یادداشت‌های raha (22)

          مجموعه ی قشنگی بود اما من توقع یه چیز بهتر رو داشتم
احتمالا این توقعم با خاطر ترند شدن کتاب بوده
        

          کتاب درباره ی دختریه که مجبور میشه به اژدهاسواران بپیونده درحالی برای ورود به این مکان امادگی کافی رو کسب نکرده
شخصیت اصلی داستان از اون شخصیت هایی نیست که بتونه به راحتی به با همه چیز کنار بیاد و همیشه درحال تلاشه تا زنده بمونه
کتاب داستان جدیدی نداره اما در عین حال پر از کششه و باعث میشه دلت بخواد هرچی سریعتر تمومش کنی
برخلاف کتابای دیگه حجمشون زیاده اصلا حوصله سربر نبود و همش یه چالشی رو به همراه داشت
کتاب انمیز تو لاورزه
کتاب پر از چالش ،نبرد، رمزو راز و اژدهاست
باید بگم که عاشق تایرن و آندارنا شدم
هیچوقت فکر نمیکردم کراش بزنم روی یه اژدها
        

          انسان ها توی این کتاب توی دو دسته قرار میگیرن یا خونشون سرخه یا نقره ایه
نقره ها دارای توانایی های خاصی هستن و قشر مرفه رو تشکیل دادن
سر این کتاب حس میکنم با احساساتم بازی شده 
نمیدونم این حس منه یا بقیه هم این نظر رو داشتن ولی حس میکنم مکان ها به خوبی توصیف نشده بود 
من کلا از مثلث عشقی بدم میاد برای همین این قضیه روی مخم بود
این کتابو با یاسمین عزیزم همخوانی کردم و اون پلات توئیست کتابو حدس زد ولی بازم برام شکه کننده بود
        

          داستان درباره‌ی الکس سرباز بازنشسته‌ایه که از طرف دوستش مدلین آشر نامه‌ای دریافت می‌کنه که وضعیت خوبی نداره و برادر مدی فکر می‌کنه که مدی داره میمیره
الکس با عجله خودشو به خونه‌ی آشر ها می‌رسونه اما با وضعیت بدی رو به رو میشه
خونه‌ غرق در کابوس در محاصره‌ی قارچ هاست و در کنار دریاچه‌ایه که می‌تپه
مدلین خواب گردی می‌کنه و با صدای غریبی حرف میزنه و برادرش هم وضعیت خوبی نداره
حالا الکس باید با کمک یک قارچ شناس و یک پزشک آمریکایی از معمای خونه‌ی آشرها پرده برداره

من با دیدن اسم و کاور کتاب و خوندن چند فصل اول تونستم تا آخر کتاب رو حدس بزنم و داستانش برام جدید نبود
داستان خیلی کوتاهه و جزئیات خاصی نداره و داستان برای من ترسناک نبود بیشتر حالت معمایی داشت و فضای دارکی داشت
        

          تا حالا نگفته بودم چقدر‌عاشق داستانای شاهنامه هستم
خیلی لذت بردم
        

          2.5
کتاب خیلی روان و ساده است پیچیدگی نداره برای همین خیلی خوندنش راحته
اما کتاب شامل توصیفات خیلی زیادی از شخصیتاست و مثلث عشقی داره
معماهای کتاب اونقدر خفن نیست و اصلا جذاب نبود
        

          داستان درباره‌ی دختری به اسم سیگنا هستش که می‌تونه مرگ رو ببینه و لمس مرگ باعث مرگش نمیشه
مرگ زمانی متوجه‌ی این داستان میشه که مهمونی‌ای برای به دنیا اومدن سیگنا کوچولو برگزار شده و همه افراد اون مهمونی از جمله سیگنا مسموم شدن اما همه با لمس مرگ میمیرن به جز سیگنا!
سیگنا به مدت ۱۹ سال به دست سرپرستای زیادی با این فکر که شاید مرگ افراد نزدیکش تقصیر اونه بزرگ میشه
اما طی اتفاقاتی سیگنا باید دوباره به مقصد جدیدی پیش سرپرست جدیدش خانواده‌ی هاثورن بره
عمارت هاثورن‌ها علاوه بر زیبایی که داره غم‌انگیزه و دلگیره چرا که بیماری‌ای مرموز به جان این خانواده افتاده
و سیگنا نمیخواد که دوباره مرگ سرپرستای جدیدش رو به چشم ببینه برای همین تلاش میکنه تا از این معمای بیماری مرموز سر در بیاره
        

          خیلی دوستش داشتم
از این کتاباست که بعدا بازم می‌خونمش
خیلی خوشحالم که به تبلیغات این کتاب توجه نکردم و توقعم رو از کتاب بالا نبردم
خیلی ازش لذت بردم
        

