هر دو در نهایت می میرند

هر دو در نهایت می میرند

هر دو در نهایت می میرند

آدام سیلورا و 1 نفر دیگر
4.2
417 نفر |
193 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

103

خوانده‌ام

1,047

خواهم خواند

398

شابک
9786225651326
تعداد صفحات
260
تاریخ انتشار
1401/6/1

توضیحات

        انتشارات چلچله منتشر کرد:
- داستانی جسورانه، دوست داشتنی و دلهره آور درباره فقدان، امید و قدرت رستگار کننده دوستی.
(لورن الیور)
- آدام سیلورا از مهارت های خود استفاده می کند که خوانندگان را وادار کند تا به این بیندیشند که در حال حاضر چطور زندگی می کنند و دوست دارند چگونه زندگی کنند. هر دو در نهایت می میرند نمونه بارز مهارت سیلورا در مطرح کردن پرسش های متداول همه ماست.
(ووگ نوجوانان)
- مضامین دوستی، عشق، فقدان و سرنوشت در این رمان ترکیب شده اند. این رمان را باید زمانی خواند که یک جعبه دستمال کاغذی دوروبر آدم باشد. (برایتلی)
      

پست‌های مرتبط به هر دو در نهایت می میرند

یادداشت ها

فرشته

1401/3/10

        خیلی زیاد دوسش داشتم
ب نظرم حتی اگر بدونیم ک هرروز هم ممکنه قاصدمرگ زنگ بزنه و بگه قراره بمیریم ، مث داستان کتاب، بازم ما قدر زندگی رو نمیدونیم تا روز اخر 
مث شخصیت های اصلی کتاب ، فقط روز اخر رو زندگی خواهیم کرد ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

20

          چیزی که مشخصه من اصلا دنبال کتاب‌هایی که پایان تلخ و باز داشته باشند،خیلی نمیرم..🚫 اما چون تعریفش رو از کتابخون های اطرافم شنیدم ترجیح دادم از دایره امنِ روانم بیرون بیام و یک کتاب شروع کنم که اگر پایینش تلخه اما در طول داستان قراره بهم  خوش بگذره🥴...
باید اعتراف کنم  اصلا نتیجه خوبی به همراه نداشت... 🤕
💣موضوع و ایده داستان نو بود اما نویسنده از این فرصت خلاقانه نتونسته بود آنطور که باید استفاده کنه...🕳
💣شخصیت پردازیش جاندار نبود یعنی داشت تلاش می‌کرد بهت بفهمونه هرکس چه جوریه اما بازم چیزی دستت رو نمی‌گرفت... 👩‍🦽
💣 هدف داستان که میخواست مثلا بهت تلنگر بزنه هم در احاطه کامل سیاهی و ناامیدی زیرپوستی بود☠
💣 ترجمه هم تاحد زیادی به دلم ننشست.احساس میکردم گاهی ترتیب فعل و فاعل رعایت نشه بعضی وقتا مجبور بودم یک خط رو  چند بار بخونم تا بفهمم این چند فعلی که پشت سر هم اومده چی میخواد بگه ،یه سری کلمات و جملات بود که اگر حذف می‌شدند صدمه ای به داستان نمیزد اما بالاخره باید باشه که درجه منشوری شدن رو ببره بالا و تو فکر کنی که نظارت برعهده کجا بود؟و دقیقا دارند چه غلطی میکنند؟ ودقیقا ناشرها از چه چیزی همیشه شکایت دارند؟ این حساسیت رو پا این بذارید که این کتاب بین  نوجونا خیلی محبوب شده...
💣 گاهی داستان برام بی معنی میشد که علتش رو نگاهم به زندگی و مرگ و تفریح و ارزش ها و حتی ارتباطاتم با جامعه ام و دنیا میدونستم....🤷‍♀️

در کل بعد پایان کتاب به این فکر کردم چقدر بد که با چنین مضامین و داستانهایی سعی می‌کنند مرهمی به سردرگمی هاشون بذارند...🦸‍♂️👩‍🦯👣
        

