بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

آوازهای روسی

آوازهای روسی

آوازهای روسی

3.4
18 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

29

خواهم خواند

16

این کتاب دربردارنده ۲۸ داستان کوتاه است که در کتاب به ترتیب شماره از هم تفکیک شده اند. داستان اول این کتاب روایت پسری به نام «یعقوب» است که از «جبارخان» دزدی کرده و حال در کوچه و بازار به فکر خرج کردن آن پول است. او در اولین گام با دیدن عکاسی دوره گرد، دو عکس از خود می گیرد، گرفتن این عکس ها او را به یاد دوست قدیمی اش «فرزام می اندازد... در راه دختری» لاتری فروش را می بیند که سرگردان است و... .

یادداشت‌های مرتبط به آوازهای روسی

            #آوازهای_روسی اسم خوش آهنگیه. طرح جلد خوبی هم داره. خواهرزاده نه ساله‌ام میگه خاله درباره موسیقیه؟
😊😊
وقتی بدونیم نویسنده کتاب آقای #احمد_مدقق یک افغان هستن و داستان هم درباره افغانستانه خواهی نخواهی ذهن به سمت جنگ و کشتار میره. مثل همه سریالهایی که درباره فلسطین ساخته شده و میدونی که با ماجرای تلخی مواجه هستی. این کتاب هم غیر از این نبود. کودتای کمونیست ها و حمله روس ها و مقابله مجاهدین اسلام گرا.
داستان درباره خان زاده ایه که بلاتکلیفه. نمیدونه به کجا و کدوم جبهه تعلق داره. عشق ناکامش شاید باعث همه این بلاتکلیفی شده. زبان داستان عالیه. اما باید به این نکته توجه داشت که این زبان، زبان مادری نویسنده است و تو خلقش شاهکار نکرده ولی برای من خواننده جذابه. البته شنیدم که جایی گفته این کتاب برای مخاطب ایرانی نوشته شده. مخاطب افغان متوجه نثر کتاب نمیشه. و اگه این موضوع صحت داشته باشه باید بگم با این وجود کتاب برای مخاطب ایرانی که از تاریخ افغانستان چیزی نمیدونه گنگه. به نظر میرسه نویسنده با این پیش فرض کتاب رو نوشته که مخاطب از تاریخ اطلاع داره. درک این نکته که این داستان مربوط به حدود چند سال پیشه واقعا مبهمه. تا اواخر داستان که به انقلاب ایران اشاره میشه. حتی توصیفات هم برای یه مخاطب ایرانی مبهمه. من چطور باید بدونم یه رستوران کثیف تو کابل پنجاه سال قبل چه شکلیه.
یا ورث اگه روستاست و میان دره چه شکلیه و کوچی ها کین.
اما با این وجود روند داستان، پیرنگ، شخصیت پردازی، تعلیق ها، عدم اطناب، سپیدخوانی های جذاب و همینطور زبان کتاب رو خواندنی کرده. یعنی کتابیه که باید خوند ولی ای کاش...
          
