یادداشت فراموش شده‌ای از گرین گیبلز :)

        من معمولا یادداشت بلند بالایی برای یک کتاب نمی نویسم و سعی میکنم همون در حد چند کلمه منظورم رو برسونم 
امااااااا واقعا هیچ کلمه ای برای بیان نظرم راجب این کتاب سی و پنج فصله پیدا نکردم 
کتاب نوشته خانوم سوزان هریسون هست (من نمی دونستم نویسنده زنه )
شروع کتاب با نشون دادن زندگی یه زوج اغاز میشه که بیست ساله باهمن ولی دختره فاز روانشناسی برداشته و نذاشته ازدواجشون ثبت بشه (که اخرای کتاب به شدت پشیمونه از این بابت )
وقتی کتاب رو شروع کردم به نظرم معمولی بود و راجب بهش خنثی بودم که با گذشته چند فصل نظرم تغییر کرد،خیلی خلاصه بگم به هرچی که من بهش باور دارم در تضاد بود و به همین دلیل ادامه دادم که ببینم این نوع تفکر که خیلیا امروزه بهش میگن روشن فکری و اپن ماین(درست نوشتم) بودن چجوریاس.
بپردازیم به شخصیت ها 

در ابتدا شخصیت اصلی زن(جودی)
روانشناس بود و واقعاااااا رو مخم بود هر کوفتی که توی داستان اتفاق می افتاد رو ربط میداد به مسائل روانشناختی 
شریک زندگیش با یکی دیگه ریخته رو هم =اشکال نداره نیاز داشته حتما پیش میاد (تکرار شده به اندازه بیست بار در طول کتاب)

شخصیت اصلی مرد(تاد)

لاشی،بی وجدان،مزخرف و ....
فک کن طرف داره از یکی دیگه بچه دار میشه (دختر دوست صمیمیش )ولی فکر و ذکرش پیش دوست دختر سابقشه 

یا مثلا همزمان هم داشت ازدواج میکرد هم بچه دار میشد هم از دوست دخترسابقش(شریک زندگیش )جدا میشد و همچنان چشماش دنبال اندام منشیش بود

کتاب فاقذ هرگونه هیجانی بود 
به نظرم اگه قصد خوندنش رو دارین نخونین مگه اینکه مثل من بخواین خودتون رو اذیت کنین
      
13

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.