بچه های نیمه شب بچه های نیمه شب سلمان رشدی و 1 نفر دیگر 4.6 5 نفر | 4 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 2 خواندهام 6 خواهم خواند 9 ناشر تندر شابک 0000000033825 تعداد صفحات 688 تاریخ انتشار 1365/1/1 نسخههای دیگر نشر Random House نشر تندر توضیحات کتاب بچه های نیمه شب، نویسنده سلمان رشدی. لیستهای مرتبط به بچه های نیمه شب محمدامین طاهری 1403/2/3 ۱۰۰ کتاب برتر جهان؟!.(بعضی هاش هم در ایران نیست) 88 کتاب بینالنهرین ۱۸۰۰ ق. م حماسه گیلگمش. یونان ۷۰۰ ق. م ایلیاد و ادیسه . هومر هند ۵۰۰ ق. م مهاباراتا یونان ۴۳۱ ق. م مده آ. ائوریپیدس یونان ۴۲۸ ق. م ادیپ شهریار . سوفکلس فلسطین ۴۰۰ ق. م کتاب ایوب ایران ۴۰۰ ق. م هزار و یکشب هند ۳۰۰ ق. رامایانا . والمیکی ایتالیا ۲۹–۱۹ ق. انئید . ویرژیل ایتالیا ۱۰ ق. م-۱۹ دگردیسیها . اوید هند ۲۰۰ شکونتلا . کالیداس ژاپن ۱۰۰۰ افسانه گنجی موراساکی شیکیبو ایران ۱۲۰۰ بوستان سعدی ایران ۱۲۶۰ مثنوی معنوی مولوی ایسلند ۱۳۰۰ سرگذشت نیال ایتالیا ۱۳۰۸–۱۳۲۱ کمدی الهی . دانته آلیگیری ایتالیا ۱۳۴۸ دکامرون . جووانی بوکاچو انگلیس ۱۳۷۲ حکایتهای کنتربری جفری چاسر فرانسه ۱۵۳۲ گارگانتوا و پانتاگروئل فرانسوا رابله فرانسه ۱۵۹۲ مقالات میشل دو مونتنی انگلیس ۱۵۹۹–۱۶۰۳ هملت ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۳ اتلو ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۵ لیرشاه ویلیام شکسپیر اسپانیا ۱۶۰۵ دن کیشوت میگوئل سروانتس ایرلند ۱۷۲۶ سفرهای گالیور جوناتان سویفت ایرلند ۱۷۶۰–۱۷۶۷ زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی لارنس استرن فرانسه ۱۷۷۱–۱۷۷۸ ژاک قضا و قدری و اربابش دنیس دیدرو انگلیس ۱۸۱۳ غرور و تعصب جین اوستین آلمان ۱۸۲۸ فاوست یوهان ولفگانگ فون گوته ایتالیا ۱۷۹۸–۱۸۳۷ مجموعهٔ اشعار گیاکومو لئوپاردی فرانسه ۱۸۳۰ سرخ و سیاه استاندال فرانسه ۱۸۳۵ بابا گوریو انوره دو بالزاک دانمارک ۱۸۰۵–۱۸۷۵ داستانها و قصهها هانس کریستیان آندرسن روسیه ۱۸۴۲ نفوس مرده نیکلای گوگول آمریکا ۱۸۰۹–۱۸۴۹ مجموعه داستانها ادگار آلن پو انگلیس ۱۸۴۷ بلندیهای بادگیر امیلی برونته آمریکا ۱۸۵۱ موبیدیک هرمان ملویل آمریکا ۱۸۵۵ برگهای علف والت ویتمن فرانسه ۱۸۵۷ مادام بواری گوستاو فلوبر انگلیس ۱۸۶۰ آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز انگلیس ۱۸۷۱–۱۸۷۷ میدل مارچ جورج الیوت فرانسه ۱۸۲۱–۸۰ تربیت احساسات گوستاو فلوبر روسیه ۱۸۶۶ جنایت و مکافات فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ ابله فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۷۲ شیاطین (جن زدگان) فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۸۰ برادران کارامازوف فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ جنگ و صلح لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۷۷ آنا کارنینا لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۸۶ مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالاوریج تولستوی نروژ ۱۸۷۹ خانه عروسک هنریک ایبسن آمریکا ۱۸۸۴ ماجراهای هاکلبری فین مارک توین نروژ ۱۸۹۰ گرسنه کنوت هامسون آلمان ۱۹۰۱ بودنبروکها توماس مان انگلیس ۱۹۰۴ نوسترومو جوزف کنراد روسیه ۱۸۶۰–۱۹۰۴ مجموعه داستانها آنتون پاولوویچ چخوف ایتالیا ۱۹۲۳ وجدان زنو ایتالو اسوو فرانسه ۱۹۱۳–۱۹۲۷ در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست آلمان ۱۹۲۴ کوه جادو توماس مان آلمان ۱۹۲۹ برلین، میدان الکساندر آلفرد دوبلین اتریش ۱۹۳۰–۴۳ مرد بدون خاصیت روبرت موزیل چین ۱۹۱۸ دفتر خاطرات مرد دیوانه لو