یادداشت Amin mousavi

Amin mousavi

Amin mousavi

6 روز پیش

        نمی‌دونم چرا، ولی وقتی «مورسو» رو خوندم، حس کردم دارم خودمو تو آینه‌ای تار تماشا می‌کنم؛ آینه‌ای که نه تعریفم می‌کنه، نه قضاوتم. فقط هست... همون‌قدر خونسرد، همون‌قدر بی‌اعتنا.

کامو نمی‌خواست قهرمان بسازه. مورسو آدمی بود که احساسات رو نه به‌خاطر نبودنشون، بلکه به‌خاطر بی‌معنایی‌شون انکار می‌کرد. مرگ مادرش؟ واکنشش سرد نبود؛ فقط از دنیایی اومده بود که واژه‌ی «احساس» دیگه براش کار نمی‌کرد. انگار زندگی براش فقط یه مشت اتفاق بود که می‌افتاد، بی‌هیچ قصه‌ای پشتش.

و خب، عجیب‌ترین چیز اینه که این بی‌تفاوتی اذیتم نکرد. حتی شاید... آرومم کرد؟
شاید چون منم گاهی از حجم تظاهر توی دنیا خسته‌م. از اینکه برای هر چیزی باید ژست بگیری، نقش بازی کنی، وانمود کنی که مهمه.

«بیگانه» اون چیزیه که تو رو از قصه بیرون می‌کشه و پرتت می‌کنه وسط یه خلأ. بدون طناب، بدون هدف. ولی شاید دقیقاً توی همون خلأ بفهمی که آزادی واقعی یعنی چی.

پایان کتاب؟ با لبخند مردن جلوی گلوله؟
نه قهرمانانه بود، نه تراژیک. فقط واقعی بود.
و شاید... این واقعی بودن، خطرناک‌ترین چیزه.
      
408

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.