یادداشت ترانه حکیمی
1400/8/16
غم تمام وجودم را دربرگرفته بود. در سوگ عزیزی نشسته بودم که نبودش را باور نمیکردم. آنقدر آشفته و پریشان بودم که نمیدانستم آرامش را چگونه مهمان روحم کنم. سربالا کردم، کتابخانهای خاک گرفته جلو بود. حالا که خودش نیست شاید گرفتن خاک کتابهایش آرامم کند. اولین کتاب را بیرون کشیدم "سووشون". اسم عجیبی بود. صفحه اول، دوم، سوم را خواندم و دیگر زمان را از دست دادم. داستان زری و در سوگ سیاوش نشستن همان چیزی بود که به آن نیاز داشتم. پابهپای قلم سیمین دانشور اشک ریختم و روحم را تیمار کردم. آنچه بر زری گذشت، جامعه و مناقشات سیاسی که بر سرزنی تنها خراب شده بودند و لحظهی خاکسپاری عزیزترینش همان چیزی بود که من را از این عالم دور کرد و در دنیای سیمین گم کرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.