0

hanieh

1403/2/31

          شامل اسپویل البته این رمان جای اسپویلی نداره ولی خب ‌....
قلبم شکست ...
توی هر ص از کتاب ارزو میکردم این ماجرا دروغ باشه و این ها از دست مرگ فرار کنند ولی اینطور نشد متیو و روفوس مردن ولی روز آخر کامل و شگفت انگیزی گذروندن و زندگی کردن این مهمه نه ؟ چقدر شخصیت روفوس رو دوست داشتم اون شجاعت بی نظیرش رو ، فکر میکنم من هم نیاز به همچین دوستی دارم ..من بیشتر شبیه متیو ام کسی که اگه بفهمه امروز میمیره تو خونه سنگر میگیره ، فکر میکنم منم به یه روفوس نیاز دارم دلم میخواد گریه کنم ولی جایی هستم که نمیشه مرگ متیو خیلی بیشتر از مرگ روفوس من رو تحت تاثیر قرار داد.
چقدر تاثیر ما رو زندگی هم زیاد و شگفت انگیزه ، اگه متیو روفوس رو نمی شناخت چی ؟ اگه اون برنامه یه ادم پوچی رو بهش معرفی میکرد و اون هم تصمیم میگرفت با همچین ادم مسخره ای رفیق بشه؟ شاید تا اخر زمان مرگش توی خونه میموند :)))
روفوس متیو رو شجاع کرد ولی این دلیل بر این نیست که روفوس از چیزی نمیترسید بلکه اونم نیاز داشت که بهش یاداوری کنن شجاع باش :) روفوس و متیو عزیز من با شما زندگی کردم قلبم در حال گریستن برای شماست شما باید یک زندگی طولانی رو تجربه میکردید:))
از روفوس همدلی و همراهی و شجاعت رو اموختم و از متیو مهربانی فداکاری و استقامت :)))
بدرود متیو ، بدرود روفوس
        

2

 s. khalili

1403/6/4

        درود بر شما 
قاصد مرگ در حال زنگ زدن است و می‌خواهد اخطار مرگم را بدهد ، امروز قرار است بمیرم ، اخطار کلمه ی خاصی است که معمولا بتوان از چیزی دوری کرد ، ولی این اطلاع رسانی ست ....
موضوع اینه که فرشته ی مرگ ۲۴ ساعت قبل تماس میگیرد و مردن فرد را اطلاع می‌دهد تا در این روز هر کاری که دوست دارد انجام دهد ، 
آشنایی دو پسر به نام متیو و روفوس در سایت روز آخری ها ، این دو تصمیم میگیرند در این روز آخر باهم باشند ، کارهایی که انجام دادند ،اشک ها و خنده ها و آرزوهای این دو رو روایت می‌کند .
داستان جالبی هست و دیالوگ های بین این دو شخصیت جالبه ، 
در واقع میگه تو ی لحظه زندگی کن ،از زندگیت لذت ببر ،بدون ترس بدون خجالت ،بدون پشیمونی اینکه آدم می‌دونه روز آخر رندگیشه یکهو کلی آرزو و کار نکرده به ذهنش می رسه و حسرت روزهای رفته 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

شراره

1401/9/7

          حتی اگه بدونی ۲۴ ساعت دیگه قراره بمیری باز هم یه ۲۴ساعت معمولی را پشت سر خواهی گذاشت تنها چیزی که تغییر میکنه نگاه تو به زندگی و مکیدن شیره زندگی تا آخرین قطره است... دنیا تبدیل به جایی شگفت انگیز میشود، ما و مشکلاتمان تبدیل به ذراتی نه چندان پر اهمیت میشویم...
به نظرم قصه تازه از نیمه دوم کتاب جالب میشه...
ولی ایده جالبیه...اگه بدونی در۲۴ ساعت آینده قراره بمیری چیکار میکنی؟ اون روز را چه طور زندگی میکنی ؟ 

جملاتی که من دوست داشتم:
اولین زندگی پس از مرگ درست زمانی شروع میشه که قاصد مرگ به ما میگه 

اگه درست زندگی کنی یک روز هم بسته 

این مرگ نیست که انسان باید از آن بترسد ترس واقعی از هرگز زندگی نکردن است 

۱۲ ساعت پیش به من گفتن که قرار است بمیرم و حالا از هر زمان دیگری زنده‌تر هستم 

قراری چشم بسته با کتاب


مرگ به احتمال زیاد بهترین ابداع زندگی بشر است مرگ سفیر تغییر و تحول است کهنگی را از میان میبرد و تازگی را جایگزین میکند (استیو جابز) 

وقت زیادی تلف کردم و خوشگذرانی‌های زیادی را از دست دادم فقط به این دلیل که به چیزهای اشتباهی اهمیت میدادم. 

زندگی به معنای تعادل است 
زندگی نموداری دایره‌ای شکلی است که تنها با برش های مساوی در تمامی قسمت ها میتوان به نهایت خوشبختی رسید
        

18