          برای بار دومه که خوندمش اما از بار اول بیشتر دوستش دارم
        

          کلی اتفاق افتاد توی این جلد و خیلی خوب بود
        

          منو با کلی سوال رها کرد این جلد...
ولی لذت بردم
        

          4.5
بنظرم تک جلدی خیلی خوبی بود
عاشق فضای کتاب شدم، انگار که داشتم با کلِم توی اندلیون راه میرفتم و دنبال حقایق بودم 
درسته یه جاهایشو تونستم حدس بزنم ولی بازم سوپرایزم کرد 
شخصیت اصلی داستان جاه طلب و انتقام جو هستش که دنبال خواسته های خودشه و به خودش اهمیت میده که برام ارزشمند بود
و البته باید بگم که فیلن خیلی جنتلمنه
ایده اینکه کابوس ها راه به واقعیت پیدا کنن و به هر کسی که مسیر راهشون باشه اسیب برسونن جذاب بود
موقع خوندنش غرقش شده بودم و حسابی بهم چسبید
        

          اخرش مشخص نشد اون چیزی که میخواستم بفهممو
        

          4.5
با تموم ایراداتی که داشت ولی بازم جزو کتابای مورد علاقم قرار گرفت
وقتی می‌خواستم شروعش کنم از حجم کتاب می‌ترسیدم 
شروعش گیج کننده است، اطلاعات پراکنده است و به مرور زمان به هم ارتباط پیدا می‌کنن
دنیاسازی کتاب خیلی خیلی خوب بود 
پایان کتاب اصلا اونجوری که میخواستم نبود و کاش اینقدر سریع اتفاق نمیوفتاد
تضاد های این کتاب خیلی جذاب بود شرقیان اژدهایان رو می‌پرستن اما در غرب و جنوب اونا رو می‌کشن اما با وجود این تضاد ها همه یه دشمن مشترک دارن


"به دنبال خورشید نیمه‌شب بر روی زمین نباش
بلکه آن را در وجود خودت بجوی."
        

          از قبل هیچی دربارش نخوندم که ندونم قراره چه شکلی باشه و خودم کتابو قضاوت کنم
فصلاش خیلی زیاد بود و به خوبی هر فصل تموم نشده بود یکم باعث میشد گیج بشی که چی به چیه
میتونم بگم دردناک بود :")
        

          3.5
الان کتابو تموم کردم و احساس خشم غم میکنم
کتاب خیلی خوب بود نویسنده قشنگ تونسته احساسات درونی یه شخصیت خاکستری رو به تصویر بکشه
توی این کتاب هیچ شخصیت سفیدی وجود نداره همه برای زنده موندن تلاش میکنن و البته قدرت
نمیتونی توی طول کتاب بگی این خوبه این بده فقط میتونی هرکدوم  رو درک کنی و براشون ناراحت باشی
از همین الان دارم اتفاقات جلد بعد رو پیشبینی میکنم :)
        

          خییییییییییلی کیوت بود
        

          3.5
دوجلد اول هر کدوم از دید یه خواهر بود ولی این جلد از دید هرجفتشون بود و نویسنده نتونسته بود به صورت همزمان به هردو خوب بپردازه
پایان داستان خیلی سریع اتفاق افتاد و بنظرم میتونست یکم بیشتر حس پردازی بشه بخصوص اون ملاقاته
این جلد بنظرم از دوجلد قبل ضعیف تر بود توی دوجلد قبل همش باید دنبال اون معما میرفتن ولی اینجا هیچی مشخص نیست 
خلاصه که توقع یه نبرد واقعی از جادو رو داشتم و خورد تو ذوقم
        

          لاینس بیکر یه مددکار اجتماعیه که توی اداره ی محافظت از موجودات جادویی کار می کنه
لاینس یک آدم مقید به قانون و بی حاشیه است و زندگی آروم و کسل کننده ای داره تا اینکه به ماموریتی مخفی فرستاده میشه
لاینس باید به پرورشگاهی بره که در جزیره ای دور افتاده است و بچه های اون پرورشگاه اونقدر خطرناک خستن که میتونن باعث پایان دنیا بشن

کتاب روند آروم و دلنشینی داشت وهیجان خاصی نداشت اما با این وجود خیلی بهم چسبید، کتاب خیلی شیرین بود و باعث میشد که بخندم(مگه میشه به تهدید های تالیا و لوسی نخندید؟)
شخصیت های داستان اونقدر دوست داشتنی هستند که در آخر کتاب نمی تونید هیچ کدومشون رو دوست نداشته باشین
لا به لای صفحات به صحبت ها و دیالوگ های قشنگی بر می خورید که حالت نصیحت دارن که خوندنشون برای من لذت بخش بود

ولی حالا می فهمم چرا این کتاب کوزی فانتزی هستش؛ موقع خوندن کتاب حس می کردم خونه هستم و این کتاب برای من مثل اتاقم دنج و دلنشین بود

"آرزو نمی کنی اینجا باشی؟"
        

          نقاشی های داخل کتاب خیلی خیلی قشنگ بودن