یادداشت محدثه مهرانفر
1403/7/29
کتاب را خیلی دوست داشتم. من را یاد بچگیام انداخت که ظهر ها بعد کلی بازی در حیاط میآمدم بین دست و پای مادربزرگم و هی میگفتم حوصلهام سر رفته و او همانطور که سبزیها را پاک میکرد میگفت " حوصلهت رو هم بزن که سر نره..." منم از این جواب کفری میشدم و توی اتاق ها دنبال سرگرمی میگشتم و آخرش میرسیدم به ظرفی که پر بود از دکمه... خوب یادم می آید یک بار چهار بار خالی و پرش کردم ، دکمه ها را شمردم ، بر اساس اندازه کنار هم چیدمشان و وقتی به خودم امدم که آقاجانم از مغازه برگشته بود و غذا آماده بود.... آن زمان نمیدانستم که رها کردن من در آن منجلاب حوصله سربر چقدر میتواند تخیل منِ بچه را پرورش دهد! این کتاب یک مجموعه کتاب است ؛ شخصیت کتاب ها شامل یک دختر ، یک فلامینگو و یک سیب زمینی است. در این کتاب دختر بچه حوصله اش سر رفته و میرود سراغ سیب زمینی و دختر میفهمد که بچه بودن چقدر برایش قابلیت دارد و از همه مهم تر خیال و رویا چه سلاح قویست که بچه ها در مقابل حوصله سر رفتن دارند! ما آدم های بزرگ آنقدر وقت خودمان را پر کرده ایم که هیچ وقت به حوصله سر رفتن فکر نمیکنیم... اما بچه ها در یک ظهر کشدار تابستان ، یا در یک شب بیپایان پاییز و زمستان میتوانند در دریا حوصله سر رفتن غرق شوند و اگر ما آدم بزرگ ها آن ها را با فیلم و بازی و فضای مجازی سرگرم نکنیم با قایق خیال و رویا از آن بیرون میآیند و چه تجربهی بکری میشود... تجربه خیره شدن به سقف و داستان ساختن از سایه اشیاء، عروسک ها را برداشتن و از دریای طوفانی با کشتی ساختگی عبور کردن ، در جنگل گم شدن و پیدا شدن..... قدر بچه ها و زمان هایی که حوصلهشان سر میرود را بدانید ، همان زمان که دارد نق میزند چیزی در وجودش در حال شکوفاییست به نام خیال!
(0/1000)
نظرات
1403/7/30
دقیقا وقت هایی که بچه ها به حال خودشون رها میشن ، والدین و اسباب و لوازم دنیای مدرنی در کار نیست تا با اونها سرگرم بشن ، خیال رشد میکنه... شما با این کار و محدود کردن فضای مجازی بزرگ ترین کمک رو به بچه هاتون کردین☘️
0
1403/7/30
0