عروسان دشت
«ناثان»، فرزند «حیرام»، وارد معبد «آشتروت» شد و چراغ های آن را روشن کرد. سپس به سجده افتاد و شروع به زاری و دعا کرد. او شیفتة یکی از دوشیزگان شده بود که عروسان جن بر او رشک ورزیده و بیماری ناشناخته مرموزی را در جان او دمیده بودند. حال، ناثان از اشتروت مقدس می خواست که او را از چنگال بیماری و مرگ نجات دهد. در همین هنگام یکی از پیشخدمتان، خبر به هوش آمدن او را برای ناثان آورد. مجموعة حاضر حاوی چهار داستان از «جبران خلیل جبران» ـ نویسندة شهیر لبنانی ـ تحت عنوان خاکستر نسل ها و آتش جاوید؛ مرتا اهل بان؛ یوحنای دیوانه؛ و صلبان است.
یادداشتهای مرتبط به عروسان دشت