یادداشتهای ترانه حکیمی (2) ترانه حکیمی 1400/8/16 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 214 گفت: خیلی میترسم. گفتم: چرا؟ گفت: چون ازتهدل خوشحالم دکتر رسول. اینجور خوشحالی ترسناک است. پرسیدم آخر چرا و او جواب داد: وقتی آدم اینجور خوشحال باشد، سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد. روزی که شروع به خواندن کتاب بادبادکباز کردم آنچه در ذهن خود داشتم زجرها و سختیهای همیشه به تصویر کشیده شدهی افغانستان بود، اما چیزی که خالد حسینی خواننده را با آن روبهرو میکند چیزی فراتر از آنچه شنیدهایم هست. با تمام وجود خود را در آن کوچهپسکوچههایی حس میکنیم که کودکان هزارهای مورد آزار قرار گرفتند، در آسمانی که کودکان افغان گودی پران های خود را به پرواز درمیآورند. خواننده کتاب بادبادکباز تمام غم و درد داستان را پشت سر میگذارد تا همانطور که ذات آدمیت همیشه در طلب آن است خیر بر شر پیروز شود و به آرامش رسیدن کودک افغان مساوی باشد با به آرامش رسیدن تمام افغانها در هر کجای جهان که هستند 0 45 ترانه حکیمی 1400/8/16 سووشون سیمین دانشور 4.1 210 غم تمام وجودم را دربرگرفته بود. در سوگ عزیزی نشسته بودم که نبودش را باور نمیکردم. آنقدر آشفته و پریشان بودم که نمیدانستم آرامش را چگونه مهمان روحم کنم. سربالا کردم، کتابخانهای خاک گرفته جلو بود. حالا که خودش نیست شاید گرفتن خاک کتابهایش آرامم کند. اولین کتاب را بیرون کشیدم "سووشون". اسم عجیبی بود. صفحه اول، دوم، سوم را خواندم و دیگر زمان را از دست دادم. داستان زری و در سوگ سیاوش نشستن همان چیزی بود که به آن نیاز داشتم. پابهپای قلم سیمین دانشور اشک ریختم و روحم را تیمار کردم. آنچه بر زری گذشت، جامعه و مناقشات سیاسی که بر سرزنی تنها خراب شده بودند و لحظهی خاکسپاری عزیزترینش همان چیزی بود که من را از این عالم دور کرد و در دنیای سیمین گم کرد. 0 49