یادداشت maryam torabi
1403/7/19
4.3
71
داستان به زمان خلافت هارون الرشید و حصرخانگی امام موسی بن جعفر و فرزند ایشان امام علی بن موسی برمیگردد. شاعری شیعه مسلک که ابا دارد از اینکه به عنوان شاعر به دربار هارون راه پیدا کند و انها از او و شعرهایش لذت ببرند مجبور به فرار از شهر میشود. دعبل در یکی از سفرهایش به دختری شیعهی اسیری برمیخورد که نامش زلفاست. دیدار او عشقی را در دل دعبل زنده میکند که... این داستان خیلی کم به دل من نشست و به زور میخوندمش. شاید چون عشق این دو نفر برای من یکی طبیعی نبود و یا اینک به زندگی امام موسی بن جعفر و فرزند مبارکش کم پرداخته بود اما نکته مثبتی که دوست داشتم این بود که امام رضا پیراهنشون رو به دعبل دادن و دعبل از اون برای شفای چشمان زلفا استفاده کرد
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.