خوان ایرلند ۱۹۲۲ اولیس جیمز جویس انگلیس ۱۹۲۷ به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف انگلیس ۱۹۲۵ خانم دالوی ویرجینیا وولف آلمان ۱۹۲۳ محاکمه (رمان) فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ قصر فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ مجموعه داستانهای کافکا فرانتس کافکا یونان ۱۹۴۶ زوربای یونانی نیکوس کازانتزاکیس انگلیس ۱۸۸۵–۱۹۳۰ پسران و عشاق دی. اچ. لارنس پرتغال ۱۹۱۳–۳۴ کتاب دلواپسی فرناندو پسوآ فرانسه ۱۹۳۲ سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین آمریکا ۱۹۲۹ خشم و هیاهو ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۳۶ ابشالوم، ابشالوم ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۲۹ وداع با اسلحه ارنست همینگوی اسپانیا ۱۹۲۸ قصیدههای کولیها فدریکو گارسیا لورکا آمریکا ۱۹۵۲ پیرمرد و دریا ارنست همینگوی ژاپن ۱۹۴۸ صدایی از کوهستان یاسوناری کاواباتا روسیه ۱۹۵۵ لولیتا ولادیمیر ناباکوف آرژانتین ۱۹۵۱ هزارتوهای بورخس خورخه لوئیس بورخس ایسلند ۱۹۰۲–۱۹۹۸ مردم مستقل هالدور لاکسنس فرانسه ۱۹۰۳–۱۹۸۷ خاطرات آدرین مارگریت یورسنار ایرلند ۱۹۵۱–۵۵ مولی، مالون میمیرد، بینام ساموئل بکت سوئد ۱۹۰۷–۲۰۰۲ پیپی جوراببلنده آسترید لیندگرن برزیل ۱۹۵۶ شیطان در راه گویمارس روزا الجزایر ۱۹۴۲ بیگانه آلبر کامو آمریکا ۱۹۰۸ مرد نامریی رالف الیسون مکزیک ۱۹۱۸–۱۹۸۶ پدرو پارامو خوان رولفو رومانی ۱۹۲۰ - ? اشعار پل سلان نیجریه ۱۹۵۸ همه چیز فرو میپاشد چینوآ آچهبه مصر ۱۹۸۰ بچههای محله ما نجیب محفوظ آلمان ۱۹۵۹ طبل حلبی گونتر گراس انگلیس ۱۹۶۲ دفترچه طلایی دوریس لسینگ سودان ۱۹۶۶ موسم هجرت به شمال طیب صالح کلمبیا ۱۹۶۷ صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز ایتالیا ۱۹۷۹ تاریخ(مورانته) الزا مورانته هند ۱۹۸۰ بچههای نیمهشب سلمان رشدی کلمبیا ۱۹۸۵ عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز آمریکا ۱۹۸۷ دلبند تونی موریسون پرتغال ۱۹۹۵ کوری (رمان) ژوزه ساراماگو 0 15 یادداشتها محبوبترین جدید ترین سهیل خرسند 1401/9/15 رئالیسم جادویی؟؟؟ جانمی جان... شاید برای من که با خواندن کتابهای «صدسال تنهایی» عاشق قلم جادوییِ مارکز، «کافکا در ساحل» عاشق قلم مرموز و جذاب موراکامی، «مرشد و مارگریتا» عاشق قلم شیرین و سادهی بولگاکف، «خانه ارواح» عاشق سادگی قلم آلنده و «آئورا» عاشق قلم پیچیده و کمی سنگین فوئنتس شدم، باعث شد شدیدا عاشق این سبک جادویی شوم که با فرهنگها و زندگی بسیاری از مردم دنیا نه تنها جدا نبود بلکه وصلهی محکم و عمیقی خورده... صدالبته در این میان، از نویسندههایی هم که تلاش کردند گامی در مرز دنیای خیال و واقعیت بگذارند نیز خواندم که باعث گاردی در من شده بود که به سادگی به سوی هر نویسندهای نروم، تا اینکه نام «سلمان رشدی» بار دگر پس از سالها سال در رسانهها به میان آمد و به پیشنهاد دوستی کتابخوار، این کتاب را شروع به خواندن کردم. صندلی داغ سلمان رشدی چطور نویسندهای بود؟ در پاسخ به این سوال از حرفی وام میگیرم که در خصوص «یوسا» به کار بردم: او نویسندهایست که از ابتدا تا انتهای داستانش، در هر سطر میدانست که چه دارد مینویسد و در کل کتاب با این حجمش به داستانش مسلط بود. وقتی از یوسا نام بردم به هیچوجه نیت به مقایسه نداشتم و صرفا اشارهام به خاطر تسلط خاص نویسنده به تاریخ و رخدادهای هند و پاکستان قبل و بعد از استقلال و تولد این دو کشور بوده است. قلم سلمان رشدی چگونه است؟ ساده، شیرین و بیآلایش. سلمان رشدی صاحب سبک است؟ به هیچوجه... من او را تحت هیچ شرایطی صاحب سبک نمیدانم، از خواندن هر سطر از کتابش لذت بردم اما به شدت قلمش را تحت تاثیر اساطیر این سبک از جمله مارکز شناختم. البته بیانصافیست که از تفاوتها هم نگویم، اگر او را در دست چپ و مارکز را در دست راستم بگیرم، وزن جادوی قلم مارکز، همچون نشستن فیلی روی الاکلنگ رشدی را همچون موش به هوا پرتاب میکند و اگر قیاس را واقعیتها بدانم بازی کاملا برعکس میشود، و این به طور حتم بر میگردد به موقعیت جغرافیایی و فرهنگهای متفاوتی که این دو نویسنده در آنجا زیستند. گفتار اندر داستان کتاب داستان ساده و سر راست است و اصلا نیت به ورود ماجرا ندارم و بجای نوشتن زیاد، توصیه میکنم خودتان کتاب را بخوانید و از آن لذت ببرید، اما فقط به این اشاره میکنم که داستان را از زبان «سلیم سینایی» میخوانیم... فرزند نیمهشب، فرزند هند، فرزندی که همانند تمام بچههایی که در شب استقلال هند به دنیا آمدند دارای خصوصیتهای مرموزی میگردد تا اینکه... نقلقول نامه "همانطور که در آشپزی مواد از هم مزه میگیرند، انسانها هم به نحوه در وجود هم رخنه میکنند و بر یکدیگر اثر میگذارند." "در هر جنگی، میدان نبرد بیش از سپاهِ طرفین جنگ خسارت میبیند." "اگر همهچیز از پیش مقدر شده باشد، آنگاه زندگی ما انسانها تصادفی نیست و در آنصورت باید دست از هرکاری بکشیم، چون فکر و عمل بیمعنی میشود، چون در هر صورت همهچیز از پیش تعیین شده و بود و نبود ما هیچ فرقی ندارد." "هیچ سلطهای پایدار نیست." "هر بازیای یک نتیجهی اخلاقی دارد، و مار و پله بهتر از هر بازی دیگری به ما میگوید بالای هر نردبان یک مار منتظر آدم است و البته با هر ماری یک نردبان نیز هست که آدم خود را با آن نجات دهد." "سکوت برای خود پژواکی دارد که از پژواک هر صدای دیگری طولانیتر و عمیقتر است." "وقتی عمیقا به شخصی فکر کنید، ممکن است حضور شما را در نزدیکی خود حس کند." "فرار از گذشته امکان ندارد. آدم برای همیشه همانی میماند که در گذشته بوده..." "فقط در فیلمهای بمبئی، عشق بر همه چیز پیروز میشود اما در دنیای واقعی تنها با یک جشن سادهی عروسی نمیشود بر شکافها و دردها پیروز شد و در این میان خوشبین بودن نیز مانند سرطان است." ... کارنامه بدون هرگونه لطف، محبت و ارفاقی پنج ستاره برای این کتاب منظور و ضمن قرار دادن کتاب در لیست کتابهای مورد علاقهام، خواندنش را اولا به دوستانی که همانند من عاشق سبک رئالیسم جادویی هستند و سپس سایر دوستان کتابخوانم پیشنهاد میکنم. دانلود نامه با ذکر این نکته که این کتاب در سال ۱۳۶۳ توسط «مهدی سحابی» در ایران ترجمه گردیده، من فایل پیدیاف نسخه ترجمه توسط ایشان و فایل زبان اصلی کتاب را در کانال تلگرام برایتان آپلود نمودهام و در ادامه لینکش را قرار میدهم. فقط توجه داشته باشید که من فایل پیدیاف کتاب را مطالعه نکردهام و از وضعیت کامل بودن محتوا و یا هرگونه سانسور بیاطلاع هستم اما با توجه به تاریخ ترجمه که بر میگردد به پنج سال پیش از تولد من، میتواند منبعی جهت تطبیق آن با متن انگلیسی برای شما عزیزان باشد. لینک دانلود فایل پیدیاف که با ترجمهی مهدی سحابی https://t.me/reviewsbysoheil/453 لینک دانلود فایل ایپاب به زبان انگلیسی https://t.me/reviewsbysoheil/454 بیست و نهم آبانماه یکهزار و چهارصد و یک 0 1 سهیل خرسند 1401/9/13 رئالیسم جادویی؟؟؟ جانمی جان... شاید برای من که با خواندن کتابهای «صدسال تنهایی» عاشق قلم جادوییِ مارکز، «کافکا در ساحل» عاشق قلم مرموز و جذاب موراکامی، «مرشد و مارگریتا» عاشق قلم شیرین و سادهی بولگاکف، «خانه ارواح» عاشق سادگی قلم آلنده و «آئورا» عاشق قلم پیچیده و کمی سنگین فوئنتس شدم، باعث شد شدیدا عاشق این سبک جادویی شوم که با فرهنگها و زندگی بسیاری از مردم دنیا نه تنها جدا نبود بلکه وصلهی محکم و عمیقی خورده... صدالبته در این میان، از نویسندههایی هم که تلاش کردند گامی در مرز دنیای خیال و واقعیت بگذارند نیز خواندم که باعث گاردی در من شده بود که به سادگی به سوی هر نویسندهای نروم، تا اینکه نام «سلمان رشدی» بار دگر پس از سالها سال در رسانهها به میان آمد و به پیشنهاد دوستی کتابخوار، این کتاب را شروع به خواندن کردم. صندلی داغ سلمان رشدی چطور نویسندهای بود؟ در پاسخ به این سوال از حرفی وام میگیرم که در خصوص «یوسا» به کار بردم: او نویسندهایست که از ابتدا تا انتهای داستانش، در هر سطر میدانست که چه دارد مینویسد و در کل کتاب با این حجمش به داستانش مسلط بود. وقتی از یوسا نام بردم به هیچوجه نیت به مقایسه نداشتم و صرفا اشارهام به خاطر تسلط خاص نویسنده به تاریخ و رخدادهای هند و پاکستان قبل و بعد از استقلال و تولد این دو کشور بوده است. قلم سلمان رشدی چگونه است؟ ساده، شیرین و بیآلایش. سلمان رشدی صاحب سبک است؟ به هیچوجه... من او را تحت هیچ شرایطی صاحب سبک نمیدانم، از خواندن هر سطر از کتابش لذت بردم اما به شدت قلمش را تحت تاثیر اساطیر این سبک از جمله مارکز شناختم. البته بیانصافیست که از تفاوتها هم نگویم، اگر او را در دست چپ و مارکز را در دست راستم بگیرم، وزن جادوی قلم مارکز، همچون نشستن فیلی روی الاکلنگ رشدی را همچون موش به هوا پرتاب میکند و اگر قیاس را واقعیتها بدانم بازی کاملا برعکس میشود، و این به طور حتم بر میگردد به موقعیت جغرافیایی و فرهنگهای متفاوتی که این دو نویسنده در آنجا زیستند. گفتار اندر داستان کتاب داستان ساده و سر راست است و اصلا نیت به ورود ماجرا ندارم و بجای نوشتن زیاد، توصیه میکنم خودتان کتاب را بخوانید و از آن لذت ببرید، اما فقط به این اشاره میکنم که داستان را از زبان «سلیم سینایی» میخوانیم... فرزند نیمهشب، فرزند هند، فرزندی که همانند تمام بچههایی که در شب استقلال هند به دنیا آمدند دارای خصوصیتهای مرموزی میگردد تا اینکه... نقلقول نامه "همانطور که در آشپزی مواد از هم مزه میگیرند، انسانها هم به نحوه در وجود هم رخنه میکنند و بر یکدیگر اثر میگذارند." "در هر جنگی، میدان نبرد بیش از سپاهِ طرفین جنگ خسارت میبیند." "اگر همهچیز از پیش مقدر شده باشد، آنگاه زندگی ما انسانها تصادفی نیست و در آنصورت باید دست از هرکاری بکشیم، چون فکر و عمل بیمعنی میشود، چون در هر صورت همهچیز از پیش تعیین شده و بود و نبود ما هیچ فرقی ندارد." "هیچ سلطهای پایدار نیست." "هر بازیای یک نتیجهی اخلاقی دارد، و مار و پله بهتر از هر بازی دیگری به ما میگوید بالای هر نردبان یک مار منتظر آدم است و البته با هر ماری یک نردبان نیز هست که آدم خود را با آن نجات دهد." "سکوت برای خود پژواکی دارد که از پژواک هر صدای دیگری طولانیتر و عمیقتر است." "وقتی عمیقا به شخصی فکر کنید، ممکن است حضور شما را در نزدیکی خود حس کند." "فرار از گذشته امکان ندارد. آدم برای همیشه همانی میماند که در گذشته بوده..." "فقط در فیلمهای بمبئی، عشق بر همه چیز پیروز میشود اما در دنیای واقعی تنها با یک جشن سادهی عروسی نمیشود بر شکافها و دردها پیروز شد و در این میان خوشبین بودن نیز مانند سرطان است." ... کارنامه بدون هرگونه لطف، محبت و ارفاقی پنج ستاره برای این کتاب منظور و ضمن قرار دادن کتاب در لیست کتابهای مورد علاقهام، خواندنش را اولا به دوستانی که همانند من عاشق سبک رئالیسم جادویی هستند و سپس سایر دوستان کتابخوانم پیشنهاد میکنم. دانلود نامه با ذکر این نکته که این کتاب در سال ۱۳۶۳ توسط «مهدی