یادداشتهای سمیرا نهاردانی (2) سمیرا نهاردانی 2 روز پیش سانی سونگ معروف می شود؟ سوزان پارک 4.2 13 کتاب جالبی بود از این لحاظ که وقتی شما انقدر درگیر یک چیزی بشی و تمام صد خودتو بزاری روش در حدی که روز و شبتو گم کنی. اطرافتو نمیبینی. نمیبینی توی پیرامونت چی میگذره متوجه حال جسمت و روحت نمیشی متوجه فردی که همیشه پیشت بوده نمیشی ممکنه حتی ادم هارو یاد نگیری برخورد با دیگران شناختن شخصیت فردی که همیشه با تو بوده خبر نداشتن از مشکلاتش و...... خیلی خوبه که تلاش کنیم برای هدفمون نخوریم تفریح نکنیم نخوابیم برای رسیدن به هدف درست زندگی خودمون ولی اینکه انقدر راه جلومو نگاه کنیم و به سمت هدف بریم که متوجه پیرامونمون نشیم. (نه بنظرم خوب نیست). 0 0 سمیرا نهاردانی 3 روز پیش به امید دل بستم لان کالی 4.1 145 چیزی که از این کتاب برام جالب بود. افرادی کنار هم جمع شده بودنت در مکانی به نام بیمارستان که برایشان با زندان برابری میکرد. چرا که زندانبان هایشان افکارشان را با قل و زنجیر میبستند و اجازه ی پیشروی بهشان نمیداند، نه تا زمانی که جسمشان خوب نشده بود و این بخش سختش بود چرا که انان نمی فهمیدید برای بهتر شدن جسم اول باید حال روح خوب باشد. پس انان تصمیم گرفتند گرد هم جمع گردند و بی توجه به حال جسمشان و مریضی همدیگر حال و روحیه یک دیگر را خوب کنند، با خود فکر کردند اگر زندانبان هایشان نمیگذارند پیشرفت کنند و دنیای بیرون از زندان را کشف کنند پس باید سرکشی کنند. انها سرکشی کردند تا چیز های جدید یاد بگیرند برایشان مهم نبود بهایش چی است. تنبیه؟ مجازات؟ ویا ته ته همه چیز مرگ دگر؟ انها با هم تجربه کردند و دکتر روح خود شدند تجربه کردند به درست و غلط برای مثال ریه هایش خراب بود ولی سیگار کشید چرا که نمیدانست دقیقه ای دیگر همچنان زنده است ؟ سخت است زمان مرگتو ندونی و هر لحظه رو با حس اینکه فردا زنده هستم یا نه رو سپری کنی پس اونا حس شونو کنار گذاشتن و تجربه کردن حتی به غلط حتی اگه اون تجربه لعنتی اونارو میکشت چرا که فکر کردن به فردایی که ممکنه وجود نداشته باشه بیشتر ادم رو میکشه تا نخ سیگاری برای ریه هایی ضعیف که پی در پی به دنبال اکسیژنی کم ولی با ارزش میگردد. 0 1