چای با طعم خدا

چای با طعم خدا

چای با طعم خدا

فیروزه گل محمدی و 1 نفر دیگر
3.6
25 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

62

خواهم خواند

5

مثل نامه ای ولی توی هیچ پاکتی جا نمی شوی جعبه ی جواهری قفل نیستی ولی وا نمی شوی مثل میوه خواستم بچینمت میوه نیستی، ستاره ای از درخت آسمان جدا نمی شوی (از متن کتاب) پیش از این مجموعه ی شعر«کوله پشتی ات کجاست؟» سروده ی عرفان نظرآهاری، جوایز بسیاری از جمله جایزه ی کتاب سال وزارت ارشاد(1382) را از آن خود کرده است. «چای با طعم خدا»مجموعه ی هفده شعر از آخرین سروده های اوست. فیروزه گل محمدی، تصویرگر اثر نیز تا کنون موفق به دریافت 15 مدال داخلی و بین الملی شده است.

یادداشت‌های مرتبط به چای با طعم خدا

            کتاب «چای با طعم خدا» مجموعه‌ای است از اشعار خانم «عرفان نظرآهاری».
این کتاب در واقع یک سری بیانات عرفانی را به زبان کودک و نوجوان به رشته تحریر در آورده است. درست است که کتاب برای سنین کودک و نوجوان است ولی می‌تواند مورد استفاده همه قرار بگیرد.
در این کتاب، در شعر «خاک خوشبخت» به نوعی داستان خلقت آدم را بیان می‌کند که از خاک آفریده شده است. همچنین این سوال که چرا انسانی که از روح خداوند آفریده شده است (خداوند از روح خود در آدم دمید) از خداوند دور می‌شود؟ و به نوعی با انجام گناه و معصیت از خدا فاصله می‌گیرد؟
شاعر این مطالب (خلقت انسان و دور شدن از خدا) را به زبانی ساده ولی شیرین و زیبا بیان می‌کند که قابل تأمل است.
یا در بخشی دیگر از زندگی تعبیری بسیار زیبا دارد. زندگی را یک بازی بین انسان و خدا می‌داند.
کتابی که من خواندم نسخه پی دی اف بود. ولی چند وقت بعد که در  کتابفروشی بودم شکل عجیب کتاب‌های خانم نظرآهاری توجهم راجلب کرد. البته سه تا از کتاب‌هاشان این شکلی بود. می‌گویند قطع آن پالتویی است. یکجور باریک و بلند. مثل خط کش ولی پهن‌تر. همانطور که در عکسش می‌بینید.
نکته دیگه هم من خودم خیلی از آن خوشم میاد این است که می‌توانید به سایت رسمی خانم نظرآهاری با آدرسnooronar.comبرید و صدای گرم شاعر را هم بشنوید. آهنگ اصلی سایت شعر «خاک خوشبخت» با صدای خود شاعر هست که یک موسیقی آرام دارد. یک حس جالبی میدهد این آهنگ. پیشنهاد می‌کنم یک سر بزنید.
«خاک خوشبخت:
سال‌ها پیش از این
زیر یک سنگ گوشه‌ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم همین
یک کمی خاک که دعایش
پر زدن آنسوی پرده‌ی آسمان بود
آرزویش همیشه
دیدن آخرین قله‌ی کهکشان بود
*
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه‌ای خاک را برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
اینهمه از خدا دور هستم!»


«چای با طعم خدا:
این سماور جوش است
پس چرا می‌گفتی
دیگر این خاموش است؟!
باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله‌اش را کم کن
..................
دست‌هایت
سینی نقره‌ی نور
اشک‌هایم
استکان‌های بلور
کاش
استکان‌هایم را
توی سینی خودت می‌چیدی
کاشکی اشک مرا می‌دیدی
خنده‌هایت قند است
چای هم آماده است
چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
...................
پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم
چای داغ بریز»

امین پازوکی