سحابی» در ایران ترجمه گردیده، من فایل پیدیاف نسخه ترجمه توسط ایشان و فایل زبان اصلی کتاب را در کانال تلگرام برایتان آپلود نمودهام و در ادامه لینکش را قرار میدهم. فقط توجه داشته باشید که من فایل پیدیاف کتاب را مطالعه نکردهام و از وضعیت کامل بودن محتوا و یا هرگونه سانسور بیاطلاع هستم اما با توجه به تاریخ ترجمه که بر میگردد به پنج سال پیش از تولد من، میتواند منبعی جهت تطبیق آن با متن انگلیسی برای شما عزیزان باشد. لینک دانلود فایل پیدیاف که با ترجمهی مهدی سحابی https://t.me/reviewsbysoheil/453 لینک دانلود فایل ایپاب به زبان انگلیسی https://t.me/reviewsbysoheil/454 بیست و نهم آبانماه یکهزار و چهارصد و یک 0 2 مجید اسطیری 1402/12/17 دوستان با خیال راحت میتوانید این مرور را نادیده بگیرید چون هم تا اندازه ای داستان را لو میدهد و هم به علت ممنوع بودن کتاب ارجاعات زیادی از متن آورده م که حسابی طولانی ش کرده :) داستان در بستر شخصیت های "خاص" با ویژگی های عجیب شکل میگیرد. مثلا "آدم عزیز" که پدربزرگ راوی داستان "سلیم سینایی" استویژگی خاصش بینی بزرگش است که نهایتا به نوه اش ارث میرسد و او بعدها در جریان جنگ پاکستان شرقی و پاکستان غربی (بنگلادش) از آن استفاده ای حیوانی میکند! میخوانید: همچنانکه منتظر طایی بود، به چهره خودش در آب چشم دوخت و بینی اش را تماشا کرد که چون درختچه ای در وسط صورتش تکان می خورد. آن بینی، ختى در يك چهره عادی هم بسیار به چشم می زد، و در چهره او اولین اندامی بود که توجه بیننده را جلب می کرد و بیش از دیگر اسباب صورتش در خاطر می ماند. ایزه لوبین درباره آن گفته بود: «شاه دماغ است».| اوسکار گفته بود: «خرطوم فیل است.» و اینگرید: «می شود آن را پل کرد و از رودخانه گذشت!» و در مورد دماغ نوه او میخوانیم" "دماغ از چه تشکیل شده است؟ جواب همیشگی: «خیلی ساده. دماغ تشکیل شده است از یک دستگاه تنفسی؛ اندامهای بویایی؛ مقداری مو.» اما در مورد من، جواب از این هم ساده تر، و البته به اعتراف می کنم ۔ اشمئزاز آور هم بود. دماغ من دستگاهی پر از ان دماغ بود. خیلی می بخشید، اما متأسفانه مجبورم وارد جزئیات بشوم: به خاطر گرفتگی بینی، مجبور بودم از دهن نفس بکشم و به این دلیل قیافه ام حالت ماهی ای را داشت که . دهنش مدام باز و بسته می شد."" و "دماغم (فکر نکنم یادتان رفته باشد) می توانست خیلی چیز های عجيب فراتر از پشكل اسب را هم بو بکشد. عطر عاطفه ها و فکرها، بوی چیز های گذشته، همه این چیزها را به آسانی با بینی ام تشخیص میدادم و می دهم. هنگامی که قانون اساسی دستکاری شد تا به نخست وزیر اختیارات تقريبا مطلق داده شود، من بوی شبح پادشاهی های باستانی را حس کردم..." :. : جالب است که به یک جنایت انگلیسی ها درهندوستان اشاره کرده" "باز کسان دیگری از پا درآمدند و روی او افتادند. ترسید مبادا پشتش بشکند. پنجاه سرباز سرتیپ دایر مسلسلهایشان را پایین آوردند و رفتند. هزار و ششصد و پنجاه گلوله به طرف مردم بیدفاع شليك كرده بودند. از آن تعداد، هزار و پانصد و شانزده گلوله به هدف خورده و کسانی را زخمی کرده یا کشته بود. دایر به سربازانش گفت: « تیراندازی خوبی بود. به این می گویند يك كار تمیز و حسابی.» اما نهایتا انگشت اتهام نویسنده در جریان تحولات هند بیشتر به سمت سیاستمداران این کشور از جمله خانم "ایندیرا گاندی" _البته در بخش های انتهای اثر_ است. "به نظرم مقدمه مترجم خیلی مبالغه آمیز بود. اگرچه این جهان بسیار جادویی و خاص است - و خود نویسنده گفته که از "طبل حلبی" خیلی متاثر بوده اما ادعایی که مترجم در مقدمه اثر کرده به نظرم گزافه گویی است. قدرت