بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

فلسفه ترس

فلسفه ترس

فلسفه ترس

لارس اسوندسن و 1 نفر دیگر
3.5
25 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

33

خواهم خواند

45

فلسفه فقط رشته ای دانشگاهی نیست که در دانشگاه خوانده شود. فلسفه به همه تعلق دارد و همه ما از کودکی سوالاتی طرح می کنیم که جنبه فلسفی آشکاری دارند. این سوال ها و پاسخ های آنها «راه زندگی » هرکس را معین می کنند، این مجموعه به مسائلی فلسفی از همین دست می پردازد که همه ما به نوعی در زندگی با آن مواجهیم، از سوال های کلی نظیر «معنا زندگی » و «خوشبختی » گرفته تا مسائل جزئی تر نظیر درد ، بخشودن، ترس ، ملال ، حسد، عشق ، جاودانگی و ... زبان این کتاب ها فنی نیست و نسبت و همگان می توانند آنها را بخوانند. ترس یکی از مهم ترین عوامل قدرت است ، و کسی که بتواند در جامعه سمت وسوی ترس را معین کند قدرت زیادی برآن جامعه پیدا می کند. شاید بتوانم هم صدا با آگامین گفت که ما امروزه همیشه در یک حالت اضطرار زندگی می کنیم که در آن یادآوری خطرهای جدی تقریبا نقش ورق حکم یا برگ برنده را دارد - و این ورق چیزی را که می برد حقوق دمکراتیک به رسمیت شناخته شده است.

لیست‌های مرتبط به فلسفه ترس

یادداشت‌های مرتبط به فلسفه ترس

محمد

1402/03/01

            نویسنده کتاب فلسفه ترس آقای لارس اسوندسن است و همان طور که در صفحه ویکی پدیا نویسنده می بینید این کتاب را در سال 2008 نوشته است.

اصولا کتاب های نشر گمان را باید تورق کرد ... حداقل عناوین قابل تاملی دارد.

جواب «فلسفه ترس چیست؟» به نظر من این است که زنده بمانیم یا به قول بعضی بقا یا حفاظت از ژن ولی خب ببینیم کتاب چه می گوید ...

نکته اولی که به ذهنم می آید این است که کتاب به شدت شلخته است و بعضا انگار ارتباطی بین پاراگراف ها احساس نیست. تمیز ننوشته است البته شاید از ویژگی های متن فلسفی باشد ولی انگار نویسنده هرچی اطلاعات داشته را به حالت زورچپون در کتاب گنجانده است که شاید موجب سردرگمی شود به عبارتی سیر بحث ندارد و هی باید عنوان را نگاه کنید که «اینا چیه؟ من الان دارم چی می خونم؟ آهان جذابیت ترس را دارد بحث می کند.»

ولی فکر کنم یکبار خواندن کفایت نکند ... اگر چه دوبار خواندن هم با این ملغمه ای که نوشته است هم راه به جایی نمی برد.

این که میگم شلم شوربا است دلیل بر مزخرف بودن محض کتاب نیست، اطلاعات مفیدی می دهد(پیج زیادی به شما می دهد ولی نمی دانید که کجا باید از آن استفاده کنید) مثل زمانی که پنجاه نفر آدم در حال صحبت هستند طبیعی است که نفهمید آن افراد چی میگن یا اینکه تصور بفرمایید در زمان کودکی با والده تشریف بردید بازار و یک لحظه دستتان را ول کرده است و شمایید و این همه آدم و ترسی که شما را فرامی گیرد ... عمیقا احساس می کردم ما را وسط انبوهی از اطلاعات رها کرده است. یک مثال دیگر، کتاب مثل مقالات مروری است و هی می گوید فلانی بهمان چیز را گفت و الف بر ب تاکید داشت و...

یادداشت هایی که از کتاب داخل OneNote نوشتم حدود 13 صفحه شد که قطعا زیاد است ولی خب گنگ است.

به اندازه کافی فهمیدید کتاب را دوست نداشتم یا بازم بگم؟ پیام اصلی کتاب شاید این باشد که «رِلَکس رِلَکس رِلَکس تر» چرا همش اوج می گیرید؟ خبری نیست دوستان! اینقدر در هول و بلا زندگی نکنید.

https://vrgl.ir/tiDME
          
             «از آینده خود می‌ترسم، از اینکه شاید نتوانم به جایی در زندگی برسم.»
 «از ورود به حوزه سرمایه‌گذاری می‌ترسم؛ دوستی را می‌شناسم که وامی مناسب گرفت، سرمایه‌گذاری کرد و به شدت ضرر کرد.»
 «از سخنرانی مقابل یک جمع می‌ترسم؛ بارها شده که اشتباهات زیادی در سخنرانی خود داشته‌ام و احتمالاً نزد دیگران به تمسخر گرفته شده‌ام.»
 «از اشتباه‌کردن می‌ترسم؛ در این صورت، دیدگاه دیگران نسبت به من تغییر خواهد کرد. آن‌ها راجع به من چه فکری خواهند کرد؟»
 «از آزمون ماه آینده می‌ترسم؛ اگر نتوانم برای آن بخوانم چه؟ اگر نتوانم نمره قبولی بگیرم چه؟ در این صورت، چه اتفاقی خواهد افتاد؟»

جملات بالا، صحبت‌هایی است که در چند ماه اخیر از گوشه‌وکنار به گوشم خورده‌است، که تا حد زیادی، میان همه ما رایج است. کلیدواژه‌ای که در تمام آن‌ها تکرار شده‌است، «ترس» می‌باشد. و نکته‌ای که در صحبت‌ها پنهان مانده و از واکاوی ادامه آن‌ها مشخص می‌شود این است که ما ذکر می‌کنیم که از چیزی می‌ترسیم؛ در حالی که در واقع، از سرانجام آن می‌ترسیم. به عبارتی، بدلیل ترس از سرانجام کاری، از آغاز آن کار نیز می‌ترسیم. و کاملاً آن را رها می‌کنیم.

