کنستانسیا

کنستانسیا

کنستانسیا

کارلوس فوئنتس و 1 نفر دیگر
3.5
14 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

17

دکتر ویتبی هال پزشک چیره دست امریکایی به همراه همسر اندلسی خود کنستانسیا درهمسایگی موسیو پلوتنیکوف بازیگر سالخورده ی روس زندگی می کنند. دکتر ویتبی هال راوی داستان است و همان اول به خواننده اطلاع می دهد که با موسیو پلوتنیکوف در روز مرگش ملاقات کرده است؛ مرگی که اثری مخربی روی کنستانسیا می گذارد و دکتر به رابطه ی زنش و مرد روس مشکوک می شود. فوئنتس در این اثر همچون دیگر آثارش، مرزی بین واقعیت و خیال قائل نیست. کنستانسیا قصه ای بلند از مجموعه داستانی است که فوئنتس در سال 1990 منتشر کرد و در آن به شیوه های گذشته اش در داستان نویسی بازگشت. داستان، فضای اختناق قرن بیستم میلادی را نشان می دهد و به مهاجرت و پناهندگی که یکی از موضوعات چالش برانگیز انسان امروز است، نگاهی هستی شناختی دارد.کارلوس فوئنتس در یازده نوامبر 1928 در پاناما متولد شد. پدرش، رافائل فوئنتس بوئتیگر، دیپلماتی مکزیکی بود و به همین خاطر کارلوس دوران کودکی اش را در کشورهای مختلف قاره ی آمریکا گذراند. چهارساله بود که پدرش به کار در سفارت مکزیک در ایالات متحده ی آمریکا مشغول شد. سال های دبستان را در واشنگتن دی سی گذراند. در سال های زندگی در واشنگتن اوضاع بر وفق مرادش بود تا این که در 1938 رئیس جمهوری وقت مکزیک، لاسارو کاردناس، دارایی شرکت های نفتی خارجی را ملی کرد و «بناگهان و به گونه ای شگفت انگیز، من آدم نجس مدرسه شدم.» در دوازده سالگی با خانواده اش به شیلی منتقل شد و در آن جا به دبیرستان رفت. سال های اقامتش در شیلی هم زمان بود با پیروزی کمونیست ها و سوسیالیست های شیلی در انتخابات ریاست جمهوری و او جنب وجوش سیاسی دموکراتیک ترین ملت آمریکای جنوبی را به چشم دید و همان جا به دیدگاه های سوسیالیستی گرایش یافت. در تمام سال هایی که در دوران کودکی و نوجوانی به دور از مکزیک زیست به خواست پدرش پیگیر فرهنگ و تمدن مکزیک بود. «پدرم مرا وامی داشت که تاریخ مکزیک را بخوانم و از نام ها و رؤیاها و شکست های مکزیک سر دربیاورم. آن روزها فکر می کردم مکزیک کشوری نابوده است که پدرم از خود درآورده تا خوراکی دیگر برای تخیل کودکانه ی من فراهم کند» و وقتی در شانزده سالگی برای نخستین بار به مکزیک رفت که در آن جا ماندگار شود هویت و زبان خود را جست وجو کرد. او در دانشگاه ملی مکزیکو در رشته ی حقوق تحصیل کرد. سپس در 1949-1950 به ژنو رفت و تحصیلات حرفه ای خود را در انستیتوی مطالعات عالی تکمیل کرد. از آن سال تا 1959 به مشاغل سیاسی پرداخت و البته ادبیات را نیز پی گرفت. اولین اثر ادبی اش در 1954 منتشر شد که مجموعه ای از داستان های کوتاه بود و نخستین رمانش، آنجا که هوا صاف است را در 1958 نوشت که شهرت و اعتبار فراوانی برایش به ارمغان آورد. فوئنتس پس از موفقیت آنجا که هوا صاف است مشاغل دیپلماتیکش را رها کرد و تمام وقت به نوشتن پرداخت. او در 1959 به هاوانا رفت و شاهد انقلاب کوبا بود و مقاله هایی در حمایت از فیدل کاسترو نوشت. در همین سال با ریتا ماسدو، بازیگر مکزیکی ازدواج کرد. در فاصله ی سال های 1959 تا 1962 نشریه ی ادبی معروف ال اسپکتادور را تأسیس کرد و دو رمان مرگ آرتمیو کروز و آئورا را نوشت. فوئنتس در 1975 تا 1977 در قامت