یادداشتهای عقیق هوشیار (7) عقیق هوشیار 1402/1/11 قصه های شیرین دلستان و گلستان؛ دزدان گنج جلد 5 محمد حمزه زاده 4.5 4 0 1 عقیق هوشیار 1402/1/11 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 496 0 0 عقیق هوشیار 1402/1/11 قصه های شیرین دلستان و گلستان؛ راز درخت شاه توت جلد 4 محمد حمزه زاده 4.0 2 0 0 عقیق هوشیار 1401/11/11 خانواده آقای چرخشی طاهره ایبد 3.7 11 داستانهای بامزهای داشت ولی بعضی موارد فرهنگی و الفاظی داشت که برای من پسندیده نبود.. 0 10 عقیق هوشیار 1401/11/11 ایهام سیدحسام الدین رایگانی 3.0 36 نیم ستاره هم زیاده براش! حدس می زدم داستانی مثل گرامافون داشته باشه، که داشت.. 0 0 عقیق هوشیار 1401/11/11 حرمان هور: دست نوشته های شهید احمدرضا احدی احمدرضا احدی 3.8 5 خواندن این کتاب به هر دل بی قراری توصیه می شود تا مناجات و درددل های شهید بر آن مرهمی باشد.. ————————————————— [بریده ای از متن کتاب زندگی همهاش تلاش است و کوشش. همهاش رنج است و غصه. بدبخت کسانی که در سایه ی ناز و نعمت های موروثی، زندگیِ پست و تاریکِ خود را در دخمه های تار عنکبوتیِ پر زرق و برقشان به سر می برند و در راه معاش هیچ زحمت و تلاشی به خود راه نمی دهند. زندگی آمیخته است با نبرد. استقامت در برابر این حوادث که تمام اینها بلا است و بس. هر واقعه ای آزمایشی ست و این تویی که از این آزمایش ها باید سرافراز بیرون بیایی. 0 5 عقیق هوشیار 1401/11/11 بگو ببارد باران: مستند روایی زندگی شهید احمدرضا احدی مرضیه نظرلو 3.8 4 نویسنده کتاب، سبک نگارش دوم شخص مخاطب را از دست نوشته های خود شهید به امانت گرفته و به زیبایی از پس این سبک برآمده است. دست نوشته های شهید احمدرضا احدی در کتاب حرمان هور جمع آوری شده است و در اکثر این نوشته ها شهید خاطرات خود را به سبک دوم شخص مخاطب به نگارش درآورده است. --------------------------------------- |بریده ای از کتاب| به دانشگاه برگشتی. همه سرگرم امتحانات بودند. هیچ کس حتی سراغ داریوش را هم نگرفت و تو بیشتر رنجیدی. در کلاس فیزیولوژی که استاد مسائی آن را تدریس می کرد، از نماینده اجازه گرفتی تا مقاله ای بخوانی. رفتی، رو به روی دانشجویان ایستادی، صدایت را صاف کردی اما نمی توانستی بغض و خشمِ فرو خورده ات را پنهان کنی و شروع کردی به خواندن: چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، یعنی ستم، یعنی خونین شدنِ خرمشهر؛ یعنی سرخ شدن جامه ای و سیاه شدنِ جامه ای دیگر، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه شد؟ به کدام گوشه تهران نشسته ای؟ کدام دختر و پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟  کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال؟ از کتاب؟ از لقب شامخِ دکتر؟ یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره A گرفتن؟ دلت را به چه بسته ای؟ به مدرک؟ به ماشین؟ به قبول شدن در دوره فوق دکترا؟.. تا آخرِ مقاله را خواندی و از کلاس بیرون زدی. اتمام حجت کرده بودی، شاید از طرفِ داریوش هم؛ دیگر دِینی بر گردنت نبود. 0 0