یادداشت‌های sara Joharchi (10)

زنان سیبیلو و مردان بی ریش: نگرانی های جنسیتی در مدرنیته ایرانی

1

sara Joharchi

1403/4/31

از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357
          فردی که در 200 کیلومتری کرمان در یکی از دهات های آن زندگی می کرد که در دوره ی ما تبدیل به اسطوره می شود، ایشان از دامان پدر و مادری که در زمان خودش نمونه نداشت پروش یافت، مادری مهمان نواز و سخت کوش و پدری نماز خوان که اتفاقا ساعت نماز را در نماز صبح از ستاره ها متوجه می شد و در نماز ظهر از سایه ها می گفت پدرم به نماز اول وقت تاکید داشت ایشان در زمانی به این موضوعات توجه می کرد که نماز خواندن اساسا مسئله نبود و خود قاسم سلیمانی اذعان داشت که اتفاقا خیلی هم درست نمی خواند قاسم سلیمانی در سن 13 سالگی به علت بدهی پدرش راهی کرمان می شود و از ماشین و فضای شهری هیجان زده می شود او به کارگر بنا و هتل تبدیل می شود تا بدهی پدرش را بپردازد که جزئیات این روند بسیار لطیف ترسیم می‌شود. 
روح لطیف و حق محور ایشان من را به خودش جذب می کند باورش برایم سخت است که ایشان تا سن 20 سالگی از مرجع تقلید داشتن اطلاعی نداشت و شیوه ی یافتن نماز صبح و ظهر پدرشان برایم حکایت کننده ی حرف های جدید از انقلاب 57 است. 
اما حیف این کتاب انگار وسط یک ماجرا تمام می شود و نقطه نمی گذارند امیدوارم این کتاب ادامه پیدا کند و هم فیلم و هم مستند ایشان ساخته شود که اگر درست ساخته شود مخاطب های زیادی را به دلیل لطافت روحی و اخلاقی این مرد به خود جذب می کند.
        

1