یادداشت‌های Roya (2)

Roya

Roya

14 ساعت پیش

          داستانی از غرق شدن در توهمات و انتظار برای اتفاقاتی که احتمال وقوعشان در ذهن ما صد و در واقعیت یک صدمی بیشتر نیست.
داستان درباره‌ی افسریه که به‌عنوانِ اولین ماموریتش به اجبار به قلعه‌ای دور از شهر و آبادیش برای پاسبانی و نگهبانی می‌ره. قلعه‌ای که برخلاف تصوراتش اصلاً شکوهمند، بزرگ و با دیوارهایی سربه‌فلک‌کشیده نیست و تنها یه دژِ درجه دوم و کهنه میان بیابان تاتارهاست.
آدم‌ها در قلعه می‌مانند نه برای انجام‌وظیفه، نه برای محافظت از قلعه، بلکه برای داشتن کمی حس ارزشمندی و‌ مفید واقع‌شدن. انتظار برای این‌که شاید روزی حمله‌ی بزرگ و خاصی صورت بگیرد و ما به دفاع از دژ بپردازیم. برای رسیدن به مقصدی نامشخص و انگیزه‌ای درونی که چیزی بیش از یک توهم نیست. توهمی که برایشان قلعه را از محیط بیرون، هوای آزاد، همنشینی با آدم‌های جالب، موسیقی و زنان زیبا متمایز می‌کند.‌ کششی درونی برای ماندن، برای مفید واقع شدن. امید بر این‌که روزی مصیبتی از بیابان نازل می‌شود و ما خواهیم جنگید و به رشادت‌های ما و به سابقه‌ی خدمتمان افزوده خواهد شد.
داستان دژ و افسرانش، داستان کسانی‌ست که هرلحظه به‌دنبال رضایتی درونی هستند که بلکه سرانجام روزی حاصل شود و مقصدی که آرزویش را دارند ببینند. 
هربار با خود می‌گویند مقصد همین است و‌ دیگر به تکرار ادامه نخواهند داد اما طمع چشیدنِ همان مقصد یا فردا روزی که به مقصد خواهند رسید؛ اجازه‌ی ترک کردنِ ناملایمات را از آنها می‌گیرد.
داستان غریبی نیست. داستانِ خودمان است. داستان من و شما. هربار، هنگامی که درتلاش برای به‌دست آوردن چیزی هستیم با خود می‌گوییم: بعد از این خوشحال‌ترین آدم دنیا خواهم بود، تمام خواسته‌ام همین است. اگر بدستش آورم خیالم به کلی آسوده خواهد شد.
و دوباره پس از به‌دست آوردنش قصه از سر تکرار می‌شود. خواسته‌های جدید و تلاش برای کسبِ به هرقیمتی شده، خوشبختی و رضایتِ واقعی. 
مقصدی نیست، هرلحظه خواسته‌ی جدیدی داریم. سیر نمی‌توان شد زیرا بعد از این‌که طعم به‌ دست آوردن‌ها زیر دندانمان می‌رود دیگر نمی‌توانیم از آن بگذریم. و زندگی می‌شود همین. تلاش برای دست کشیدن از دویدن‌های بی‌پایان درمقابلِ طمعِ خواسته‌ها؛ پیچیده در هم.
        

0

Roya

Roya

1404/5/10

          اگر دوستدارِ از اون دست کتاب‌هایی هستید که پر از اتفاقات بزرگ و تاثیرگذارند و کتاب، حول محور یک داستان با شروع و پایان مشخصی می‌چرخه؛ باید بگم شاید از این کتاب زیاد خوشتون نیاد. البته شاید هم بیاد، ولی ازش انتظار اتفاق یا داستان خاصی نداشته باشید. 
کتاب درباره‌ی زنی مستقل و به ظاهر بی‌نیاز نسبت به باقی آدم‌هاست که طلاق گرفته و با دخترِ دانشجوش زندگی می‌کنه. و البته مادر و دوست صمیمیش هم حضور پررنگی توی زندگی و تصمیماتش دارن‌. 
کتاب پر از جزئیات و‌ درواقع روزمرگی‌های این خانواده‌ست. 
قلم بسیار گرم و صمیمیِ آمیخته به طنزِ زویا پیرزاد و البته دیالوگ‌های ساده و درعین‌حال عمیق شخصیت‌ها باعث می‌شه غرق در فضاسازی‌های کتاب بشید؛ به طوری‌که متوجه می‌شید بدون اینکه خواسته باشید چندین فصل از کتاب رو خوندید.
عواطف، احساساتِ مختلف، دوراهی‌هایی در برخی تصمیم‌های مهم یا نامهم و روتینِ زندگی و مشکلاتی که شخصیت اصلی از سر می‌گذرونه بسیار قابل حس کردن و ملموسه‌. 
اگر دنبال کتابی هستید که روزمرگی‌های نه‌چندان خوش و خرم اما واقعی و قابل لمسِ نه تنها یک شخصیت، بلکه سه شخصیت از سه نسلِ متفاوت(مادر، دختر و مادربزرگ) رو‌ روایت کنه و داستانِ زنی که تصمیم و تصمیم‌هایی برمنبای احساس و برخلاف عُرف خانواده و جامعه می‌گیره و شیوه‌ی کنار اومدن و ′عادت کردنش′ با مشکلات رو به نمایش بذاره؛ این کتاب برای شماست.
        

4