بگذارید حالا چند سؤال نیز در این خصوص مطرح کنیم:

 «چرا باید آغاز یک کار را به دلیل ترس از سرانجام آن رها کنیم؟»
 «اصلاً چرا باید احتمال دهیم که سرانجام کاری مطلوب نخواهد بود؟»
 «ترسیدن از سرانجام یک کار، چه پیامدهایی برای ما و کار ما خواهد داشت؟»
 «ممکن است اگر کاری را با آرامش و دقت انجام دهیم، سرانجام آن نیز مطلوب شود و در نتیجه، ترس از سرانجام آن نیز برای دفعات بعد از بین برود؟»

چند ماه پیش، برای آزمون ورودی یک دوره مطالعه می‌کردم. منبع آزمون ورودی، حدوداً ۲۰۰۰ صفحه بود و طبق محاسبه‌ای که کردم، نهایتاً می‌توانستم ۵۰۰ صفحه از آن را بخوانم. در نتیجه، نگرانی و ترس من روز به روز بیشتر شد. با آن حد از نگرانی و ترس، دیگر تقریباً هیچ کاری را نمی‌توانستم درست انجام دهم. همواره ذهنم درگیر بود و به این فکر می‌کردم که «ممکن است قبول نشوم و مجبور شوم سال بعد شرکت کنم؛ سال بعد زودتر شروع می‌کنم و بهتر می‌خوانم، و ...». حتی آن زمان، نمی‌توانستم بازی‌های فکری‌ای که روزمره انجام می‌دادم، با کارآیی قبلی انجام دهم؛ نمراتم در آن‌ها هم به شدت افت کرده بود.

دو روز که از این وضعیت گذشت، تصمیم گرفتم بنشینم، منطقی فکر کنم و افکارم را روی کاغذ بنویسم:

 این نگرانی و ترس، عملکرد مرا مختل کرده‌است؛ اگر با این وضعیت پیش بروم، حتی نمی‌توانم برای همین آزمونی که نگرانش هستم بخوانم.
 نهایتاً مجبورم که آزمون را بدهم، و هیچ راهی برای رهایی از آن نخواهم داشت.
 تا جایی که فرصت می‌کنم، می‌خوانم و به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کنم. این تنها کاری است که می‌توانم در این وضعیت انجام دهم.
 احتمالاً باقی شرکت‌کنندگان نیز در وضعیتی مشابه من قرار داشته باشند؛ آزمون پیش‌رو نیز رقابتی است.

بعد از این تفکر، تنها به نتایج خوب فکر می‌کردم و منبع را تا جایی که می‌توانستم مطالعه می‌کردم. در پایان نیز، رتبه دوم آزمون ورودی شدم.

در حال حاضر، این شرایط برای اکثر کارهایی که وارد آن‌ها می‌شوم صادق است و همواره جمله‌ای را به یاد می‌آورم که نگرانی و ترسم را از بین می‌برد، جمله‌ای از ژاوی هرناندز در مستند «توپ را بگیر؛ توپ را پاس بده.»:

"It's not about the results but how you play. And then, if you do that well, the results will come."

در چالش کتابخوانی طاقچه، با کتابی آشنا شدم به نام «فلسفه ترس»، اثر لارس اسوندسن، که این مفاهیم پیرامون ترس و مفاهیمی فراتر را توضیح می‌دهد:

«در فرهنگ ترس و فرهنگ قربانیان، مفهوم پیشرفت امری محال است. حداکثر چیزی که می‌شود فکرش را کرد این است که شاید بتوان جلوی هر چه بدتر شدن اوضاع را گرفت. اگر کسی این احساس را نداشته باشد که زمام زندگی‌اش را در دست دارد و به خودش هم اعتماد نداشته باشد که می‌تواند جهان را جای بهتری برای زیستن کند، آینده اصلاً نمی‌تواند جذاب و جالب باشد.»

«مسأله از میان بردن ترس نیست. ترس بوده و همیشه هم خواهد بود؛ اما شاید تنها معنای آن این باشد که اینجا در این زندگی چیزهایی هستند که برای ما معنا دارند و عزیز هستند. آنچه ترس را برمی‌انگیزد نگرانی از چیزهایی است که زندگی ما و دیگرانی را که برای ما مهم هستند تهدید می‌کنند. اف. ایچ. بردلی، فیلسوف بریتانیایی، می‌‌گوید: «انسانی که دیگر نمی‌ترسد دیگر به چیزی اهمیت نمی‌دهد.» اگر چه ترس می‌تواند چنان فراگیر شود که همه آنچه را که به زندگی ما معنا می‌بخشد ویران کند و تأثیری خردکننده داشته باشد، اما، از سوی دیگر، امید را هم داریم که خوشبینانه است، اعتمادبخش است، فعال است، و رهاکننده. امید می‌تواند ما را بربکشد و ترس می‌تواند غرقمان کند.»

در قسمتی از کتاب هم، نویسنده توضیح می‌دهد که در بعضی موارد، ترس بیش از حد و به دنبال آن ایجاد امنیت می‌تواند با سلب آزادی و ایجاد محدودیت، مانع یادگیری و پیشرفت شود. این وضعیتی است که در برخی خانواده‌ها، برای فرزندان ممکن است رخ دهد.

امیدوارم همواره با حد معقولی از ترس (در حد ایجاد دغدغه نسبت به حل مسائل) و آرامش و امیدواری مسیر پیشرفت را برای خود هموار کنیم...