            آوازهای روسی برای که نواخته می شود؟

آوازهای روسی داستان یعقوب دانشجو که عشقی نافرجام داشته و قرار است از دریچه ذهن او دوره ای از تاریخ افغانستان روایت شود.
آوازهای روسی با زاویه دید محدود به ذهن یعقوب روایت می شود. انتخاب این زاویه دید برای گستره تاریخی که برای مخاطب ایرانی گنگ است خود بسنده نیست. مخاطب ایرانی برای اینکه متوجه دوره تاریخی داستان شود مجبور به کسب اطلاعاتی بیرون از داستان می شود. انگار با این زوایه دید تمام داستان را از نمای کلوز (بسته) نمایش می دهد و قرار است سر بسته بماند. این ادعا را پاراگراف پیش از شروع رمان نیز تایید می کند: «نویسنده تاکید می کند که تمام ماجراهای این کتاب را در خوابی نیمروزی دیده است» چقدر این حرف را باور کنیم و چقدرش را فریب بدانیم؟ چقدر آن را برای فرار از روایت این بازه تاریخی بدانیم؟ گویی نویسنده سر خودش را روی سینه اش تجسم کرده است که به خود اجازه نداده پایش را فراتر بگذارد که هم خودش بیشتر جهان داستانش را کشف کند و هم مخاطب را شیرفهم کند. گو اینکه داستان قرار است از پشت همان شیشه ی مات و بخار گرفته روایت شود که مبارکه با دست پاک کرد و صورتش را چسباند. باز در آنجا دستی روی شیشه کشیده شد و مشاهده ای شفاف اتفاق افتاد.
اگر نویسنده جاه طلب بود و داستان را با زاویه دید دانای کل روایت می کرد حجم داستان دو یا چند برابر می شود. شاید شاهکاری نزدیک به جنگ و صلح تولستوی خلق می شد. این بار صلح هایی که در رستوران آیلین و همسرش می گذشت و جنگ هایی که بین مجاهدین و خلقی ها. با این رفت و برگشت ها ورث را در زمان خانی جبار خان می دیدیم. به جبار خان نزدیک می شودیم که تکرار نیکلای آندره یویچ _شاه بروس_ در جنگ و صلح است. سوال های ریز و درشت مان پاسخ داده می شد. مبارکه در روز عقدش با نعیم به یعقوب فکر می کرد؟ فرزام و هم پالگی هایش در خلوت چه نقشه هایی برای یعقوب ها می کشیدند؟ سردمدار این جنگ ها کی بودند و از کجا خط می گرفتند؟
با انتخاب زاویه دید محدود برای روایت تاریخ، انگار آتشی افروخته و خرواری کاه رویش ریخته. فقط دودش به چشم ما می رود با کمی سوزش. اما تلخی تاریخ را حس نمی کنیم. ما را درون آتش نمی اندازند.
اگر قرار است آوازهای روسی برای مخاطب ایرانی نواخته شود بهتر بود با انتخاب زاویه دید دانای کل نامحدود عرصه های بیشتری جلوی چشم مخاطب ایرانی باز می کرد. با انتخاب زاویه محدود، نویسنده برای روایت داستان متمسک به جزئیات فراوان و بیش از اندازه شده که از کار بیرون زده است. جزئیاتی که مخاطب احساس می کند قصه را کش دار می کند و به اصطلاح آب توش می اندازد. ریزه کاری هایی که خوب تصویر شده بودند ولی برای این قصه نبود. برای یک تمرین ساده نویسندگی به کار می آید. این حجم از جزئیات با این حجم از کلمات انتظاراتم را برای بازگویی آن پهنه از تاریخ افغانستان برنیاورد. جزئیاتی که سوالات من را پاسخ نمی دهند. جزئیاتی که محتوا نمی دهند و جنبه زینتی پیدا می کنند. مثل فصل پانزدهم صحنه کشته شدن آیلین از زبان دکتر و تصویر پایین آوردن جنازه او.
البته ناگفته نماند که سید احمد مدقق هنرمندانه و حرفه ای از پس زاویه دید محدود به ذهن یعقوب برآمده است. این عنصر را چنان با دقت پی گیری می کردم که اگر جایی از داستان خارج از زاویه دید روایت شد مچ نویسنده را بگیرم. ولی هوشمندانه داستان با زاویه دید دانای محدود به ذهن یعقود روایت می شود. البته دو سه جایی زاویه دید حالت تخاطب پیدا می کند مثل: صفحه 91:
_تصدیق کن یعقوب که قیافه ی این دختر عقلت را پرانده است._
و صفحه 60:
_دخترک لاتری فروش تمام برگه هایش را برای تو آورده است_.
این تخاطب ها را با بیان حدیث نفس یعقوب با خودش (واگویه درونی) می توان توجیه کرد.
نتیجه اینکه نویسنده از پس اجرای خوب زاویه دیدی که برگزیده برآمده ولی در انتخاب نوع زاویه دید خطا کرده است.
.
آوازهای روسی را چه کسانی می خوانند یا چه کسانی از خواندنش لذت می برند؟ این را به خاطر زبان روایی داستان می گویم. با استقرایی ناقص، کتاب را به سه گروه واگذر کردم.
اول کسانی که برای اولین بار یا از معدود داستان هایی است که دست می گیرند.
دوم آنهایی که حرفه ای رمان می خوانند و با زبان داستانی ارتباط دارند و علاوه بر آن دستی بر قلم دارند.
گروه سوم که بین این دو دسته بودند. کم و بیش با داستان آشنا بودند و خوانش هایی را در این عرصه داشتند.
گروه اول همان فصل ابتدا، کتاب را زمین گذاشت. می گفت خوش خوان نیست. تعلیق ندارد. چنگکش جایی از داستان گیر نکرد که ادامه دهد.
گروه سوم پذیرفته بودند که داستانِ سخت خوانی است ولی قصه داستان گرفته بودشان و ادامه داده بودند.
گروه دوم که لازم به گفتن نیست. خوراکشان بود. یک داستان با زبان جدید که قرار است دایره واژگانشان را گسترش بدهد.
_ریکشا، اَلماری، بروت، پرولتاریا، وُلسوال، چِلَم، بودَنه، موتَر، سُتره، گادی وان، شِفر، فَیر، جَمپی، آرنگ، قچاق، آجه، اِشترنگ، عنعنات_
و ترکیب بندی های نو و جدیدی مشاهده کنند
_برود به رستورانت ترکی یاشار و فرمایشی هوسانه بدهد_
گروه دوم به عشق زبان داستان که بخشی از بار تعلیق را برعهده گرفته می خوانند. با این مقدمه چینی می گویم این کتاب برای کسایی که با داستان به تازگی آشنا شده اند نیست. البته نقض و ضعف آوازهای روسی به شمار نمی آید. نشان می دهد که حتما پس این نوشته یک نویسنده حرفه ای نشسته است. که قرار نیست قصه ای دم دستی و پیشِ پا افتاده را جلو ببرد. قرار است قصه ای با ویترین زبان نو و تازه روایت کند.
_فرزام گفت: «مصروف چی کاری هستی؟ می خواهم کمکمان کنی. پنج شنبه ی این هفته بیا پارک زرنگار. از مظاهره ی ما یک گزارش نوشته کن. بعد برایت یک کار دائم داریم.» خواست بپرسد چه کاری؟ نپرسید. ترسید دستپاچه و محتاج به نظر برسد یا فرزام را به این خیال بیندازد که من بودم به فریاد یعقوب رسیدم._
.
یکی از شاخصه های آوازهای روسی تکرار است. ...