سفیر مکزیک در فرانسه خدمت کرد و در اعتراض به انتصاب رئیس جمهوری سابق، گوستاوو دیاز اورداز به سفیری مکزیک در اسپانیا استعفا داد. همچنین در سال های پس از 1977 به تدریس در دانشگاه های مختلف از جمله پنسیلوانیا، کمبریج، هاروارد، پرینستون و کلمبیا پرداخت. در طول سال ها آثار برجسته ای از این نویسنده ی مکزیکی به جا مانده: مرگ آرتمیو کروز، آئورا، پوست انداختن، گرینگوی پیر، نبرد، درخت پرتقال، سر هیدرا و... عبدالله کوثری، مترجم آثار فوئنتس به فارسی در مقدمه ی کتاب از چشم فوئنتس می نویسد: «فوئنتس نویسنده ای است که توانسته از سرچشمه های گوناگون فرهنگ انسان در گذشته و حال سیراب شود، در فرهنگ و ادبیات ملت های بسیار کند و کاو کند و از هر یک خوشه ها برگیرد. با این همه، او در عین فرا رفتن از مرزهای ملی و منطقه ای نویسنده ای مکزیکی - امریکای لاتینی باقی مانده است.» کارلوس فوئنتس در 15 مه 2012 بر اثر خونریزی شدید داخلی درگذشت.عبدالله کوثری، متولد همدان در آبان 1325، دوسه ساله بود که با خانواده اش به تهران مهاجرت کرد. او دبستان را در مدرسه ی نوبنیاد رازی گذراند و دبیرستان را در مدرسه ی البرز. اگرچه به ادبیات علاقه مند بود رشته ی طبیعی را برگزید، چون البرز به خاطر کمبود داوطلب رشته ی ادبی را برداشته بود. پس از اتمام دوره ی دبیرستان در دانشگاه ملی اقتصاد خواند و ادبیات را به صورت شخصی پی گرفت.دیدار برادر و خواندن زبان انگلیسی انگیزه های کوثری برای سفر به اروپا بود. او در 1351 به پاریس رفت و یک ماه بعد آنجا را به قصد لندن ترک کرد. یک سال و چند ماه اقامت در لندن منجر به آموختن زبان انگلیسی شد: «بنیان زبان من آن جا گذاشته شد.»پس از بازگشت از اروپا کتاب دکترین کیسینجر-نیکسون را با کمک مهدی تقوی ترجمه و در نشر توس منتشر کرد. در همان سال ها در کتابخانه ی دانشگاه ملی مشغول به کار شد. کار در این کتابخانه فرصت و شرایط مطالعه و تمرین ترجمه را برایش مهیا کرد.در سال های منتهی به انقلاب اسلامی به پیشنهاد داریوش آشوری در انتشارات دانشگاه صنعتی به کار ویرایش پرداخت. تا 1356 در این انتشارات با کسانی همچون احمد بیرشک، منوچهر بزرگمهر، سروش حبیبی و سهراب بهداد همکار بود. در این دوره کار ترجمه ی صنعت و امپراتوری را آغاز کرد که اولین اثر ترجمه شده از اریک هابسبام است.کوثری در سال های پس از انقلاب به کار ویرایش پرداخت و در ضمن ترجمه هم می کرد: «ترجمه های خودم را هم از آن به بعد جدی گرفتم. یعنی فهمیدم که از این به بعد باید با این کار زندگی کنم.» او پس از ازدواج به مشهد مهاجرت کرد: «دیدم بهترین وقت است که در بروم. تهران هیچ چیز به من نمی داد.» در مشهد در انتشارات آستان قدس کار می کرد.او در این سال ها به دور از هیاهوی تهران گنجینه ای از آثار ادبی آمریکای لاتین را ترجمه کرده: «گزینش ادبیات آمریکای لاتین به این دلیل بود که دیدم این نویسندگان سبک و حرفی تازه دارند و درعین حال شــاعرانگی سبک و سخن بعضی هاشان مثل فوئنتس یا آستوریاس و روئاباستوس مرا شیفته کرد.» کار سترگ دیگر کوثری ترجمه ی تراژدی های یونانی، آثار آیسخولوس و سنکا است. کوثری جسته وگریخته آثاری در حوزه های دیگر نیز ترجمه کرده که از جمله ی آنها می توان به ریشه های رومانتیسم، زندگی نامه ی آیزایا برلین، کلنل پسیان، ایران، جامعه ی کوتاه مدت و... اشاره کرد

