یادداشت‌های محمد حسن ربانی (2)

        مرگ ایوان ایلیچ یه سیلی محکم تو صورته! داستان یه مردیه که تا دم مرگ فکر می‌کرد زندگی رو برده، ولی وقتی می‌فهمه داره می‌میره، تازه چشماش باز می‌شه که همه عمرش تو توهم بوده. خونه‌ی شیک، موقعیت اجتماعی، احترام مردم... همش الکی! لحظه‌ی مرگ، تنها چیزی که حسرتشو می‌خوره اینه که چرا واقعاً زندگی نکرده. این کتاب یه تلنگر اساسی می‌زنه که نکنه ما هم داریم راه اون رو می‌ریم!


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0