ادامه در کامنت
          
            داستان از دریچه‌ی نگاه یعقوب، دوره‌‌ای‌ از
تاریخ افغانستان را روایت می‌کند.
.
در مجموع کتاب خوبی بود. خیلی خوب نه!
اما از متوسط بالاتر. مخصوصا برای نویسنده‌ای
که اولین کتابش‌ است.
.
بیشتر اتفاقات برای مخاطبِ ایرانی گنگ است.
بعدا که درباره برخی وقایع افغانستان مطالعه کردم،
تازه برخی از نکات کتاب رو متوجه شدم.
.
دوست داشتم جزئیات بیشتری می‌داد. تا بهتر مخاطب
در شرایط قرار بگیرد و بتواند ارتباط عمیق‌تری برقرار کند.
جزئیاتی درباره مکان‌ها مثل کابل، بازارها، ورث، قلعه خان،
حجره‌ی عبدالرحیم یا حتی خونه‌ای که در آن زندگی می‌کرد.
و جزئیاتی درباره آدم‌ها؛ از ویژگی‌های ظاهری تا رفتاری.
.
استفاده از زبان افغانی در حدی که منِ مخاطب ایرانی
متوجه بشوم ایده‌ی بامزه‌ای بود. ولی بهتر بود تا
برخی لغات در پاورقی توضیح داده می‌شد.
به تبع استفاده از زبان، رسم‌الخط کتاب هم
جالب بود برای فضاسازی بهتر.
.
روند شروع کتاب خوب نیست. هیچ نکته‌ای ندارد
که مخاطب را به سر شوق بیاورد و مجبورش کند
برود سراغ صفحه‌ی بعد یا فصل بعد. به عبارت بهتر،
تعلیق ندارد. متاسفانه در چهار پنج فصل اول این جوری‌ست