لیست‌های مرتبط به کنستانسیا

یادداشت‌های مرتبط به کنستانسیا

sajede

1403/01/11

            آدم مرده به جای خودش برنمی‌گردد، آدم مرده باید به همان زندگی که یک زمانی مال او بوده قناعت کند.
آدم مرده با صدقه‌ی خاطره زندگی می‌کند.
دکتر، آدم مرده در صورتی به جای خودش برمی‌گردد که زندگی را در جایی پیدا کند که بتواند...

پندنامه
در آثار نویسندگانی همچون:
موراکامی، مارکز، بولگاکف، آلنده، اسکیبل، فوئنتس و ... که به سبک رئالیسم جادویی می‌نویسند، هیچ‌وقت به دنبال چرایی‌ها نباشید.
آن‌ها تار و پود مرزهای خیال و واقعیت را به شکلی در هم می‌تنند تا ذهن خواننده را به چالشی جدی وارد کنند، نه اینکه خواننده‌ها به دنبال راستی‌آزمایی‌ها و یا شدنی‌ها و نشدنی‌ها در داستان‌هایشان باشند.

گفتار اندر معرفی کتاب
کنستانسیا و یک کتاب دیگر از سبک مورد علاقه‌ام یعنی رئالیسم جادویی.
وقتی نام «عبدالله کوثری» به عنوان مترجم روی کتاب درج گردیده، اصلا نیازی به زدن حرف در مورد ترجمه‌ی کتاب نیست، اما خود «کارلوس فوئنتس»...
این دومین دیدار من با فوئنتس بود، نخستین دیدارم بر می‌گردد به «آئورا» و همان حرفی که پس از مطالعه‌ی آئورا زدم را عینا اینجا نیز تکرار می‌کنم:
فوئنتس را صاحب سبک در رئالیسم جادویی نمی‌دانم.
البته، ایشان را به عنوان نویسنده‌ای که مرزهای خیال و واقعیت را در می‌نوردد ستایش می‌کنم همانند تمام نویسندگانی که این‌کار را بد یا خوب انجام می‌دهند، چون از نظر من گذر از این دو دنیا شجاعت می‌خواهد و کار هر کس نیست اما صاحب سبک را اشخاصی می‌دانم که المان‌های خود را به جهت شخصی‌سازی نمودن سبک در اختیار داشته باشند و هنگام مطالعه بدون دانستن نام نویسنده، مهر آن نویسنده را در المان‌های داستان رویت و شناسایی کنم.

گفتار اندر داستان کتاب
داستان در مورد یک پزشکِ پیر و آرامِ امریکایی‌ست که به حزب دموکرات رای می‌دهد، در شهری مخفی زندگی می‌کند و هیچ‌کس را نمی‌بیند، با زنی اندلسی ازدواج کرده، با مردی روس در باره‌ی مرگ حرف می‌زند و به کتاب‌خانه‌اش پناه می‌برد تا در تاریکی آن ثابت کند جنوبِ امریکا همان غرابت اسپانیا و روسیه را دارد، یعنی دو کشوری که فاصله‌ی ریل‌هاشان استاندارد نیست.

گفتار اندر تشابه کنستانسیا
ساختار این کتاب و کتاب نخستی که از فوئنتس خواندم(آئورا) را می‌توانم با ساختار و محتوای شاهکارِ صادق خان هدایت یعنی «بوف کور» مقایسه کنم.
وجه اشتراک پررنگ این سه کتاب حضور «زن اثیری» است.
در این کتاب فوئنتس از زن اثیری(کنستانسیا) در داستانش بهره می‌جوید، شخص اول داستانِ او به کنستانسیا زندگی می‌بخشد اما او بارها می‌میرد و افسانه‌وار زنده می‌گردد و در این سفرها جان به سایر مردگان از جمله شخص دیگری در داستان(پلوتنیکوف) می‌بخشد و به شکل زنجیر وار او نیز به سایر اشخاصی که در کتاب می خوانیم جان می‌بخشد و این چرخه ادامه دارد.

نقل‌قول نامه
"تعقلی که هرگز به خواب نمی‌رود، هیولا می‌آفریند."

"عشقی که سراسر اعتناد باشد، عشق حقیقی نیست، بیشتر شبیه بیمه‌نامه است یا بدتر از آن، گواهی حسن رفتار، و این در نهایت به بی‌خیالی می‌انجامد."

"گذشته‌ی ما همیشه با ماست."

کارنامه
نخست یک ستاره بابت اینکه قلم فوئنتس را نمی‌پسندم، سپس یک ستاره بابت اینکه در داستان‌هایش چیزی جز رفت و برگشت‌های تکراری به دنیاهای خیال و واقعیت نمی‌بینم، و نهایتا سه‌ ستاره برای این کتاب منظور می‌نمایم.

نهم آذرماه یک‌هزار و چهارصد