قلم نویسنده اصلا در حد و اندازه مارکز نیست." "از محله های کهنه شهر نمیشد بخش نو آن را دید. در این بخش نو، نژادی از فاتحان صورتی پوست، کاخهائی از سنگ صورتی رنگی ساخته بودند. اما در کوچه های تنگی شهر کهنه، خانه ها در هم می پیچیدند و از سر و کول هم بالا می رفتند و هر کدام نمی گذاشتند دیگری آن بناهای صورتی قدرت را ببیند. بگذریم که اصلا کسی به آن طرف نگاه نمی کرد. در محله های مسلمان نشین دوروبر چاندنی چوك، مردم به تماشای حیاطهای پرده پوش زندگی خودشان قناعت می کردند؛" داستان در میان خانوادهای مسلمان میگذرد که پس از استقلال هند چالش های فراوانی را از سر میگذرانند: "می دانیم که راوانا کسانی را مأمور می کرد شبها روی دیوارهای هردوبخش نو وکهنه شهر شعارهایی از این قبیل بنویسند: تجزیه به معنی نابودی است! مسلمانان بهودیان آسیا هستند! یا این که کارخانه ها، مغازه ها و انبارهای مسلمانان را به آتش می کشید. اما چیز دیگری را هم می دانیم که خیلی کسان دیگر نمی دانند. و آن این که گروه راوانا، در پس ظاهر افراطی قومی اش، هدفی سودجویانه را دنبال می کرد که با کمال زیر کی و حسابگری طرح ریزی شده بود." بچه های محله به اغلب ساکنان آن لقبهای خاص خودشان را داده بودند. مثلا سه همسایه دیوار به دیوار بودند که آنها را «خروسهای جنگی» می۔ خواندند. یکی از این سه نفر سندی و دیگری بنگالی، و سومی هندو بود که خانه اش در وسط خانه های آن دو قرار داشت و از معدود ساکنان هندوی محله بود. سندی و بنگالی چندان نقطه مشترکی با هم نداشتند، زبان همدیگر را نمی فهمیدند و هر کدام خوراکهای متفاوتی می خوردند." شاید مهم ترین بازی استعاری نویسنده با نقش مهم انگلستان در هندوستان در جریان فروش خانه آقای مت وولد باشد. او خانه اش را به چند خانواده هندی میفروشد اما از آنها تعهد میگیرد که دست به چیدمان و وسایل خانه نزنند تا هفتاد روز. ساکنان جدید اصلا نمیتوانند با تزئینات خانه کنار بیایند ام بعد از هفتاد روز آقای مت وولد میرود و همه به آن چیدمان عادت کرده اند و به چیزی دست نمی زنند. معنای استعاری آن واضح است: انگلیسی ها رفتند اما سنت های خودشان را باقی گذاشتند "آقای مت ولد می گوید: «درست نیست،بعد از چند صد سال حکومت خوب و کارآمد، یکدفعه همه چیز به هم میخورد قبول کنید که ماها چندان هم بد نبودیم: برایتان جاده و مدرسه وراه آهن ساختیم وسیستم پارلمانی به وجودآوردیم، که همه اینها چیزهای باارزشی است. می دانید که تاج محل داشت:خراب میشد وکسی که ازویرانی نجاتش دادانگلیسی بود. بعد از این همه، حالا یکدفعه استقلال مطرح می شود. فقط هفتاد روزوقت داریم ازاینجا برویم. اما چکارش می شودکرد؟ »" نویسنده بارها و بارها از تکنیک های مختلف بیان ادبی مثل تشبیه و استعاره استفاده های جالب میکند. مثلا در مورد دوره جنینی "سلیم سینایی" شخصیت اصلی داستان: "در پایان ماه ژوئن، با فرارسیدن فصل باران، جنین زهدان امینه کاملا شکل گرفته بود. برای خودش دارای بینی وزانووسر یا سرهایی شده بود که باید میداشت. آنچه در آغاز به کوچکی يك نقطه بود، کم کم ویرگول و حرف و جمله و پاراگراف و فصل شد؛ و همچنان شکل پیچیده تری به خود می گرفت و شاید بتوان گفت کتابی میشد یا شاید دائرۃ المعارفی ۔ و یا حتی يك زبان کامل..." همان طور که گفتم نویسنده نگاهی به شدت بدبینانه نسبت به سیاست مداران هند از جمله نهرو و خانواده اش دارد. بخشی از نطق تاریخی نهرو را می آورد و به زودی در می یابیم که هدفش دست انداختن این حرف ها است: "هیولای خیابانها به غرش می افتد. در دهلی مرد خستگی ناپذیری می گوید «... درست در نیمه شب، هنگامی که جهانیان خفته اند، هند چشمانش را به روی زندگی و آزادی می گشاید...» و از لابه لای غرش هیولا دو فریاد، دو جیغ، دو نعره بچه تازه به دنیا آمده شنیده می شود. فریادهای اعتراضشان با هیاهوی سبز و زعفرانی استقلال، که آسمان شبانه را انباشته است، درهم می آمیزد. «لحظه ای از لحظه های نادر تاریخ می رسد که ما از کهنه به نو پا می گذاریم" "همان طور که اشاره کردم تمام اثر در یک بستر استعاری شکل میگیرد و با تولد سلیم سینایی دقیقا همزمان با استقلال هند این مهم ترین قراردادی است که نویسنده با مخاطب در این رمان بسته: روزنامه ها آمدنم را جشن گرفتند. سیاستمداران اصالتم را تأیید کردند. جواهر لعل نهرو در آن نامه نوشته بود: «سلیم کوچولوی عزیز. تولدت را که زمان آن با لحظه مبار کی مصادف بود تبریک می گویم. هر چند با اندکی تأخير. تو تازه ترین نمود آن چهره کهن سرزمین هندی که جوانی جاودانه دارد. همواره به دقت چشم به زندگی تو خواهیم دوخت، که به نوعی، نمایانگر زندگی همه ماست.»" البته همزمان با سلیم هزار کودک دیگر هم در همان نیمه شب در هند به دنیا آمده اند که همگی قابلیت های عجیب و خارق العاده ای دارند. و از همه مهم تر این که همه این کودکان میتوانند با یک تله پاتی عجیب ارتباط ذهنی با هم داشته باشند و مجمعی مجازی برگزار کنند! اگر "طبل حلبی" را خوانده باشید میدانید که آنجا اسکار یک توانایی ویژه دارد و آن این که با جیغ کشیدن میتواند هر شیشه ای را در هر جایی که میخواهد بشکند. و اینجا توانایی ویژه سلیم سینایی قدرت دخل و تصرف در افکار دیگران است: "متوجه شدم که می توانم با استفاده از توانایی تازه ام به کار مدرسه ام بهبودی ببخشم و نظر پدر و مادرم را نسبت به خودم مساعدتر کنم خلاصه این که در کلاس شروع به تقلب کردم. یعنی این که موج ذهنم را روی صداهای درونی آموزگاران و همچنین همشاگردیهای زرنگ و درسخوانم میزان می کردم و به اطلاعات مفیدی دست می یافتم." گفتم که اثر ساختاری به شدت استعاری دارد: "واقعیت می تواند محتوای استعاری داشته باشد؛ اما این از واقعی بودنش کم نمی کند. هزار و يك نوزاد به دنیا آمدند؛ هزار و یك امکان به وجود آمد که پیش از آن هرگز در يك جا و يك زمان فراهم نشده بود؛ و هزار و يك بن بست در راه بود. بر اساس نقطه نظر خودتان می توانید بچه های نیمه شب را نماینده خیلی چیزها بدانید: نماینده همه چیزهای منسوخ و عتیقه شده در کشور اسطوره زده ها، یا ..." "در این سطرها انگار که نویسنده دقیقاً دارد درباره «رئالیسم جادویی» خودش حرف میزند: این شیوه واقع گرایانه بیان چیزهای شگرف و باور نکردنی، و همچنین جنبه مخالف آن یعنی بیان تعالی یافته و نمادگرایانه رویدادهای پیش پا افتاده هر روزه، شگردی است که نوعی برداشت ذهنی هم هست، و من آن را از شگرف ترین بچه های نیمه شب گرفته یا شاید اقتباس کرده ام. و این بچه همان رقیب من، همزاد عوضی من، پسر ادعایی وی ویلی وینکی ، یعنی شیوای زانو بر آمده است." میدانیم که به گواهی جلال آل احمد استعمارگران به کجا که رفتند در قامت مبلغان مسیحیت رفتند. و آیا این سطرها شما را به یاد شخصیت "کلو" در "سووشون" نمیاندازد؟ "دو زنگ صبح چهارشنبه مدرسه به درس جغرافي اختصاص داشت. اما فقط بچه هاي خنگ و آنهایی که پدر و مادرهای قشری داشتند به کلاس جغرافی می رفتند. چون، به موجب برنامه اختیاری، بیشتر بچه ها با هر کیش و آیینی که داشتند ترجیح می دادند به کلیسای سنت تامس بروند و گله وار از مدرسه فرار می کردند و به آغوش خدای اختیاری مسیحیت پناه می بردند. و این معلم جغرافی را دیوانه می کرد؛ چون نمی توانست کاری بکند." "اگر گزارشی که آراویند آدیگا در رمان "ببر سفید" از هند این سالها میدهد درست باشد این کشور حتی الآن هم از این نظام کاستی خلاص نشده بچه های کاست برهمن از این که حتی فکرشان فکر « نجس» ها را لمس کنداحساس ناراحتی می کردند؛ از طرف دیگر، در میان بچه های کاست پایین و ندار، فشار فقر به گرایش به کمونیسم منتهی میشدو بالاتر از همه اینها، برخوردهای خصلتی هم بود و همچنین هزار و يك درگیری که در مجلسی متشکل از بچه هایی به سن ما خواه ناخواه پیش می آید." مرگ سلیم سینایی هم در انتهای اثر دقیقا به شکل مرگ پدربزرگ دماغ گنده اش است و توجه دارید که سلیم سینایی همان هند استقلال یافته بود پس معنای استعاری کلام نویسنده مشخص است "در ظهر روز اول ژانویه "آدم عزیز" به پرستشگاه سانکارا رسید. عصایش را بلند کرد: در پرستشگاه زنانی که در حال اجرای مراسم نیایش شیوا لینگام بودند با دیدن او پس نشستند، و اینجا بود که ترَکھا کار پدر بزرگم را ساخت. در حالی که استخوانهایش از هم می پاشید نقش زمین شد و با این افتادن اسكلتش آنچنان از هم جدا شد که دیگر نمی شد کاریش کرد. از چیزهایی که در جیبش بود به هویتش پی بردند: عکسی از پسرش و نامه نیمه تمامی برای همسرش" هرچند نویسنده پیش بینی تلخی برای آینده هند دارد و سیاستمداران را فاسد نشان میدهد اما یک آسیب شناسی هم از فرهنگ مردم کشورش دارد که اتفاقا میتواند برای ما ایرانی ها در همین برهه جالب توجه باشد: "در بلندیهای هیمالیا، ارتش شکست خورده هند از دسته چینی ها فرار می کرد؛ در فرازهای ذهن من هم ارتش دیگری به دست چیزهایی تارومار میشد که من خیال می کردم ناچیزتر از آن باشد که بر آن اثر بگذارد؛ چیزهایی چون بگومگو و پیشداوری و ملال و خودخواهی" آدیگا هم در ببر سفید جریان های چپ هند را ریشخند میکند و در این کار قطعا فرزند خلف سلف بزرگ بوکرگرفته اش سلمان رشدی است: "پیکچر سینگ با لحن غصه داری به من گفت که در جریان انتخابات سال ۱۹۷۱ جنایت عجیبی در محله رخ داد که از مناقشه يك آتشخوار ناکسالی و يك معرکه گیر طرفدار مسکو ناشی شد. این معرکه گیر که از موضعگیری سیاسی آن یکی به خشم آمده بود سعی کرد تپانچه ای را از کلاه جادویی اش بیرون بکشد؛ اما هنوز آن را بیرون نیاورده بود که آتشخوار هواخواه هوشی مینه شعله عظیمی از دهنش بیرون داد و حریف را جزغاله کرد" ... نویسنده در مصاحبه ای گفته که در یک خانواده به ظاهر مسلمان و در باطن بی دین بزرگ شده و چنین فضایی باعث شده که مدام به انحا مختلف مسلمانان هند را ریشخند میکند. مثلا در مورد دایی دیندار و ظاهرالصلاح سلیم مینویسد: "دایی مصطفی همه وقت بیکاری اش را به بررسی شجره نامه ها می گذراند و دفترهای قطوری را با نمودار هایی شبیه تار عنکبوت پر می کرد که روابط نسبی و سببی خاندانهای بزرگ کشور را نشان می داد. اما در یکی از روزها سونيا خبر پیر مرد زاهدی از شهر هار دوار را شنید که می گفتند سیصد و نود و پنج سال دارد و شجره نامه تك تك خاندانهای برهمن کشور را از حفظ بود. زن دایی من با شنیدن این خبر جیغی کشید و گفت «در این کار هم مقام دوم شدی!»" و بالاخره "پایان رمان: مرا به صورت ذراتی از غبار بی نام و نشان در خواهند آورد، همان طور که به هنگام، پسرم را هم غبار خواهند کرد، پسرم که پسرم نیست، و پسر او را هم که پسر خودش نخواهد بود، و پسر پسر او را هم که پسرش نخواهد بود، تا هزار و یکمین نسل، چون هم امتیاز و هم نفرین بچه های نیمه شب این است که هم سرور وهم قربانی زمانه خودشان باشند و به کام گرداب نابودی آور توده ها کشیده شوند، که نتوانند آسوده زندگی کنند یا بمیرند." 0 0 امید مژده گو 1403/2/29 روایت فوقالعاده رشدی ترکیب واقعیت، تاریخ و جادو لذت بردم 0 1