یادداشتهای حنا (3)
1402/12/13
۲ سال پیش خوندمت و این عکس برای اون شبیِ که تمومت کردم، اما هنوز هم ذهنم میون قصه هات پرسه میزنه؛ رولت روسیِ نویسنده ی پیر دور افتاده ی این شهر کثافت درون زیرزمین قشرها با یه دختر چهارده ساله ی سیگاری. دوقلوهایی که با سم ارسنیک خانوادهشون رو کشتند، مادری که جیب های بچه اش رو پر از سنگ کرد و تو یه روز از همون روزهای شرجی جنوب نوازشش کرد تا شیرجه بزنه تو اعماق آب که در نهایت خوراک کوسه ها بشه. خانه ی این آنارشیست هر چیزی که برای نشون دادن اون روی کریه انسان و زندگی کافی باشه رو داشت. هر چیزی برای قدم زدن تو سالن سردخونه ای که پلیدی مادرشه، هر چیزی که سرمیز یک شام خونین نیازه. هر چیزی که برای غصه خوردن وجود داره و هرچیزی برای تعریف هویت زجر نیاز باشه همه اینها بود مثل قصه ی زندگی من، تو، اون، مثل خونه های خود ما. اما هر کسی تپانچه ی خودش رو داره، هر کسی دریای پر از کوسه و مادر فولادزره خودش رو، هر کسی شیشه ی سم کوچک داخل جیب شلوارش رو، همهمون همهشون رو داریم. علاوه بر بطن داستان جسارت در نگارش و لحن و دیالوگ، جسارت در فضاسازی و تعریف بستر، جسارت در شخصیت پردازی و بی پروایی از عیان کردن جنون و فلسفه و عشق و روزمرگیِ غرق در خون و سیاهی باعث شد از موندگار ترین مجموعه داستان های ایرانی ای بشه که خوندم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
32