "مورسو" هم اتاق بودم حتی- اما یادم نیست هیچ رمانی، اینطور که "ملال جدول بازِ" ایرج کریمی ذوقزدهام کرده، به وجدم آورده باشد. با این که میدانم حتی دو-سه روز هم با مهران، بهمن، هما، سهند یا آقای احمدی درگیر نخواهم بود؛ اما بیتردید تا سالها با روانیِ خارج از حدِ تصورِ "ملالِ جدول بازِ" ایرج کریمی، زندگی میکنم. بدونِشک این رمان یک کلاس درس است. بخشهایی از کتاب: از شاهکارهای هومر - قاشق شکمگنده - لقب سعدی - مرکز ایالت تبت - ..... و ... - حرف ندا.... باری، این حرف لعنتی ندا که از همان روزهای اول باب شدن جدول كلمات متقاطع در ایران مثل یک ورد تکرار میشود. انگار مثل فریاد اسرار آمیز و در عین حال فریاد کمکی که به گوش هیچ احدی نمی رسد. حتی به گوش خود طراح جدول. ولى جدول کلمات متقاطع کارش چیز دیگری ست. این که دنیا را به طرز احمقانه ای کوچک کند و قالب بگیرد و توی چارچوب بریزد و خیال جدول بازهای ملول را راحت بکند. جدول بازهای ملولی که به نحو گنگی توی کار دنیا مانده اند. برای همین جدول های موضوعی که معماهای شان فقط شامل یک موضوع می شود چنگی به دل نمی زنند. جدول باید دنیای مان را از سوزن خیاطی و آبزی های میکروسکوپی گرفته تا سرحدات اش در فراسوی کهکشان ها فرا بگیرد. و این کار فقط به کمک دانش ملال ممکن می شود با چاشنی بلند پروازی ای که به طرز معصومانهای احمقانه است. توی راه خانه به خودم دل خوش کنک می دادم که آلفرد و من همان قدر به همدیگر ربط داریم که خانه های یک جدول به همدیگر، یا دست کم آلفرد و رحیم، یا من و رحیم، همین اندازه به همدیگر ربط داشتیم. از خیلی وقت پیش معتقد شده بودم که قیمت آدمهای ناکام به این است که چقدر دلخوشکنکهایی که به خودشان میدهند باور خودشان میشود. ------------ دو روز پیش او را با سهتا بچهاش در یک بازار ارزانفروشی دیده بودم که شب عیدها برای "اقشار کمدرآمد" برپا میکنند. من داشتم توی پیادهرو از حاشیهی بازار رد میشدم که او را همراه با سهتا بچهی قدونیمقد دیدم. فکر کنم خجالت کشیده بود. و نمیدانم کجایاش خجالت داشت. ما هم بدبختی بر گردنمان است، هم شرمساری بدبختیهایمان. چه روز مزخرفی بود و اتفاق بدتر تازه در راه بود. اتفاق وحشتناک
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
2